این نامه ای است
از :
منی که هیچ مهم نیست کیستم؟چه میکنم؟کجا ساکنم ؟
به :
خوب که فکر کنی این یکی هم آنقدر ها مهم نیست قشنگی اش به همین ندانستن است
آغاز میکنیم نامه بدون فرستنده وبدون گیرنده را با نام خدایِ خوبِ مهربان...
و خوب میدانیم هیچ پست چی این نامه را گردن نمیگیرد و شاید هیچ کسی آن را نخواند و در این آغاز راه سفت و سخت بخود گوشزد میکنیم:" آهای نویسنده مجهول الهویه! هیچ مهم نیست نخوانند، نبینند، نگویند"
اینها تنها برای گذران این روزها ثبت میشود ولاغیر...روزهایی که خوب که می نگری مانند گذشته اند اما دیگر تاب گذراندنشان نیست؛باید کاری کرد باید چیزی نوشت باید از تمام دوستان این روزهای سخت، که سخت همراهمان بوده ولحظه ای رهایمان نکرده اند سخن گفت،همان دوستی که پناهگاه ادمی است...
اینکه نویسنده ای باشی و در یک روزی چند خطی یادگار بنویسی و به این فکر کنی
روزی...
جایی...
کسی...
انها را میخواند زیباست نه؟*
اما ما مینویسیم نه چون نویسنده ایم بل چون تنها نوشتن بلدیم واین خواندن ونوشتن هر چند کم و ناچیز، پناهگاهِ روزهای دلتنگی ماست...
*شاید هم زیبا نیست و بسی چندش و مضحک ومزخرف است کسی چه میداند ؟
از من بپرسی زشت وزیبا بودن این یکی هم آنقدرها مهم نیست سخت نگیر!
پناه میبرم از بغضِ در گلو مانده
شاید شبیه نُلَند به ویلسن
شبیه شاعر به دشتِ دامنِ گلدارِ مادر
و شبیه من, به خواندن و نوشتن...