⭕️تصمیمهای بزرگ
همه ما میدانیم که تصمیمگیری برای خرید پفک با تصمیمگیری برای مهاجرت یکی نیست؛ اما این تفاوت تنها در حجم و بزرگی نیست؛ بلکه بیش از آن در فرآیند تصمیمگیری است!
ما برای تصمیمگیریهای بزرگ فرآیندهایی طی میکنیم که شاید هیچگاه در تصمیمهای خرد سراغشان را نمیگیریم! ما دچار دوگانگیهای اخلاقی نمیشویم! اما در تصمیمهای بزرگ، ما به قضاوت کل زندگی پیشین خود میپردازیم! اینکه چگونه بزرگ شدیم، اینکه دیگران چقدر در تبدیل به همینی که هستیم نقش داشتند! اینکه چطور میتوانستیم سرنوشت دیگری داشته باشیم!
و البته ما از تصمیمگیریهای بزرگ خود رها نیز نخواهیم شد! ممکن است فردی که ازدواج کرده بارها در خلوتاش به این فکر کند که اگر با دیگری ازدواج کرده بود، الان کجای زندگی و این دنیا ایستاده بود! ازدواج تصمیم بزرگی است و برای همین هم ما را رها نخواهد کرد!
همانطور که وقتی سربازی از جنگی بازمیگردد به این فکر میکند که اگر نرفته بود؛ اگر جنگ نشده بود و ...!
تصمیمهای بزرگ بیش از تصمیم، در ادامه زندگی برای ما حسرت گزینههای انتخابنشده را باقی میگذارند!
⭕️گذشتهانگاری (Hindsight)
گذشتهانگاری نوعی از توانمندی است برای فهم گذشته یا پدیدهای که رخ داده است؛ پس از آن!
مگر این توانمندی است؟
گذشتهانگاری بیش از روایت ساده آن چیزی است که اتفاق افتاد، بلکه روایت چیزهایی هم هست که اتفاق نیافتاد؛ یا چیزهایی که میتوانست بهتر یا بدترش کند. گذشتهانگاری مساوی با تاریخ نیست؛ بلکه فهم عمیقی از تاریخ است و انگار کردن یا تصور کردن حالتهای دیگری از آن گذشتهای که روی داده است!
هضم تصمیمگیریهای بزرگ نیازمند گذشتهانگاری است! ما نیاز داریم تا بعد از تصمیمگیریهای بزرگ زمانی بگذاریم برای تحلیل تصمیمی که گرفتیم؛ اینکه چگونه این تصمیم را گرفتیم، اینکه چطور میشد تصمیم بهتری گرفت و ...
ما ظرفیت تصمیمگیریهای بزرگ خود را از دست میدهیم اگر نتوانیم تصمیمهای بزرگ را هضم کنیم؛ نتوانیم مزهاش را زیر زبان بارها بچشیم.
در حقیقت فهم ما از تصمیمهای بزرگ بسیار بیش از نتایج آن تصمیم بزرگ، روی زندگی ما تاثیر خواهد گذاشت. فردریکسون (Fredrickson) متوجه شد پس از اختلالهای بزرگ یا رویدادهای مهم (مثل یک مهاجرت یا جدایی از همسر) شما انتخاب میکنید که از آن پس روی چه چیزهایی تمرکز کنید و با همین انتخاب است که عملا نگرشتان به کل زندگی را تغییر میدهید!
یا به قول گالافر: مغز ما جهانبینی ما را بر اساس چیزهایی میسازد که به آن توجه میکنیم! پس وقتی چیزی این توجهها را تغییر میدهد؛ در حقیقت دارد جهانبینی ما را تغییر میدهد.
یعنی شما پس از هر انتخاب، خودتان هم تغییر میکنید و دیگر آن آدم سابق با آن مدل تصمیمگیری نیستید! شما اسیر تصمیم خودتان میشوید!
در حقیقت شما پس از تصمیمگیریهای بزرگتان، توجهتان به برخی از موضوعات افزوده میشود و برخی دیگر را به کلی نادیده میگیرید. شما با انتخاب اینکه از این پس چه چیزهایی را نادیده بگیرید در حقیقت دارید نگرشتان به دنیا را تغییر میدهید!
گذشتهانگاری پس مهارتی میشود برای فهم آنچه از سر گذراندهایم، و حتی فکر کردن به گزینههای بدیل! و البته بیش از آن فرصت بازاندیشی خود.
⭕️فرصتی برای گذشتهانگاری جمعی
وقتی ما رویدادی جمعی را تجربه میکنیم؛ پس باید بتوانیم به درک عمیق از آن رویداد هم برآییم. باید مهارت گذشتهانگاری جمعی را به دست آوریم. مهارت تصور اموری که هیچوقت محقق نشدند (Counterfactual)، مثلا بعد از جنگ جهانی دوم، آلمانیها به این فکر کردند که چه میشد اگر هیتلر به زندان نمیرفت یا اگر اتریش اینگونه تسلیم نمیشد؟
آنها بارها و بارها به آن فکر کردند؛ در موردش نوشتند و بحث کردند؛ چون جنگ دوم جهانی نگرششان را تغییر داده بود و آنان دیگر ملت پیش از جنگ نبودند!
برای آنکه یک مصیبت را تبدیل به یک تجربه کنیم؛ چارهای نیست جز آنکه فرصت گذشتهانگاری به خود دهیم!
شما تنها جان خود را از مهلکهها به در نمیبرید؛ بلکه همزمان ذهن و احساس خود را نیز از مهلکه «جان به در میبرید» و دیگر شما آن آدم یا ملت سابق نیستید!
اگر گذشتهانگاری نکنید، دوباره در مواجهه با همان مسائل، همان انتخابهای پیشین را انجام خواهید داد. شما نیاز دارید تا معیارهای تصمیمگیری یا گزینههای تصمیم را تغییر دهید!
ملتهای بسیاری هرچند تاریخ خودش را میدانسته؛ اما بارها آن را تکرار کرده است! در حقیقت تنها با گذشتهانگاری است که شما اشتباه تاریخی خود را دوباره تکرار نخواهید کرد!
?یادداشتهایی با عنوان «تصمیماندیشی» به صورت سلسله یادداشت منتشر میشود؛ این شماره ۱۷ از این یادداشتها بود.