نازلی دانشخواه
نازلی دانشخواه
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

مطرب مهتاب رو

پنجره نياز، درست پشت پنجره مولانا زيرگنبد فيروزه خوابيده بود
پنجره نياز، درست پشت پنجره مولانا زيرگنبد فيروزه خوابيده بود

دلم برایش تنگ شده بود ، برای صدایش که گاهی می لرزید، برای کلماتی که گاهی در زبانش می چرخید.. دلم برایش تنگ شده بود، برای خودش، خود خودش


غروب بود ، سماع خانه اتاقی چوبی بود درست پشت جوار مولانا، قدیمها شاگردهای رقصان را از این اتاق به میانه میدان راهی می‌کردند ، برای رقصی چنان میانه میدان...اتاق خالی بود، نگاه کردم قبرهای پشت پنجره جور غریبی بودند انگار از کتاب در آمده بودند!!

دلم خواست بخوانم، خواندم.. مطرب مهتاب رو، آنچه شنیدی بگو

صدایم اوخان داشت دوباره به خودم بر میگشت، در سرم میپیچید،

صدایم میگفت ما همگان محرمیم، آنچه که دیدی بگو!!

هیچ کس هیچ چیز نشنیده بود، ندیده بود، حرفی برای گفتن نبود! من بودم و هزار حرف و دیدار و شنیدار

هیچ کس در کنارم نبود


دلم برای صدایم ، تنگ شده بود، برای خودم

برای ناب وجودی که در تنگنا که میماند ، دوباره پرواز می آموزد


#نازلی_دانشخواه

#شب_عروس

پ.ن؛اوخان به معنی بازتاب صدا،اکو

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید