زیادی که آشنا میشویم، انگار زشتیهای همدیگر را نمیبینیم! فاصلهی میان ما و دیگران با آشنایی پر میشود. حالا وقتی آن غریبه با ما یکی میشود، دیگر خیالمان راحت است که با چشمهای دیگری ارزیابی نمیشویم.
اما واقعیت آن است که ما مدام نیاز داریم تا خودمان را از چشم آن دیگران ببینیم. آن دیگرانی که با ارزشهایی متفاوت از ما، چشم میدوزند به ما، ما را محتاط میکنند به تعصبهایی که در ناخودآگاه ما ریشه دوانده است.
⭕️مفهوم غریبه
جورج زیمل جامعهشناس آلمانی قرن ۱۹ و ۲۰ بود. او رسالهای دارد با نام «غریبه». غریبه از دید او مانند همان کسی است که از خارج از روستا وارد میشود، اما در روستا ماندگار میشود. غریبه همیشه تا حدی غریبه است، با ما زندگی میکند، آیندهاش تا حد زیادی شبیه ما است، اما الزاما ریشههایش یکی نیست! الزاما ارزشهایش یکی نیست! و الزاما وابستگیهایش! غریبه هم خیلی شبیه ماست و هم خیلی انگار با ما دور است.
زیمل که آلمانی-یهودی بود، احتمالا در جامعه آن روز آلمان خود را تا حدی غریبه میدیده است، برای همین خوب غریبه را توصیف کرده است.
غریبه هم عضو جامعه است و هم عضو جامعه نیست! غریبه است که میتواند تشکیک کند، میتواند ما را به بازاندیشیها ترغیب کند. غریبه ویژگیهایی دارد:
1️⃣غریبه فردی آزاد است؛ چرا که او با کمترین تعصب به بررسی شرایط میپردازد. به همین دلیل تحلیلهای غریبه را متعصبان دوست ندارند؛ اما احتمالا تحلیل درستتری است!
2️⃣غریبه همیشه در خطر است. به قول زیمل «در هر شورشی، گروهی که آماج حمله قرار میگیرند، ادعا میکند که جاسوسان و تخریبگران خارجی، مسبب این تحریکات بودهاند... و غریبه اولین مظنون است»!
3️⃣او گاه طرف رازگوییها و اعترافها قرار میگیرد؛ گویی از هر کسی نزدیکتر است. چون غریبه تنها کسی است که میتواند با تعصب کمتری به ما و رفتار ما بنگرد، پس برای او اعتراف کردن بیخطر است.
4️⃣توسعه با غریبه آغاز میشود. غریبه ایدههای جدید را وارد حلقه و جمع ما میکند. او به دلیل همان فاصلهای که با ما دارد میتواند حرفها و نگاههای تازه برای ما بیاورد. بدون غریبه ما در همان سکون خود پژمرده میشویم.
⭕️غریبه ماندن
گروه برای پویاییاش نیاز به غریبه دارد. گروههایی که نتوانند غریبهها را بپذیرند، هیچگاه توسعه نخواهند یافت. غریبهها اما گاه سریع تبدیل به ما میشوند و عین ما میشوند. غریبهای که عین ما شود، خاصیت غریبه بودناش را از دست میدهد.
نظامهای اداری و سیاسی به شدت محتاج غریبهها هستند، همانهایی که هم عضو آن ساختار هستند و هم با آن ساختار فاصله دارند. هم میتوانند ارزشهای ساختار را درک کنند و احترام بگذارند و هم میتوانند در خصوص آن ارزشها ما را به بازاندیشی ترغیب کنند.
غریبه ماندن، اما سخت است. نیروهای جدید وارد ساختارهای قدیمی و متعصب میشوند و به سرعت همرنگ همان ساختارها میشوند. میشوند یکی از همانها!
غریبه ماندن هزینه دارد، غریبه همیشه در خطر است، همیشه مورد ظن است و همیشه اولین محکوم! برای همین هم ساختار قدیمی تمایل دارد تا غریبه را مشابه خود کند و هم غریبه تمایل دارد تا مشابه آنان شود.
اما برای توسعه سختی همین غریبه ماندن است، ایجاد فرصتی که غریبهها وارد جمع ما شوند، وارد ساختارهای ما و البته غریبه هم بمانند! اجازه دهیم غریبه بمانند تا ما را با عینک دیگری ببینند و ما گاه مجبور شویم خود را اصلاح کنیم.
ورود نیروهای جدید به ساختار دولت تنها اگر همراه با ورود غریبهها باشد، ارزشمند است. جوانگرایی یا پذیرش افرادی خارج از ساختار فعلی ارزشاش به ورود غریبهها است؛ وگرنه بازتولید همان قدیمیها، همان روشها و همان ایدهها نمیتواند ارزش افزودهای برای ما بیافریند.
همانطور که در زندگی فردیمان، گاه باید با ورود غریبهها به حلقه دوستان قدیمی همراه باشد، همان غریبههایی که هم خیلی شبیه ما هستند، هم خیلی دور از ما!
تو بیا و همان غریبه برایم بمان!