یکشنبه ۷ آبان ۹۶ سید ایمان میری، مدیرعامل شرکت هایوب، در اینستاگرام خود از تملک (Acquisition) شرکت پارس آنلاین خبر داد. به این ترتیب در ماههای آینده هر دو شرکت با هم ادغام خواهند شد و احتمالا در قالب یک شرکت و (شاید) برند به فعالیت خواهند پرداخت.
ادغام و تملک (M&A) یک تجربهی آزمونشده در جهان است. شرکتهای بزرگ حوزههای مختلف سالیانه تجربههای متنوعی در خرید سایر شرکتها دارند؛ از نامهای دوبخشی مانند Exxon-Mobil یا Royal Dutch Shell در حوزه نفت یا غولهایی که مدام بزرگتر میشوند مانند Facebook که در سالهای گذشته از Instagram تا Whatsapp را در تملک خود درآورد و البته نامهای تجاریشان را تغییر نداد. در تملکها اغلب یک برند بزرگ زاییده میشود، یا یک برند کوچکتر حذف میشود و گاه هر دو برند، تداوم حیات مییابند، اما با مدیریت متمرکز و راهبردهای مکمل اداره میشوند.
در ایران اما روند به صورت وارونه است. بزرگترین صنعتگران ایران تلاش میکنند تا محصولاتشان را با برندها و نامهای تجاری مختلفی روانه بازار کنند.
پرسش اصلی آن است که در دنیایی که ادغامها و تملکها روند اصلی است، چرا در ایران شرکتهای کوچک با مدیریتهای مستقل رشد پیدا میکنند؟ چرا حتی مالکان بزرگترین برندها و شرکتها، دارایی خود را تکه تکه کرده و در قالب شرکتهای مستقل و کوچکتر اداره میکنند؟
کاتوزیان پاسخ را در «امکانناپذیری انباشت سرمایه» میداند. او در سال ۱۳۵۶ مینویسد: «مالک ایرانی هیچ حقی بر مالکیت خود و هیچ امنیتی بر عایدات خود نداشت ... انباشت سرمایه مستلزم حداقلی از امنیت و اعتماد به آینده است [در حالی که] سرتاسر تاریخ ایران آکنده از ناامنی و پیشبینیناپذیری است.»
ادغام و تملک اساسا یک سرمایهگذاری بلندمدت است. در حالی که هم حاکمیت و هم جامعهي ایرانی هر دو در تضاد با این انباشت هستند.
چامسکی مدعی است در قانون اساسی آمریکا و متممهایش، همواره آزادی و عدالت در مقابل انباشت سرمایه و سرمایهداران قربانی شده است. اگر جامعهی آمریکایی به سرمایهدارانش (ولو آنکه ترامپ باشد) با تحسین، احترام و قدردانی مینگرد، جامعهی ایرانی به سرمایهدارانش با تنفر و انتقام مینگرد. از دید جامعهی ایرانی سرمایهدار یا دزد است یا پدری دزد داشته است.
جامعهی ایرانی از انباشت تنفر دارد. به همین دلیل حتی سلبریتیهایش را وقتی سرمایهی نمادین و اعتباریشان انباشته میشود، تخریب میکند. جامعهی ایرانی عدالت را برابر با نابودی بزرگها میداند.
اما در سویهی دیگر حاکمیتی است که تاب بنگاههای بزرگ خصوصی را ندارد. در تمامی سالهای گذشته که مدام انواع قوانین و بستههای حمایتی از شرکتهای کوچک و متوسط و نوپا تصویب شده است، حتی یک قانون یا بستهي حمایتی در خصوص شرکتهای بزرگ تصویب نشده است. در حالی که در کره جنوبی و در دوران ژنرال پارک، سود تسهیلات بانکی شرکتهای بزرگتر کمتر از شرکتهای کوچک بود؛ تا مشوقی برای ادغام و تملک باشد. یا در ایالات متحده، میزان کمک دولتی به شرکتهای بزرگ در تمامی بحرانهای مالی چند ده برابر کمک به شرکتهای کوچک بوده است.
چه آمریکای سرمایهداری باشد، چه کرهی با رشد بالا و چه اسکاندیناویهای سوسیال دموکرات، همگی به اهمیت شرکتهای بزرگ آگاه و حساس هستند؛ چرا که تجربه جهانی نشان داده است برای بزرگ شدن اقتصاد یک کشور نیاز به بنگاههای بزرگ واقعا خصوصی هست که پیشران توسعه شوند.
حکایت ما حکایت شمشادهای کنار خیابان است که هر چند وقت یکباری با قیچی مامور شهرداری هماندازه میشوند و اندازهی ارتفاعشان به آنها یادآوری میشود، شرکتهای ایرانی نیز از دید حاکمیت و جامعه، وقتی از حدی بزرگتر میشوند، به لطف قانونها و مامورها چیده میشوند.
جامعهی شمشادی یعنی جامعهای که از بزرگها خوشش نمیآید و درختها و علفها همه شمشماد دیده میشوند. جامعهای که قیچیهایش برای بریدن آنکه رشد میکند، همیشه آماده است.
کاش این ادغام فصل جدیدی از جامعهی ایران باشد! ما هم نیاز به تغییر فرهنگ جامعه در استقبال از بزرگها داریم و هم نیاز به قوانینی که انباشت سرمایه را تسهیل میکند. به قول چامسکی مشکل عدالت شرکتهای بزرگ نیست، مشکل فقدان شفافیت و نظام مالیاتی نامناسب است.
برای توسعه و پیشرفت کشور نیاز به بنگاههای بزرگ هست؛ در کنار نظام شفافیت و مالیاتی مناسب.