near77
near77
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

فصل چهارم رمان جهان پایانی

کارم به جلو نگاه کرد تنها چیزی که میدید سفیدی بود حساب زمان از دستش خارج شده بود پس از اینکه درون کتاب فرو رفته بود خود را در این جا یافته بود سه نفر را میدید که در کنارش حرکت میکند سعی کرد با انها حرف بزند اما صدایی از دهانش خارج نمیشد دوباره به جلو نگاه کرد و دروازه ای به رنگ سفید را دید دروازه کم کم نزدیک تر شد و طولی نکشید که به چند قدمی آن رسیدند و وارد ان شدند


گویی از درون حباب بیرون امده بودند سر و صدامثل موجی فیزیکی به انها برخوردکرد چیز هایی که میدید برای لایت خیلی عجیب و غریب بود ادم هایی با لباس عجیب و غریب و پسر جوانی که پشتش بال داشت همه شادی میکردند وبه هوا میپریدند و به انها هیچ توجهی نداشتند بعد از چند دقیقه پسر بالدار چشمش به انها افتاد و به سمتشان امد و گفت بیاین من همه چیز رو براتون توضیح میدم دختری که سمت چپم بود دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید اما پسر گفت الان هیچی نگین و صبر کنین تا همه چیزو براتون توضیح بدم میدونم خیلی گیج شدین ولی همه چیز رو براتون توضیح میدم سپس چرخید و رفت لایت به بقیه نگاه کرد ظاهرا چاره ی دیگری نداشتند به هم نگاه کردند و بی هیچ حرفی به دنبالش رفتند مدتی راه رفتند و از راهرو ها و اتاق های زیادی گذشتند تا به تالاری با چند در رسیدند که میز زیبایی با صندلی های کنده کاری شده در وسط ان بود و دیوار ها همه طلاکوب و پر نقش و نگار بودند پسر به میز اشاره کرد و گفت بنشینند حالا میتونین سوال بپرسین

کارم گفت اینجا کجاست ما چه جوری اومدیم اینجا

اینجا جهان پایانی اخرین رشته ی زمانی دنیا است

_چی

_بزار براتون سادش کنم توی دنیا به غیر از جهانی که شما ازش اومدین تعداد زیادی دنیای دیگه هست این حا یکی از اون دنیا هاس که بهش جهان پایانی میگن چون اخرین دنیاییه که تابحال کشف شده ما میتونیم با کمک جادو به بقیه ی جهان ها دروازه بازکنیم و افرادی رو به اینجا بکشونیم

پسری که کنار لایت بود گفت جادو.جادو وجود نداره واقعا فکر کردی ما اینا رو باور میکنیم

_باور بکنین یا نکنین این حقیقته بذار نشونت بدم

دستش را بلند کرد ذراتی از هوا به سمت دستش رفتند و شمشیری جواهر نشان ساختند

_وای

_دیدین حالا باورتون شد

لایت گفت من که باور میکنم

_خوبه به هر حال تا چند روز دیگه بهتون ثابت میشه که حق با منه ما شما رو به این جهان احظار کردیم تا این دنیا رو نجات بدید

دختری که ان سمت میز نشسته بود گفت نجات بدیم چه جوری

_شما اربابان سلاح هستین به هر کدومتون یه سلاح قدرتمند داده میشه که به کمک اون میتونین جادو کنین و دنیای مارو از دست هیولا ها نجات بدین

انسان ها آنقدر ساده لوح اند و آنقدر تحت تاثیر نیازهای اولیه شان قرار دارند که اگر فریب کار ماهری باشید فریب دادن برایتان چندان سخت نخواهد بود. هروقت لازم است دروغ بگوییدو هر وقت لازم است مکار باشید..
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید