ویرگول
ورودثبت نام
ندا کیایی
ندا کیایی
خواندن ۱ دقیقه·۵ ماه پیش

دنیای کوچک خیال من

خوراک هر روزش سنگ‌ریزه است. تنها تفاوت این سنگ‌ریزه‌ها با باقی چیزهایی که روانه شکمش می‌کند این است که آن را دکتر تجویز کرده. قلبش از همیشه تندتر می‌زند. آن‌قدر که دیگر لازم نیست دکتر نبضش را در دست بگیرد. همین که وارد اتاق شود می‌تواند صدای ضربانش را بشنود. این ویژگی اصلی دیوانه‌ای است که از دنیای خیالی خودش بیرون بیاید. در دنیای خیالی او کوله‌باری که روی شانه آدم‌ها سنگینی می‌کرد نامرئی نبود. هر کس می‌توانست دست بیندازد و چند تایی افسوس و بار گناه را از روی شانه دیگری پایین بکشد. در دنیای او «از دست دادن» معنی نداشت. انگار فقط سه کلمه بی‌ربط را مثل وصله ناجور به هم چسبانده باشی.
حالا اما، حالا ادامه دارد توی سرش داستان‌ها، آدم‌های رفته و نمانده. نیامده، رفته و غم‌های آمده و نرفته.
بعضی آدم‌ها را نباید از خیال خود بیرون کشید. بگذارید دیوانه‌ها در دنیای خود بمانند.

از ترس‌هایم می‌نویسم تا زنده بمانم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید