ویرگول
ورودثبت نام
ندا کیایی
ندا کیایی
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

او مرده است، تنش را ترس‌هایش پوشیده‌اند و راه می‌روند.

به خودش قول داده بود سیگار را ترک کند. مدتی می‌شد که دیگر سیگار نمی‌کشید. قرص‌هایش را سرموقع می‌خورد. گاهی از اینکه چقدر قرص می‌خورد خنده‌اش می‌گرفت. اما دیگر یکی در میان قرص خوردن و مراجعه نکردن به پزشک را رها کرده بود. انگار با شرایط خودش کنار آمده باشد. هر شب، دقیقا یک ساعت قبل از خواب، همه قرص‌ها را توی دستش می‌گذاشت و با هم روانه شکمش می‌کرد. مطمئن بود بعد از خوردنشان راحت می‌خوابد.
***
همیشه چیزی هست که تو را به هم بریزد. مثل یک بطری پر از گِل که ته‌نشین شده، تکانت بدهد تا آشوب شوی.
***
حالا دیگر هر روز سر از کنار پنجره‌های حصارکشیده درمی‌آورد تا فکرهای توی سرش را دود کند و ته‌مانده‌اش را بکشد به در و دیوار تا خاموش شود. شب‌ها، فرقی نمی‌کند قرص‌خورده یا نخورده، تا صبح کابوس می‌بیند. حالا دیگر راحت‌تر است با کسی از مشکلاتش حرف نزند. عقیده دارد آدم تا جایی باید حرف بزند که بتواند مشکلی را حل کند. ناممکن‌ها باید در دل آدم بمانند. دلش از ناممکن‌ها، از دست دادن‌ها، ترس‌ها و نادیده‌گرفتن‌ها قلمبه شده.
***
خیلی وقت است که نمی‌داند دلش چه می‌خواهد. حتی بارها فکر کرده شاید دلش چیزی نخواهد.
مثل یک ربات شده است. مدت‌ها پیش فکر می‌کرد اگر خودش را بکشد خیلی از مسائل حل می‌شود. حداقل اینکه می‌تواند یک چیزهایی را به بقیه بفهماند. اما حالا حتی این را هم نمی‌خواهد. نمی‌داند تاثیر قرص‌ها است یا اینکه برای هیچ‌کس بود و نبودش فرقی ندارد؛ حتی خودش. اما یک ربات که ترس ندارد. با خودش فکر می‌کند شبیه چیست؟ یک هیبت ناشناخته تاریک که نور را می‌خورد. پر از ترس، خالی از امید.
***
دلش برای اطرافیانش می‌سوزد. از اینکه مجبورند یک جسم سیاه سنگین را تحمل کنند بدش می‌آید. اصلا از اینکه یک جسم سیاه سنگین است بدش می‌آید. دلش می‌خواهد یک جور دیگری زندگی کند. دلش می‌خواهد رنگ دیگری باشد.
***
ترس تنها واژه‌ای است که می‌تواند او را توصیف کند. انگار او مرده است، تنش را ترس‌هایش پوشیده‌اند و راه می‌روند.

از ترس‌هایم می‌نویسم تا زنده بمانم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید