این که ما چه موضعی در برابر موضوعهای مختلف اتخاذ میکنیم، اگرچه اهمیت دارد؛ اما اهمیت بالاتر آن است که بر اساس چه چارچوب فکری و تصمیمگیری به آن موضعگیری رسیدهایم.
افراد مختلف میتوانند در مساله فلسطین و اسرائیل به محکومیت یکی پرداخته و با دیگری همدلی کنند. ممکن است یک مسلمان ایدئولوژیک تنها از دیدن صحنه کشته شدن کودک فلسطینی گریهاش بگیرد و با دیدن همان صحنه در سوی دیگر (مانند ۷اکتبر) یا به انکار آن بپردازد یا به همان اندازه ناراحت نشود.
همانطور که یک صهیونیست تندرو نیز تنها از کشته شدن اسرائیلیها برآشفته شده، و مرگ فجیع فلسطینیها را نادیده بگیرد. به همین دلیل است که موضعگیریها زمانی اهمیت دارند که چارچوب فکری و منطق پشت سر آن مشخص شود.
یکی از منطقهایی که میتوان بر اساس آن به تحلیل چنین اخباری پرداخت، دیدن آن مساله از زاویه دید آیندگان است. این که آیندگان آن عمل را تا چه اندازه بر سرنوشت خود تاثیرگذار خواهند دانست. به عبارتی دیگر، میزان تأسف ناشی از آن عمل، صرف نظر از آن که چه آیندهای اتفاق بیافتد، چه اندازه است. (این روش در ادبیات سیاستگذاری با نام «برنامهریزی پابرجا» (Robust Planning) شناخته میشود).
آخرش که چه؟
در یادداشتی با عنوان «آخرش که چه؟» (که در زمان ترور هنیه منتشر کردم) ۸ سناریوی آینده مساله فلسطین-اسرائیل را چارچوببندی شده است. (بنا بر منطق «حصر عقلی» غیر از این ۸ حالت، حالت دیگری قابل تصور نیست). یعنی این مساله در آینده، در نهایت یکی از این ۸ سرنوشت را پیدا خواهد کرد.
مساله اصلی آن است که کنشها و تصمیمهای بازیگران مختلف تا چه اندازه در راستای کدام سناریو است. برخی از اعمال، در جهت کاهش احتمال یک تحقق یک سناریو است و برخی دیگر در جهت تقویت آن. و مهمتر از اینکه گزینه مطلوب چیست، آن است که کدام گزینهها به صورت کامل رد میشوند.
اسرائیل نتانیاهو و حماس هنیه هر دو با اقدامها مختلفی، سناریوهای نزدیکتر به صلح را مسدود میکردند. این که نتانیاهو به دنبال تشکیل دولت اسرائیل باشد، بدیهی است، همانطور که هنیه به دنبال دولتی برای فلسطینیها باشد. مشکل جایی است که آنها مابقی سناریوها را مسدود کنند. به این ترتیب آنان نه تنها نقطه تعادل این بازی را از بین میبرند، بلکه فراتر از آن، امکان شکلگیری هیچ راهحلی را باقی نمیگذارند.
کارنامه حماس و هنیه نیز از این حیث که او پس از اتفاقات ۲۰۰۶ و ۲۰۰۷، با مستقل کردن نوار غزه امکان هرگونه مذاکره و توافق را از بین بردند. و با مخالفتشان در خصوص قرارداد اسلو امکان بهرسمیت شناختن را از بین بردند. در حقیقت هنیه و حماس از میان ۸گزینه، ۶گزینه را به سمت امکانناپذیری پیش بردند.
در ارودگاه اسرائیل نتانیاهو نیز به همین ترتیب است. نتانیاهو با هر عمل خود امکانپذیری سایر سناریوها را به حد صفر میرساند. او عامدانه چنین میکند، چرا که قدرت شخص او و حامیانش در اسرائیل وابسته به همین از بین بردن سایر گزینهها است.
چگونه نتانیاهو سایر گزینهها را غیرممکن میکند؟
نتانیاهو به صورت همزمان از چند طریق حل مساله فلسطین و اسرائیل را به سمت ناممکنی پیش میبرد:
۱-عدم پذیرش دولت مستقل فلسطینی: نتانیاهو از مخالفان سرسخت راهحل دو دولتی است. او هم در داخل این گزینه را ناممکن میکند و هم در سیاست خارجی
۲-استمرار جنگ: نتانیاهو با استمرار مداوم جنگ تلاش دارد تا هیچگاه آتش درگیریها کاهش نیابد. او از این طریق همواره اسرائیل را در موقعیت حساس کنونیاش نگاه میدارد تا تنها گزینه موجود باشد.
۳-تقویت تندروها در جبهه مخالف: نتانیاهو از دو طریق به تقویت تندروها در جبهه مخالفاش (از فلسطین و لبنان گرفته تا ایران) میپردازد: از یک سو با تندوریهای خود، طرفداران آنان را زیاد میکند و از سوی دیگر به صورت مستقیم همواره در سیاست داخلی کشورهای رقیب، به نفع تندروها عملیات انجام میدهد. همواره در زمان دولتهای معتدلتر ایران، این اسرائیل بوده است که عملیاتهایی بر ضد آن دولتها انجام داده است. ترور هنیه در روز تحلیف پزشکیان آخرین نمونه آن بوده است.
۴-از بین بردن هر دریچه صلح: هر امکانی برای صلح یا گفتوگو توسط نتانیاهو به سرعت از بین میرود. حزبالله در مقایسه با سایر گروههای مقاومت، ظرفیت گفتوگوی بیشتری داشته است. در سالهای گذشته گفتوگوهایی برای تبادل اسراء داشته است و همچنین تعادل موقعیت «نه صلح و نه جنگ» را به صورت عملی در مرزهای اسرائیل حفظ کرده است. هدف قرار دادن حزبالله یعنی از بین بردن هر گونه توافق آتی میان این گروه با اسرائیل.
منفجر شدن پیجرها، چه بر اساس نفوذ نرمافزاری و انفجار باتری بوده باشد و چه بر اساس نفوذ سختافزاری و تعبیه مواد منفجره، در هر دو صورت یعنی آن که اسرائیل سالها بر ارتباطات حزبالله شنود کامل داشته است. این شنود یعنی اگر حزبالله از عملیات ۷اکتبر مطلع بوده باشد، اسرائیل هم مطلع بوده است. و اگر حزبالله مطلع نبوده باشد، یعنی نتانیاهو علیرغم این که میدانسته حزبالله درگیر آن نبوده است، اما از روز نخست تلاش کرد تا این جبهه را باز کند. و همه اینها یعنی نتانیاهو جز به کشتن به هیچ چیز فکر نمیکند.
باز هم آخرش که چه؟
اگر بپذیریم که سناریوهای ۱ (مطلوب اسرائیل نتانیاهو) و ۴ (مطلوب گروه مقاومت) نه به لحاظ منطقی و واقعگرایی در بلندمدت قابلیت اجرایی دارند و نه به لحاظ انسانی و اخلاقی پایداری دارند؛ باید بپذیریم که هر دو طرف این نبرد، دنبالکننده سرابی هستند که جز خون و کشتهشدههای زیاد، نتیجهای نخواهد داشت.
بالاخره آینده چیزی شبیه یکی از ۸ سناریوی بالا خواهد بود. سناریوی ۱ جز با قتلعام فلسطینیها (که نمونهاش در ماههای گذشته در نوار غزه مشاهده شده است) روی نخواهد داد؛ همانطور که سناریوی ۴ یعنی نابودی اسرائیل نیز جز با قتلعام اسرائیلیها روی نخواهد داد. به این ترتیب هر دو سوی ماجرا رویایی جز قتلعام در سر ندارند.
نتیجهگیری
مساله اسرائیل-فلسطین روز به روز در حال غیرقابل حل شدن است. تندورها همدیگر را تقویت میکنند و این مساله یعنی روز به روز کشتههای بیشتر.
نتانیاهو هیچ تمایلی به اتمام جنگ ندارد. او هرگونه امکان صلح را به دقت از بین میبرد.
در سویی دیگر هر بازیگری که انسانیت برایش اهمیت دارد، باید امکانپذیری سناریوهایی غیر از سناریوی۱و۴ را تقویت کند و نه آن که آن را از بین ببرد. بازی اشتباه ایران امروز نیز از همین جدول قابل مشاهده است. خوب است یک بار سیاستمداران ایران هم صادقانه به خود بگویند: «آخرش که چه؟»