ما نسل عادت کرده به جشنهای خودکفایی بودیم؛ از خودکفایی گندم تا پیکان! برای ما بدیهی بود که برای حفظ استقلال باید از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را تولید کنیم. ما تازه سالهای انتهای دههی ۷۰ بود که فهمیدیم خودکفایی در همهی امور امکانپذیر نیست. با خودکفایی خداحافظی کردیم، هم ما مردم هم آن سیاستمدارها؛ چون فکر میکردیم نمیشود! نه اینکه راه حل خوبی نیست!
بعد شروع شد به تهیه فهرستی از کالاهای استراتژیک که فکر میکردند باید در آنها خودکفا شویم. گندم در این فهرست بود، به اسم امنیت غذایی یا بنزین و خودرو بخاطر سهم اشتغال بالا. ما از ترس تحریم، از ترس کابوس جنگ با عراق، ما به هزار دلیل دنبال استقلال از طریق خودکفایی بودیم.
برای من گذشت و گذشت تا در مدلسازیها رسیدم به مفهوم «استقلال»! از دید منی که بزرگشده در این دورهها بودم، استقلال یعنی «کمترین میزان تاثیرپذیری از دیگران» یعنی هرچقدر کسی نتواند بر تصمیمات من اثر بگذارد من مستقلتر هستم؛ یعنی اگر آمریکا و اروپا روی فعالیتهای من اثر نگذارند من استقلال بیشتری دارم.
اما از دید کتابها و مدلسازیهایی که حالا در دانشگاه تدریس میکردم، استقلال برابر بود با «نسبت تاثیراتی که من بر دیگران میگذارم به مجموع تاثیراتی که میگذارم و میپذیرم». در این تعریف اگر من کشوری بودم که نمیتوانست بر دیگران تاثیری داشته باشد، حالا هر چقدر هم که تاثیری نمیپذیرفت، فرقی نداشت، او مستقل نبود! و البته قدرت هم نداشت!
البته در مدلسازیهای پیچیدهتر، هم تعریف «استقلال» و هم تعریف «قدرت» هم پیچیدهتر میشدند، اما در همهی آنها مدام نقش تاثیرگذاریها در تعریف «استقلال» بیشتر میشد!
از دید مدلسازیهای جدید، بازیگری که در یک سیستم «استقلال» داشت، بازیگری بود که باید تاثیرگذار میبود، وگرنه هر چقدر هم تاثیرپذیریاش را از سایرین کم میکرد، مستقل نمیشد.
بسیار نوشته شده که چرا اینقدر ما راحت تحریم میشویم؟ پاسخ اما دقیقا به دلیل همین درک نادرستی است که از مفهوم استقلال داریم.
بازیگر مستقل یا دارای قدرت قابل حذف شدن از سیستم نیست. یعنی کشوری که ۱۰۰ میلیارد دلار وارد میکند و ۱۰۰ میلیارد صادر میکند؛ خیلی قویتر از کشوری است که نه وارداتی دارد و نه صادراتی! کشور اول را نمیشود از جهان حذف کرد و دومی را میشود!
بگذارید چند واقعیت ببینیم:
اینها واقعیتهایی هستند که معنایش متاسفانه در همان تفاوت فهممان از مفهوم استقلال نشات گرفته است. ما به سادگی در معادلات جهانی نادیده گرفته میشویم چون تاثیرگذاریمان هم به اندازهیتاثیرپذیریمان ناچیز است!
وقتی به شاخصهای جهانی دقت میکنیم، در بسیاری از این شاخصها «واردات» یک معیار مطلوب است! بله واردات اگر در صنایع پیشرفته و کالاهای سرمایهای باشد، و اگر همراه با صادرات بالا باشد، یک معیار خیلی خوب است. ما هنوز افتخار میکنیم به کاهش واردات بدون آنکه توجه کنیم به سایر جنبهها!
ما بیش از هر چیز نیاز داریم تا به بازتعریف مفاهیمی اقدام کنیم، که میراث دنیای ماقبل جهانیشدن است! ما نیاز داریم تا دوباره در خصوص تمامی چیزهایی که بدیهی میدانیم، فکر کنیم!
ما اگر واردات بالا و صادرات بالا داشتیم، هرچند تفاضلش همین مقدار اکنون بود، حتما بیش از وضعیت فعلیمان تاثیرگذار بودیم و این یعنی به راحتی قابل صرف نظر کردن نبودیم! یعنی به راحتی نمیشد با یک امضا تحریممان کرد!
یعنی حتی اگر خودکفایی امکانپذیر هم باشد، قدرت و استقلال ما را افزایش که نمیدهد، بلکه کاهش میدهد!