مگو که غنچه چرا چاکچاک و دل خون است؟
که این نمایشی از زخم قلب مجنون است!
نمونه دل آزادگان بود گل سرخ
چو این کلیشه اوراق سرخ دل خون است
زبان عشقی شاگرد انقلاب است این
زبان سرخ زبان نیست، بیرق خون است
این شعر از سروده های میرزادهی عشقیست. او یکی از مهمترین شاعران عصر مشروطه و مدیر نشریهی قرن بیستم است (گرچه بیش از شعر به شجاعت معروف است) که به دست ماموران شهربانی در دوران نخستوزیری رضا خان ترور شد.
کتاب ماه غمگین ماه سرخ رمانی تاریخی، با محوریت زندگی و احوال او در پنج روز آخر عمرش است ؛ از هشتم تا سیزدهم تیر سال ۱۳۰۳
فصل بندی کتاب هم، بر اساس تاریخ و اسامی برخی از شخصیت های کتاب (در پنج یا شش پرده) است.
در کتاب با شخصیت های مختلفی آشنا میشویم و بخشی از این پنج روز را از جانب یکیشان میبینیم و میخوانیم ؛ از بهار و خود میرزاده گرفته تا ممد چاقو(درگاهی) و کوکب...
یکی از نقاط قوت کتاب به نظر بنده شخصیت پردازی های اونه. وقتی به هر کدام از کاراکتر ها میرسیم نکات مهم و تأثیرگذاری در گذشتهی اونها مورد اشاره قرار میگیرد و متوجه روندی میشویم که باعث شده با چنین و چنان آدمی در زمان قصه مواجه باشیم.
رمان جزییات جالبی دارد که قطعا همهی آنها از سندیت و ارجاعات تاریخی بهره نمیبرن اما از واقعیت های تاریخی و شخصیت های واقعی تاریخ معاصر برای روایت استفاده شده.
این اثر در ما درکی نسبت به احوال میرزاده و نزدیکانش (مثل محمد تقی بهار) به وجود میآورد و کاری میکند که ترس، دلهره، دودلی و گمگشتگی آنها را در آن ایام حس کنیم.
از طرفی به دست آوردن اطلاعات تاریخی و به خاطر سپردن آنها از طریق رمان تاریخی احتمالا راحتتر و روان تر از روایت های تاریخی صرف است.
ماه غمگین ماه سرخ سیاسیست اما سیاست زده نیست و جنبه های هنری و ادبی خودش را هم حفظ نموده.
به دیکتاتوری و فضای اختناقی که توسط رضا خان ایجاد شده بود میپردازد و در واقع داستان از اونجا شروع میشود که میرزادهی عشقی به عنوان یک مبارز با سابقه و تمام عیار اشعار و مقالاتی علیه وزیر جنگ وقت (یعنی رضاخان) مینویسه و با توجه به شرایط موجود و برخورد شدیدی با سایر فعالین سیاسی شده نگران عواقب احتمالی اعمال خود میشود.
این که چرا نقد و بیان آن در قالب شعر یا مقالهای در یک نشریه باید منجر به مرگ شخص مخالف (منتقد) بشود؟ و چرا ما در کشورمان از آزادی بیان بهرهمند نیستیم؟ سوالیه که هنوز هم بی جوابه :)
کتاب به عشق میپردازد؛ به حسی که شازده خانوم و میرزاده به هم دارن و آن را ابراز نمیکنند.
و به کوکب که جفا میکند... و جفای خود را با بیتاثیر بودن کارش توجیه میکند غافل از این که هر یک از ما به هر اندازه که تاثیر گذار باشیم یا نباشیم مسئولیم!
و تلقا کردن میرزاده را میبینیم که بیپناهست. میداند قصد جانش را کردهاند اما راه چارهای نمییابد به خیلی ها مراجعه میکند بلکه خودش را نجات دهد یا کمی حالش را بهتر کند (گرچه از مرگ و ترور شدن نمیترسد) اما از قوام گرفته تا مدرس ، یا نمیخواهند یا نمیتوانند کاری کنند...
و مبارزی که ناامید است از فرار، از نجات، از حمایت مردمی که به خاطرشان سپر برداشته...
در آخر خواندن این کتاب و آثاری از این دست رو بهتون پیشنهاد میکنم.
«پرونده کهنه» و «شکوفه های عناب» از دیگر کتاب های نویسنده هستند با فضا و سبکی مشابه ؛ مربوط به دو تن از دیگر روزنامهنگاران عصر مشروطه.
نازنین آذر ۰۱