zahrasadat.davoudi
zahrasadat.davoudi
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

19 روز دیگر ...


تعجب آوره

چقدر همه خوشحالند !!!

پویا و فعالند !

من بهت زده ایستاده ام

مو به تنم سیخ شده، کفش هایم چسبیده به زمین، مثل درختی خشک، خشکم زده

تمام وقت، نگاهشان میکنم

روزمرگی هایشان شیرین به نظر میرسد

چشمانم از آن شهر برداشته نمی شود

دست گرمی را روی شانه ی چپم حس میکنم

از جا میپرم نگاهم را بر میگردانم دختری با موهای بلند مشکی می بینم

سلام من هستی هستم

میدونی ساعت چنده؟

نگاهی می اندازم به ساعتم 10 شب!!!

با خودم میگم

نههههههههههههههه

باور کردنی نیست یعنی صبح تا حالا من اینجا نشسته ام و فقط و فقط نگاه میکنم !!!

هستی: مادرم تو را از پنجره ی خونمون نگاه میکرد، بهم گفت دختر مسافری با کوله اش صبح تا حالا نشسته روی نیمکت پارک، از من خواست بیام و بپرسم می خواهی امشب را در خانه ی ما باشی؟

و من هنوز مات ومبهوتم

چطوره به خانه ی غریبه ای برم ؟

ممنونم ازت هستی جان، این دور واطراف هتلی جایی هست برای اقامت ؟

نه در شهر ما هتلی وجود نداره، بعضی از ساکنین اتاقی از خانه خودشان را به مسافران اجاره می دهند.

هستی: مشکلی پیش آمده؟

نه اما آخه راستش را بخواهی تا حالا این حجم از زندگی کردن را ندیده بودم.

این شهر،سرزمینی متفاوت است.

کوله ام را بر داشتم به سمت خانه ی هستی رفتم.

هستی: اسم این شهر 365 است.365 ...!

ادامه دارد...


تولید محتوازندگی
نازنین زهرا داودی کارشناسی ارشد شیمی تجزیه دانشگاه اصفهان علاقمند به نویسندگی و روانشناسی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید