داستان اینکه چیشد که من تصمیم گرفتم این مقاله رو بنویسم برمیگرده به اینکه که چند وقت پیش داشتم درباره مشکل عدم تمرکزم که از پیشتر حضور داشت اما اخیراً خیلی بیشتر اذیتم میکرد صحبت میکردم با یکی از دوستان نزدیکم. بهم پیشنهاد کرد برای اینکه بتونم درک درستتری داشته باشم از چیزی که توش گیر کردم، کتاب indistractable، که به فارسی ترجمه شده «ذهن حواس جمع» رو بخونم. و معتقد بود که میتونه کمکم کنه درک بهتری از شرایط داشته باشم. منم گفتم «میخونمش» و متاسفانه اون شخص میدونست که «نمیخونمش»، و خب خلاصه که «خوندمش» و برای ثابت کردن این موضوع، قرار شد مقالهش توی تاریخ فعلی، توی سایت ویرگول آپلود بشه… .
اگر شما هم مثل من این روزها مشکل عدم تمرکز دارید (که با شرایط فعلی کمی تا قسمتی حق دارید) و خیلی راحت حواستون پرت میشه و وقت برای خوندن کتابهای این مدلی رو هم ندارید، این مقاله که برداشتهای منه از کتاب "ذهن حواس جمع" میتونه به کارتون بیاد. اما اگر جزو اون اقلیتی هستید که وقت گذاشتید روی شناخت خودتون و فهمیدید که چطور باید مراقبت کنید از تمرکزتون، که خب واقعا آفرین!!
خیلی خب، سوال اول اینه که اصلا به نظر شما حواس پرتی چیه؟
تا حالا به اهمیت این موضوع دقت کردید؟ که به عنوان مثال، میشینید پای کارتون و میبینید که یه ایمیل براتون اومده، میرید اون ایمیل رو چک کنید و یهو متوجه میشید نیم ساعت گذشته و دارید توی اینستاگرام یا توییتر اسکرول میکنید و اصلا حتی هنوز نرفتید اون ایمیله رو چک کنید، کاری که اول باید میکردید رو آخر انجام می دید و کلی هم از تایمتون میره!
اصلا کدوم از ما حساس هستیم نسبت به کلمه "حواس پرتی"؟ کدوم از ما به اندازۀ کافی جدی میگیریمش؟ و خب از طرف دیگه، چند درصد ماها پذیرفتیم که حواس پرتیم و کاری هم برای برطرف کردن یا کنترل کردنش انجام نمیدیم؟
اگربخوایم کلیتر نگاه کنیم، وقتی بحث حواس پرتی و تمرکز میشه کلا دو نوع آدم داریم، دستۀ اول کسانی هستن که اجازه میدن این حواس پرتیها زمانشون رو کنترل کنه و دستۀ دوم، به قول نویسندۀ کتاب indistractableها هستن، که این دسته خوش بختانه در طول زمان با تمرینهای مختلف یادگرفتن که چطوری از تمرکزشون مراقبت کنن و اجازه ندن هر صدای «دینگی» حواسشون رو پرت کنه.
تاثیرات مختلف حواسپرتی روی زندگیِ ما
متمرکز نبودنِ ما، روی مسائل مختلفی میتونه تاثیر منفی بذاره اما بیشترین تاثیر منفی رو روی کارِ ما و دایرۀ ارتباطی ما داره. که خب هر دو هم بخش مهمی از زندگی روزمرۀ ما هستن، چون اگر کارمون رو درست انجام ندیم باعث به وجود اومدن مشکل توی محیط کار میشه و محیط کار ما تبدیل میشه به یک محیطِ استرسزا. و خب دربارۀ ارتباطاتمون با آدم های اطرافمون هم باید بگم که مهمترین آدمهای این دایرۀ ارتباطی اعضای خانوادۀما هستن، فرصتهای طلاییِ زیادی رو ما از دست میدیم صرفاً به خاطر اینکه سرمون توی گوشیمونه، نویسنده یه خاطره ای میگه دربارۀ یک همچین موقعیتی که داشته با دخترش بازی میکرده یه صدای دینگی میشنونه و میره توی گوشیش و سوالی که بازی از دختربچه میپرسه این بوده که "دوست داشتی چه سوپرپاوری داشته باشی؟"، حواس نویسنده پرت گوشیش بوده به طوری که متوجه جواب دخترش نمیشه، سرش رو که بلند میکنه میبینه دخترش رفته و این یکی از لحظاتی بود که میتونست تبدیل به یک خاطرۀ مهم توی زندگی پدر و دختر بشه اما بخاطر چک کردن یک ایمیل یا خوندن یک خبری که ارزشش از اون لحظه خیلی کمتر بود، نویسنده این لحظه رو با دخترش برای همیشه از دست داد.
اگر بخوایم بهش فکر کنیم، از این فرصتها زیاد پیش نمیاد توی زندگی و خب متاسفانه خود من چندین فرصت شبیه به این رو با مادرم، از دست دادم.
عدم تمرکز، کیفیت روابط ما رو هم به نسبت میاره پایین و مارو از اولویتهای زندگیمون دور میکنه، اما خب موضوع این نیست که ما ندونیم کار غلط چیه مثلا ما میدونیم که باید ورزش کنیم، میدونیم که باید غذای سالم بخوریم، میدونیم که باید مطالعه کنیم، اما چی باعث میشه که نه تنها کار درست رو نکنیم، بلکه انجام کار غلط رو هم متوقف نکنیم؟
Distraction یا حواسپرتی
برای شروع بهتره درک بهتری پیدا کنیم نسبت به خود کلمه "Distraction" یا همون حواس پرتی، کلمه دیسترکشن برخلاف چیزی که ما فکر میکنیم متضاد کلمۀ "تمرکز" نیست، متضاد کلمه "Traction" ئه، که معنی کشش رو میده، کشش به سمت کاری که ما میخوایم و ما باید انجام بدیم. برعکس distraction که مارو دور میکنه از خواستههامون traction هدفش نزدیک کردنِ ماست به تموم کردن کارهای نیمه کارهمون!
مهمترین عاملی که مارو هل میده به سمت ترکشن یا دیسترکشن، "Trigger"ها یا همون "محرکها" هستن، که دو نوع بیرونی و درونی دارن، محرکهای درونی میشن اون عواملی که از درون ما میان و مارو یا هل میدن و یا دور میکنن از هدفمون و محرکهای بیرونی میشن اون عواملی که توی محیط اطرافما وجود دارن و حواس پرتی برای ما ایجاد میکنن. اما خب چطوره که این محرکها انقدر قدرتمندن؟
کی مسئوله؟!
اینجا لطفا مثل پدر و مادرهامون سوشال مدیا و فضای مجازی رو مقصر ندونیم برای حواس پرتیمون، دقیقا به همون اندازهای که میتونن مخرب باشن، میتونن مفید باشن برامون؛ و مسئولیت مفید یا مضر بودن فضای مجازی برای ما صفر تا صد با خودمونه.این قبوله که راه و روشها و کلکهای زیادی دارن برای اینکه ما رو توی خودشون نگهدارن، طوری که اصلا متوجه نشیم چند ساعته داریم توشون میچرخیم، اما مقصر اصلی اینا نیستن.
حواس پرتی = فرار کردن
حواس پرتی همیشه وجود داشته و چیز جدیدی نیست، از همون اول انسان با متمرکز نگهداشتن ذهن خودش درگیر بوده، به قول نویسنده: «نسل قبل ما تلویزیون و عامل حواس پرتی میدونستن، نسل قبلتر سیگار، و توی یک بازۀ زمانی هم حتی کتاب خوندن رو باعث حواس پرتی میدونستن»، پس نه! اینا میتونن توی بعضی مسائل دلیل حواسپرتی ما باشن، اما علتهای ثانویهن، یعنی گوشی ما، نتفلیکس، مواد مخدر، همهی اینها علت های ثانویه هستن، چی میشه که ما متوجه میشیم که الان بهتره فرار کنیم؟ چون حواس پرتی بالاخره یه جور فرار کردنه، اما خب از چی فرار میکنیم؟ اگر دنبالۀ این «چرا» فرار کردنه رو بگیریم، به جاهای جالبی میرسیم. یعنی حداقل برای من که جواب داد.
حواس پرتیها همیشه و لزوماً بد نیستن
همونطور که خودِ نویسنده هم اشاره کرده، حواس پرتیها لزوما چیزهای بدی نیستن، مثلا تصور کنید میخواید شروع کنید درس بخونید برای امتحانتون، چشمتون میخوره به کتابی که هفتۀ پیش خریدیدش و اصلا قصد نداشتید حالا حالاها بخونیدش، همون لحظه اون کتاب براتون جالب میشه و شروع میکنید به خوندنش! خب، خودِ کتاب خوندن که کار باطلی نیست، اتفاقا خیلی هم خوبه، اما اینجا کارِ اضافه ایه، در راستای رسیدن به هدفمون نیست، یعنی داره مارو دور میکنه از درس خوندن، اصلا دلمون نمیخواد گوش بدیم به اون صدایی که داره تو سرمون میگه: «فلانی تو فردا امتحان داری، درس نخونی این امتحان و میُفتی مجبوری ترم بعد برشداری». به هیچوجه!! تنها چیزی که دوست داریم اون موقع بهش فکر کنیم، اینه که این چه کتاب خوبیه!
پرت شدن حواس ما به هرچیزی، علت خاص خودش رو داره!
اینکه ما وسط درس خوندن حواسمون پرت میشه به اینستاگرام یا توییتر، نشأت میگیره از «احساس تنهایی» که مدت طولانی ایه که سرکوب شده. چون خودمونم میدونیم که ما عموماً برای فرار از یک «حس منفی» بهطور افراطی پناه میبریم به فضای مجازی.
و خب همونطور که قبلا گفتم، حواس پرتی یه راه فراره، فرار از واقعیت، که کار درستی نیست، اما جواب و راهکار ماست برای محرک درونی ای که داره «احساس نگرانی یا ناراحتی» میکنه.
ریشهیابی و شناختن ناراحتیها
نویسنده اینجا میگه که ما برای اینکه بتونیم یه راه درست پیدا کنیم برای مقابله با این امیال و محرکها، لازمه که ناراحتیهامون رو بشناسیم، باید ریشهشون رو پیدا کنیم تا بفهمیم باید حلش کنیم یا مثل خیلی چیزهای دیگه ای که نمیتونیم یا نمیشه حلشون کنیم باید یاد بگیریم چجوری در کنارشون زندگی کنیم، حداقل باید یاد بگیریم که چیکار (ن)کنیم تا سر لج نیُفتن و بیشتر اذیتمون نکنن، در واقع باید راه اومدن باهاشون رو یاد بگیریم، و خب این اصلا چیز بدی نیست که ما نمیتونیم همه چیز رو حل کنیم، یعنی حس «عدم رضایت» اصلا چیز بدی نیست، اگر انسان قرار بود میلاش محدود باشه و بالاخره یک جا «کاملا» از خودش راضی بشه، هیچ پیشرفتی اتفاق نمی افتاد، مثلا عدم رضایت ما از تلویزیون سیاه و سفید و کوچیک، باعث شد ما الان تلویزیون های 70 و خورده ای اینچِ 4k داشته باشیم، پس حس رضایت و خوشحالی همیشه موندگار نیستن.
4 علت برای موندگار نبودن حس رضایت و خوشحالی
ما از هر چیزی حوصلهمون سرمیره، اصلا مهم نیست اون چیز چقدر خوبه یا چقدر رسیدن بهش برای ما مهم بوده، بعد از یک مدتی برای اینکه سرگرم بمونیم دنبال چیزهای جدید میریم و ما زمانی که حوصلهمون سر میره برای سرگرم کردن خودمون کارهای بامزه ای میکنیم!
حتی اون روزی که شما برسید به تاپ ترین آرزوتون، بعد یک ماه اینطوری اید که «خب، بعدش؟»، اینم به طبیعت آدم برمیگرده، ما همیشه دنبال داشتن هدفهای جدیدیم و دلمون چیزهای جدید میخواد و برای برطرف کردن این حس، عموماً حاضریم هرکاری بکنیم.
چیزی که تا الان باید به ما ثابت شده باشه اینه که، تاثیر عوامل و افکار منفی روی عملکرد و حس ما، بیشتر از عوامل و افکار خنثی یا حتی خوشحال کنندهست. همین الان به یکی از خاطرات خیلی خوب و خیلی بد کودکیتون فکر کنید، متوجه تاثیر طولانیتر و عمیقتر اون خاطرۀ بد روی روانتون میشید، پس ما بعد از یک مدت، از احساس نارضایتی میرسیم به جهت گیری منفی و از اونجا هم مستقیم میرسیم به خوشحال نبودن و لذت نبردن از «شرایط حال» که نتیجهش میشه تغییر وضعیت.
