ویرگول
ورودثبت نام
nazaninyaar
nazaninyaar
خواندن ۲ دقیقه·۱ ماه پیش

قصه ی من با زندگی عجیبه...


زندگی برای من همیشه پر از اتفاقات جالب و ناگوار بوده. ما همیشه تلاش می‌کنیم که بهترین تصمیمات رو بگیریم و به آرزوهای خودمون دست پیدا کنیم.
من همیشه به هر چیزی فکر کردم برام اتاق افتاده. این مسیر بدون تلاش و زحمت نبوده اما اینکه آخرش همون چیزی شده که می‌خواستم برام شیرینه.
مثل وقتی که توی محوطه کارخانه نوآوری آزادی قدم می‌زدم و توی دلم گفتم، "یعنی می‌شه یه روزی اینجا کار کنم؟" و واقعا کار کردم.

یا وقتی که یک روز توی دلم گفتم، "یعنی می‌شه محتوای اینستاگرام شرکت رو بنویسم؟" و نوشتم.
و یه شب همین‌ طوری که به آسمون ابری خوشگل نگاه می‌کردم، و توی این فکر بودم که محل کارم رو عوض کنم و استعفا بدم، فرداش شرکت با من خداحافظی کرد.

رابطه‌ی من با زندگی عجیبه، اما غیر قابل باور نیست. بعد از تحویل دادن وسایلم اومدم خونه، مثل همیشه با یه ماگ قهوه نشستم پشت میز.
لپتاپ رو روشن کردم تا دنبال کار بگردم، خیلی جاها رزومه فرستادم. هفته‌ای چندین مصاحبه می‌رفتم و از جواب دادن به سوال‌های تکراری و گیر افتادن توی ترافیک روزمره خسته شده بودم، حتی دیگه کم‌کم داشتم ناامید می‌شدم.

یکی از همین روزا پشت چراغ قرمز یه صدایی توی ذهنم بهم گفت:
"دیگه وقتشه ستاره شی و بری یه سیاره ی دیگه!"
منم که عادت دارم به حرف دل گوش بدم از اون روز به بعد به جای پوزیشن‌های کاری عجیب و غریب،
برای کارآموزی رزومه فرستادم.

تا یه روز قشنگ بهاری نزدیکای ظهر تلفنم زنگ زد، یه صدای دلنشین اونطرف خط خودشو معرفی کرد و گفت از وب‌سیما تماس می‌گیره.

ما برای مصاحبه ی دوره کارآموزش وب‌سیما، زمانی رو در نظر گرفتیم.

روز مصاحبه بیشتر شبیه یک گفت و گوی دوستانه پیش رفت، اونقدر احساس خوبی داشتم که توی دلم گفتم: "یَنی می‌شه قبول بشم؟"نیم ساعت بعد دوباره با من تماس گرفتن و گفتن که مصاحبه رو قبول شدم.
باورم نمی‌شد، این یکی هم اتفاق افتاد!

و حالا تو منظومه ی محتواها، من یک ستاره از سیاره زیبای پروکسیما هستم.
البته من اینجا تنها نیستم، ستاره‌های دیگه‌ای هم اینجا هستن.

پرنور و زیبا با شعاع‌های درخشان.
هرکدوم از ما با یک مأموریت تازه تو زندگیمون ، دنبال کشف رازها و مقابله با چالش‌های سیاره‌مون هستیم.
بهتر از همه اینکه کنار خودمون یه ماه داریم که راهنماست و حواسش به ما هست.

اینجا با هر کی تو یه چیزی مشترکم.

با یکی تو تئاتر تفاهم دارم با یکی توی کمال‌گرایی!
با یکی توی کافه‌گردی تفاهم دارم با یکی توی نقاشی!
انگار از مجموع روحیات همشون ساخته شدم.
هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم این همه عاشق نویسندگی و کتاب رو یکجا باهم ببینم و خودم هم بینشون باشم
بخاطر همین خیلی دوستشون دارم.

از پروکسیما ممنونم که ما رو دور هم جمع کرده.
امیدوارم این مسیر تازه برای همه‌ی ما اتفاقات خوبی رقم بزنه و هر چیزی توی دلتون آرزو می‌کنید برآورده بشه.
:)




#پروکسیما #کارآموزش_پروکسیما #آموزش_رایگان_محتوا #کارآموزش_محتوا #کارآموزش_وبسیما #وبسیما

عجیب غریبزندگی عجیبهآموزش رایگانکارآموزش پروکسیماکارآموزش وبسیما
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید