اگه ازم بپرسند که تو یه کلمه توصیفش کن ، میگم « تلخ » !
« خاطرات یک گیشا » کتابی پر از جزئیات و کم فراز و فروده . روایت ها به نحوی هست که مغز شما خود به خود تصویرسازی میکند و شما خودتون رو در اون فضا میبینید ، هیجان بالایی نداره ولی حداقل من که دوست نداشتم بذارمش زمین !
همون طور که از اسمش پیداست ما رو با فرهنگ ژاپن به ویژه زندگی گیشاها آشنا میکنه . گیشاها زنانی هستند که برای مصاحبت و سرگرمی مردان ، آموزش های ویژه ای میبینن مثلا : گل آرایی ،رقص و آواز و پذیرایی. شاید روسپی خواندن آنها توصیف صحیحی نباشد ولی برده بودنشان به قول مترجم پر بیراه نیست!
اوریانا فالاچی ، نویسنده و روزنامه نگار سرشناس ایتالیایی در کتاب « جنس ضعیف » پس از دیدار از یک آموزشکدهی گیشایی در ژاپن ، چنین میگوید : کارآموزان گیشاگری همانند کلکسیون پروانه هایی در قاب شیشه ای ، مرده به نظر میرسیدند . تنها تشابه شان با پروانه ، فقط در کیمونو های رنگارنگشان بود. کسی جرأت پرسش و پاسخ با آنها را نداشت در غیر این صورت با ضربه خط کش مربیاش از رو به رو ، او را به خود میآورد.
در زبان ژاپنی «گی» به معنای هنر و مهارت و «شا» به معنای شخص است . ترکیب گیشا به معنی آراستگی یک فرد به هنرهاست . حرفه گیشاگری در ژاپن قدمتی ۲۰۰ ساله دارد که معمولا دختران خردسال در اثر فقر به بهای ناچیز به گیشاهای کهنه کار فروخته میشدند تا راه و رسم گیشاگری رو بیاموزند .
خاطرات یک گیشا ، روایت زندگی شیو_شان دختر نه ساله ای است که در شهرک کوچکی به نام Yoroido زندگی میکرد و اگر در آن بعد از ظهر خوب و نحس ! تاناکا ایشیرو رو ندیده بود ، هرگز گیشا نمیشد ! خوب از آن جهت که کسی تا به حال او را با آن ظاهر متفاوتش زیبا خطاب نکرده بود و نحس از آن جهت که ... .
توصیفاتی که از احوالات کودکی شیو_شان و وضع زندگی شان در خانه «شنگولی»شان شده ، هرگز از انعکاس رنگ خاکستری تغییر رنگ نمیدهد ، نهایتا شاید کمی تیره تر شود و باعث شود قبلی ها روشن تر به نظر بیایند ! بقیه زندگی اش هم منهای طرحهای رنگارنگ کیمونو هایگیشا ها چندان تغییر رنگ پایداری نمیدهد .
راوی خود شیو_شان است که به گفته نویسنده سالها بعد روایت زندگی اش را برای آرتور گلدن آمرکایی (نویسنده) ، در آپارتمانش در طبقه سی و دوم آسمان خراش والدورف آستوریا در شهر نیویورک بیان میکند. شرط این همکاری این بوده که چاپ اول کتاب بعد از مرگش صورت بگیرد .
آرتور گلدن _فارغالتحصیل رشته تاریخ هنر از دانشگاه هاروارد و کارشناسی ارشد تاریخ ژاپن در دانشگاه کلمبیا_ نویسنده کتاب خاطرات یک گیشا ست که در چهارده سالگی به همراه پدرش یک نمایش از گیشاها دیده بود شاید هرگز فکرش را نمیکرد که سالها بعد یکی از این گیشاها دوست نزدیک او باشد و روایت زندگی اش را برای او بازگو کند !
ترجمه ای که من خوندم از خانم مریم بیات بود و به نظرم روون و خوب بود. این کتاب نسخه صوتی خوبی هم داره که خانم سحر بیرانوند خوندن میتونید نمونه رو گوش کنید و با توجه به جیب تون تصمیم بگیرید که نسخه متنی رو بخونید چون ارزونتر در میاد! در هر حال با گوش دادن نمونه چیزی رو از دست نمیدید و اینکه همین الان چهل درصد تخفیف هم داره .
« وقتی بچه بودم یقین داشتم اگر آقای تاناکا مرا از خانه شنگولی مان نکنده بود زندگی برایم هرگز میدان مبارزه نمیشد . »
« فکر نمیکنم هیچ یک از ما تا از درد خلاص نشده ایم بتوانیم صادقانه دربارهاش حرف بزنیم . »
« غم چیز غریبی است ، در برابر آن تا چه اندازه ناتوانیم »
« ذهنی که مشکل شک دارد نمیتواند خود را روی پیروزی متمرکز کند »
« دو مرد با هم برابرند _ برابر واقعی _ به شرط آنکه در اعتماد به نفس شان هم با هم برابر باشند. »