از این کلمۀ اتفاقات به هیچوجه منظورم خاطرات خوب نیستن، اگر ما نتونیم ذهنمون رو کنترل کنیم یکی از بازی های محبوب ذهنمون با ما، یادآوریِ خاطرات بد به ماست (به خاطراتی که قبل از خواب یادتون میاد فکر کنید)، که نویسنده معتقده اگر به موقع جلوش گرفته نشه میتونه تبدیل بشه به یک «عادت مریضگونه» که متاسفانه برای من شده.
علت آخر از سه تای قبلی ظالم تره،و نویسنده اسمش رو گذاشته، «عادت به خوشی»
این برمیگرده به همون خصلت معروف آدمیزاد، که اون هم «عادت کردن»ـه؛ هر دستاورد خاص و تجربۀ دست نیافتنی توی زندگی ما بعد از یک مدتی خاص بودن خودش رو از دست میده اما خب اینم مثل عدم رضایت، اصلا بد نیست. فکرش رو بکنید با رسیدن به یک دستاورد تا ابد خوشحال میموندیم، چیز عجیبی میشد!
پس عموماً ما به همه چیز عادت میکنیم و زمانی که عادت کنیم، حوصله مون سرمیره که اگر نتونیم کنترلش کنیم میُفتیم به سوگیری منفی و مرور خاطرات ناخوش و برای یک مدت خیلی طولانی توی یک چرخۀ معیوب گیر میُفتیم.
ریشۀ تمام حواس پرتی های ما توی همین 4 تا عامله.
پیداشون که کردیم، باید تلاشمون در این راستا باشن باید حل بشن، اگرهم نشدن باید راه زندگی کردن درکنارشون رو یاد بگیریم.
«ما نمیتونیم قبل از اینکه بگیم حواسمون از چی پرت شده، بگیم حواسمون پرت شده»
این جمله خیلی مهمه، چون حواسِ ما که از «هیچی» امکان نداره پرت بشه، اگر کار خاصی نداریم که بکنیم، پس اصلا حواس پرتی و «حواسم پرت شد» معنی ای نداره چون اصلا در این حالت دغدغهای وجود نداره، و خب اگر که کاری نداری بکنی میتونی تا صبح ریلزهای اینستاگرام رو بالا و پایین کنی، به چیزی قرار نیست آسیب بزنه به جز چشمهات.
چند ثانیه قبل از پرت شدن حواسمون چه اتفاقی میافته؟
نویسنده پیشنهاد میکنه برای پیدا کردن علت حواس پرتیمون باید «دقت کنیم به چند ثانیه قبل از پرت شدن حواسمون»، دقیقا چند ثانیه قبل از اینکه حواسمون پرت شه، وقتی که متوجه میشیم دیگه کارمون کیفیت نداره، اولین کاری که میکنیم چیه؟ ممکنه چشمهامون بچرخن، ممکنه آب بخوریم، ممکنه دستمون بره سمت گوشی، یا هر ریاکشن دیگه ای، دقیقا چی میشه که اون لحظه دلمون میخواد حواسمون پرت شه؟
یک نکته ای که اینجا نویسنده بهش اشاره میکنه و نکته مهمی هم هست، اینه که با حس کنجکاوی بریم سراغ پیدا کردن ریشه های حواس پرتیمون، طوری نباشه که انگار داریم میریم مجرم بگیریم، باید صرفاً با این حس بریم که «بشناسیمشون»، اول بشناسیمشون تا توی مرحلۀ بعد بتونیم کنترلشون کنیم.
و اما در رابطه با «اراده»
خیلیها معتقدن که ارادۀ ما محدوده، که حالا من با اینکه چقدر درسته یا غلطه کاری ندارم، اما این رو میدونم که باور کردن این جمله چقدر میتونه خطرناک باشه، اینکه مراقب باشیم چه حرفی رو باور میکنیم خیلی مهمه، دوران دبیرستان معلمی داشتیم که همیشه میگفت: «وقتی خودت یک بار به خودت میگی نمیشه و نمیتونم، منه معلم یا منه دوست یا من با هر عنوانی، باید هفده بار بهت بگم میتونی، تا دوباره بتونی باور کنی که میتونی» یعنی تاثیر حرف ما روی خودمون 17 برابر تاثیر حرف بقیه روی ماست، پس باور کردن این محدودیت خودش میتونه تاثیر منفی بذاره روی عملکرد ما، اما خب خیلیها هم اومدن سیستمهایی چیدن و طراحی کردن که ما همین ارادۀ به ظاهر محدود رو بتونیم باهاشون کنترل کنیم و بتونیم ازش استفاده درست کنیم (که برای بیشتر خوندن دربارهش باید کتاب رو مطالعه کنید).
«شناخت هدف و شناخت ارزشها مون»
بعد از اینکه هدفها و ارزشها مون رو شناختیم باید توجه کنیم به تصمیماتی که در مقابل حواس پرتیهای اطرافمون میگیریم و مرحلۀ بعد، ست کردن یک سیستم و نظم کلی برای زندگیمون، (مثلا من روزانه بین ساعت n و n ایمیلهام رو چک میکنم و بقیه هم باید به این تصمیم من احترام بذارن).
در واقع ما باید به این سوال جواب بدیم که ما میخوایم حواسمون پرت نشه تا به کدوم ارزش یا هدفمون یک میلی متر نزدیکتر شیم؟ چون وقتی هدف ما مشخص نباشه اصلا برنامه ریزی و distraction و traction و کل تکنیکهای این کتاب معنی ای نداره، چون توی اینستاگرام که به خودی خود حواس پرتی نیست، وقتی در راستای هدف ما نیست میشه حواس پرتی.
چون هدف ما باید مشخص کنه که الان باید مطالعه کنیم یا میتونیم بریم توی یوتوب بچرخیم.
و زمانی هم که برنامه ریزی کردیم، دیدگاهمون بهتره اینطوری باشه که قراره خوب پیش نره، چون طول میکشه تا بیفتیم توی جریانش و بهش عادت کنیم، اما باید بدونیم که وقتی آخر هفته میریم ارزیابی کنیم، باید به این فکر کنیم که چه کاری میتونیم (ن)کنیم تا درصد کارهای نکرده مون توی آخر هفتۀ بعد پایینتر اومده باشه، نباید فراموش بشه که کل هدف این کار برای رشده، نباید کارهای نکردهمون تبدیل بشن به یک وسیله برای تنبیه خودمون و بعدش حس بد به خودمون بدیم و یک چرخۀ معیوب دیگه اینجا برای خودمون درست کنیم.
«کنترل کردن محرک های بیرونی»
این محرکهای بیرونی، برای هرکس میتونه یه چیزی باشه، مثلا من شایعترینش رو مثال میزنم، که فضای مجازیه!
مثلا چرا باید همه اپهامون اجازۀ ارسال نوتیفیکیشن و خراب کردن تمرکز مارو داشته باشن؟ اصلا چرا باید نوتیفیکیشنِ پیام همه روشن باشه تا ما بتونیم درجا و سریع پیام بقیه رو ببینیم و جواب بدیم؟ بحث خانواده فرق داره و بهتره نوتیفیکیشن افراد نزدیک و خانواده همیشه روشن باشه اما یعنی ارزش وقت ما از یه «سلام، خوبی؟» از طرف شخصی که خیلی وقته خبری ازش نیست و حالا هم قطعا کارش گیر کرده که پیام داده و اونقدر هم خودخواهه که تو یک پیام نمیگه چیکار داره و میخواد هر طور شده تورو وارد یک گفت و گو کنه کمتره؟ نه واقعا!
«پس بستن نوتیفیکیشن های مختلف و غیر ضروری کمک بزرگی به متمرکز موندن میکنه»
و اینکه ما میتونیم برنامههایی که زیاد وقتمون رو میگیرن رو از روی HomeScreen پاک کنیم تا جلوی چشمهامون نباشن و فقط با سرچ بتونیم پیداشون کنیم(این کار رو با دسکتاپمون هم میتونیم بکنیم).
کتاب تکنیکهای بیشتری رو برای کنترل کردن محرکهای بیرونی مثال میزنه مثل استفاده از افزونههای مختلف روی مرورگرمون برای کنترل کردن نوتیفیکیشن و تبلیغاتی که ارسال میشن برای ما. و همچنین توضیحات کاملی داره دربارۀ اینکه چطور به فرزندانمون هم یاد بدیم که متمرکز بمونن، اما خب بهتره برای به دست آوردن جزئیات کامل، کتاب رو مطالعه کنید :)
ممنون که وقت گذاشتید.