این کتاب وقایع نگاری و خاطرهنویسی های موراکامیه که سالهای ۲۰۰۵ و ۲۰۰۶ رو در برمیگرده. البته در این مقطع باقی نمیمونه و به فراخور ماجرا های شیرینی که برامون تعریف میکنه، به گذشته هم میره.
از این میگه که قبل از تبدیل شدن به یک نویسنده (رماننویس) زندگیش چه طور بوده و چی شده که به نوشتن رو آورده.
موراکامی یک کلوپ جاز در توکیو داشته (با درآمد نه چندان پایین). یک روز که برحسب علاقهاش به بیسبال، برای تماشای مسابقهای میره، ناگهان توی استادیوم این فکر به ذهنش خطور میکنه که باید رمان بنویسه.
خودش اینطور میگه که سودای نویسنده شدن نداشته بلکه صرفا مشتاق بوده تا یک رمان بنویسه.
اون ابتدا این کار رو به طور موازی با گردوندن کلوپ دنبال میکرده اما بعد به این باور میرسه که این، یه کارِ تمام وقته و کلوپ رو میفروشه تا روی نوشتن متمرکز شه.
«از آن دسته آدم ها هستم که یا کاری را نمیکنند یا اگر میکنند باید تمام و کمال در آن مشارکت داشته باشند. نمیتوانستم خودم گوشهای بنشینم و رمان بنویسم در حالی که کس دیگر کافه را میچرخاند. باید با خیال راحت خود را وقف نوشتن میکردم. در آن صورت اگر ناکام میماندم دیگر جای حسرت و دریغ نبود. اما میدانستم اگر کاری را نصفه و نیمه انجام دهم و توفیقی به دست نیاورم همیشه افسوسش را خواهم خورد.»
وقتی که از درآمد کلوپ صحبت میکنه، وقتی که از رفتن سمت نویسندگی میگه یا... به پیشبینی منفی اطرافیانش اشاره میکنه و متوجه میشیم با وجود مخالفت دیگران قدم هایی رو با جسارت برداشته. که به نظرم نکتهی مهم و آموزندهایه.
بعد از شروع زندگی حرفهایش به عنوان نویسنده، احساس میکنه به یک فعالیت ورزشی برای حفظ سلامت جسم و کیفیت نوشتنش از طریق ارتقای آمادگی ذهنی نیاز داره؛ و دو رو انتخاب میکنه.
اون بهمون میگه که چرا انتخابش بوده دو بوده. نه ورزش هایی مثل فوتبال یا بیسبال.
دو ورزشیه که امکانات یا تجهیزات خاصی نمیخواد و شما برای انجام دادنش نیازی به یه نفر دیگه به عنوان همتیمی یا همراه ندارید.
برای موراکامی این تنهایی یک فرصت بوده و علاوه بر اون در دو (استقامت) نیازی به رقابت (مستقیم، تن به تن) با دیگران نیست و میشه نهایتا بر رکورد ها متمرکز شد.
البته اون از ارتباطات اجتماعی فراری نیست بلکه به افرادی اشاره میکنه که هر روز موقع تمرین اونها رو میدیده و این موضوع براش انگیزهبخش بوده. یا گاهی برای همصحبتی افراد رو به با هم دویدن دعوت میکرده.
و همهی اینها باعث شدن که دو در زندگی راوی اهمیت زیادی پیدا کنه. طوری که فقط در سطح وسیله باقی نمونه بلکه یه فرایندِ مستقلِ لذتبخش باشه و خودش هدف بشه.
اون تو این کتاب برامون از تمریناتی که انجام میداده، رکورد ها و مسابقاتش میگه.
مثلا وقتی از مسابقات شهر موراکامی میگه فرصتیه برای آشنا کردن ما با محیط، فضا و طبیعت اون منطقه که مطابق هدف این ماه چالشه?
یکی از جذابیتهای کتاب لحن نویسندهاست که شوخطبعی و ملاحت خاصی داره.
تعارف نداره و گاهی با خودش شوخی میکنه؛ عیب و نقصهای خودش رو میگه و صداقتش خواننده رو همراه میکنه...
به بهانههای مختلف، از دوگانهی استعداد و تلاش صحبت میکنه.
اون علاوه بر مخاطب با خودش هم صادقه و سعی میکنه محدودیتهای واقعی بدنش رو بپذیره. از گذر زمان و تاثیر سن بر تواناییش در ثبت رکورد میگه.
و مطلب جالب دیگهای که به نظر من، کتاب داشت؛ اشاره به سیستم آموزشی و تاثیر اجبار بر عملکرد افراد بود.
«مطالعه را زمانی لذتبخش یافتم که از کلاس و درس و محیطهای آموزشی خلاص شده بودم یا به عبارتی، وارد اجتماع شده بودم. اگر مرا آزاد میگذاشتند تا دنبال علایق خودم بروم و با طرز فکر و سرعت خود به مطالعه و تحقیق بپردازم، بیشک کارایی بیشتری در کسب دانش و مهارت از خود نشان میدادم.»
موراکامی به سختی های دویدن اشاره میکنه، به تنبلیای که هر روز وقتی باید از خواب و استراحت برای دویدن صرف نظر کرد به سراغ آدم میاد و این رو طبیعی میدونه و میگه حتی بزرگترین دوندگان جهان هم همچین حسی رو تجربه میکنن.
«یک بار با توشیهیکو سکو، دونده المپیک، مصاحبه میکردم. تازه بازنشسته شده بود و او را مربی تیم S&B کرده بودند. از او پرسیدم: تا به حال پیش آمده دوندهای در سطح شما روزی نخواهد بدود و به جایش دوست داشته باشد در خانه بخوابد؟ لحظاتی خیره نگاهم کرد و سپس با صدایی که از طنینش پیدا بود چه سوال احمقانهای را باید انجام دهد گفت:مسلما هر روز!»
با همچین اشاراتی میشه کتاب رو یک اثر انگیزشی خوب برای شروع دویدن و فعالیت های بدنی دونست. همچنان که دوستانی رو میشناسم که بعد از خواندن این کتاب دویدن رو شروع کردن.
در آخر چند تا بریدهی دیگه هم براتون میارم:
«مهمترین نکتهای که در مدرسه یاد میگیریم آن است که مهمترین نکتهها را در مدرسه نمیتوان یاد گرفت»
«درد اجباری است رنج کشیدن اختیاری است»
«روزی اگر سنگ قبری داشته باشم و بتوانم چیزی بر آن حک کنم، این ها را خواهم نوشت: هاروکی موراکامی/ ۱۹۴۹ - ۲۰؟؟/ نویسنده (و دونده)/ کسی تا توانست راه نرفت»
«عضلات به سختی شکل میگیرند اما به سادگی تحلیل میروند. چربی ها به سادگی شکل میگیرند و به سختی تحلیل میروند.»
مطالعه کتاب از دو که حرف از چه حرف میزنم در طاقچه
فروردین ۱۴۰۲
اوایل سال نو ?