فرض کنید یک درخت سیب دارید که میوههای ریز و ترش دارد. شما نمیتوانید میوههای این درخت را سرزنش کنید و یا تلاش کنید این میوهها را درست کنید. بلکه باید ایراد را جای دیگری جستجو کرد. میوهها نتیجه نهایی این درخت است و اگر بخواهیم این محصولات را اصلاح کنیم، باید به دنبال اصلاح ریشهها باشیم.
در تغییر باورها هم همین مسئله مطرح است. فقر، بیپولی، ارتباطات بد، تنش و استرس، بیکاری، سردرگمی، بیماری و همهچیزهایی که در ظاهر زندگی خود و دیگران میبینید، نتیجه نهایی ریشههایی است که دیده نمیشوند و برای اصلاح نتایج ظاهری و بیرونی باید اقدام به اصلاح ریشهها کرد. در غیر این صورت اکثر تلاش ما برای درست کردن نتایج بیرونی بینتیجه خواهد بود.
اگر بخواهیم استعاره درخت را در این مورد در نظر بگیریم ترتیبی شبیه به این به دست میآید: میوهها همان چیزی است که در زندگی خودمان میبینیم. مسائل و مشکلاتی که داریم. ساقهها و تنه درخت، باورهایی هستند که این باعث شکلگیری این میوهها میشوند و درنهایت این ریشهها هستند که آب و غذا را به ساقه درخت میرسانند و باعث ایجاد میوهها میشوند. در مورد باورها این خاطرات هستند که باعث شکلگیری باورها و غذا رساندن به باورها میشوند. بگذارید با یک مثال جلو برویم.
اگر فقر و مشکلات مالی را نتایج ظاهری و بیرونی در نظر بگیریم، این باورها هستند که باعث شکلگیری این نتایج میشوند و در این مورد باورهای ذهنی زیادی وجود دارد. مثلاً: پول ریشه اکثر بدیهاست. پولدارها دزد هستند. با پول نمیتوان خوشبختی خرید. من ارزشمند نیستم. من لیاقت پول زیاد را ندارم؛ و …
ولی این باورها در اثر ریشههایی که خاطرات هستند شکلگرفتهاند. خاطراتی از دوران کودکی. مثلاً دیدن رفتار غلط پدر و مادر با پول. شنیدن جملاتی مبنی بر سخت بودن زندگی از والدین و نزدیکان. شماتت اطرافیان پولدار توسط والدین. سرزنش فرهنگ پولداری و ارزشمند شمردن قناعت و شاید بیپولی توسط جامعه و مدرسه؛ و خاطرات متنوع دیگر که هرکدام میتواند برای شخص تعاریف متعددی داشته باشد.
این جدول بهصورت خیلی کلی بعضی موضوعات رایج را بررسی کرده است. تقریباً همه مشکلاتی که بهصورت کوچک و بزرگ در زندگیتان میبینید از خاطرات گذشته نشاءت میگیرند. پس بیراه نگفتهایم اگر بگوییم برای تغییر باورها باید خاطرات گذشته را تغییر داد؛ اما آیا میشود خاطرات گذشتهای که گذشته و تمامشده و خیلی از آنها را حتی به یاد نمیآوریم تغییر داد؟ جواب این سؤال هم بله است و هم خیر.
مسلماً گذشتهها دیگر گذشته و ما فقط درصورتیکه ماشین زمان داشتیم میتوانستیم به گذشته و خاطراتمان برگردیم و آنها را عوض کنیم؛ اما منظور من از تغییر گذشته در اینجا “تغییر معنی برداشتشده ” از خاطرات است. با تغییر معنی خاطرات ما میتوانیم خاطرات گذشته را بیاثر کرده و بهاصطلاح تغییر دهیم.
تاکنون توجه کردهاید که اگر دو نفر بهصورت همزمان شاهد یک صحنه مثلاً تصادف باشند، هرکدام از آنها توصیف خاص خودش از جزئیات صحنه تصادف را دارد؟ درصورتیکه یک صحنه برای دو نفر شاهد رخداده است پس چرا ما دو تعریف مختلف میشنویم که بهجز در کلیات در همهچیز دیگر متفاوت است؟ چون هرکسی برداشت خاص خودش از صحنه را دارد. هرکسی با توجه به ذهنی و نگرش خودش به جزئیات خاصی از صحنه نگاه میکند و شاید حتی به بقیه جزئیات توجه خاصی نکند. مثلاً کسی که همیشه آرزوی کمک به دیگران را داشته است ممکن است بیشترین چیزی که از آن صحنه تصادف به یادش باشد رسیدن آمبولانس، کمک تیم پزشکی، کمک آتشنشانها و موارد اینچنینی است. ممکن است دیگری ذهنیتی منفی داشته باشد و فقط به منفیها توجه کرده و به یاد مانده است. مثلاً تعداد مجروحین، ضعف در کمکرسانیها، اشتباهات مردم و … . میبینید که با توجه به ذهنیت و موضوع موردتوجه افراد تعریفهای آنها از یک صحنه میتواند متفاوت باشد؛ اما این مثلاً را برای روشن کردن یک نکته گفتم: اتفاقات بهخودیخود هیچ معنای خاصی ندارند و تنها این ما هستیم که به هر اتفاقی معنی میدهیم. حالا با دانستن این نکته میتوانید متوجه شوید چرا خاطرات برای شما تولید باور کرده است و چرا برای تغییر باورها باید معنی خاطرات را عوض کرد.
فرض کنید شما یک کودک ۵ ساله بودید که یک برادر ۲ ساله دارید. در حال بازی کردن زمین میخورید و شروع به گریه میکنید. همزمان برادر شما با دیدن شما شروع میکند به جیغ کشیدن و گریه کردن. مادر شما به سمت برادر کوچکترتان میرود و او را بغل میکند و سعی میکند او را آرام کند. پس از شما میخواهد که آرام باشید تا ببیند چه اتفاقی برایتان افتاده است و شاید از جملاتی مثل چیز خاصی نیست، اتفاقی نیفتاده و یا لوس نباش استفاده کند. از دید من و شمای بزرگسال این موضوع عادی است. چون برادرتان کوچکتر است مادر اول باید او را آرام کند. سپس به شما که بزرگتر هستید رسیدگی کند. اگر ما هم جای این مادر بودیم همین کار را میکردیم؛ اما از دید یک کودک ۵ ساله این خاطره اینطور معنی میشود: من بیاهمیت هستم. من دوستداشتنی نیستم که مادر اول برادرم را بغل کرد. آسیب دیدن من مهم نیست. مادر به آسیبدیدگی من اهمیت نداد پس برای هیچکس دیگری مهم نیست. دیگران از من مهمتر هستند.
میبینید ما اینجا یک اتفاق با چند معنیداریم. از دید شما بهعنوان کودک ۵ ساله یعنی مهم نبودن شما، از دید ما بهعنوان ناظر واقعه یعنی یک رفتار تا حدی درست از سمت مادر، از دید مادر یعنی انجام درستترین و ضروریترین کار در لحظه برای آرام کردن کودک کوچکتر.
مادر و ما بهعنوان ناظر از این اتفاق برداشت خاصی نداریم اما کودک ۵ ساله برداشت خاصی دارد که برایش یک باور میسازد: من مهم نیستم. سپس در سالهای آتی زندگیاش این باور به اتفاقات بیرونی شکل میدهد. شاید وقتی یک جوان بیستوچندساله شد در ارتباطاتش به مشکل بربخورد زیرا جای در ته ذهن ناخودآگاهش باور دارد که فرد مهمی نیست.
اگر این شخص بخواهد بر روی تغییر باورها بخصوص باوری که از این اتفاق در او به وجود آمده است کار کند، باید معنی خاطره را برای خودش تغییر دهد. برای این کار کافی است خاطره را به یاد بیاورد و از زوایای مختلف به آن نگاه کند. از دید مادر، از دید ناظر، از دید برادر کوچکتر و سعی کند چند برداشت دیگر به این خاطره بیفزاید. با ادامه این کار برداشت و باوری که داشته است رنگ میبازد.
البته تنها یک خاطره در شکلگیری باور مهمی مثل “من مهم نیستم ” دخیل نبوده است و احتمال میرود چندین و چند خاطره باهم ریشه قدرتمندی برای این باور ساخته باشند پس برای تغییر این باور نیاز است همه خاطرات تغییر کنند.
ممکن است بگویید یادتان نمیآید چه خاطراتی باعث شکلگیری یک باور شدهاند یا نتایج بیرونی زندگیتان تحت تأثیر کدام باورها و خاطرات است. جالب این است که میتوانید از خاطراتی که یادتان میآید شروع کنید. یا از باورهایی که حدس میزنید باعث شکلگیری مشکلاتتان شدهاند. میتوانید از ضربه زدنهای ایافتی هم استفاده کنید و این کار به شما کمک میکند بهسرعت خاطرات فراموششده را به یاد بیاوردید.
خلاصه اینکه برای تغییر باورها نیاز است به ریشههایی که در ساخت باورها دخیل بودهاند توجه کنیم. ریشهها همان خاطرات ما هستند. ما با توجه به اینکه چه نقش و موقعیتی در یک اتفاق داشته باشید برداشت خاصی از اتفاق داریم. اگر بتوانید این برداشتها را تغییر دهید و امکانات دیگر را بسنجید در تغییر معنی خاطرات گذشته موفق خواهید بود. با تغییر معنی خاطرات گذشته باورهایی که از این خاطرات مشتق شدهاند از بین میروند. این روند قدرت بسیار بزرگی در تغییر باورها دارد.