?"حرف بزن" یک داستان در بطن مدرسه هست که نویسنده اون رو در 4 فصل تحت عناوین ترم اول تا چهارم نوشته. من بعد تیتر هر ترم مهمترین اتفاق اون فصل رو مینویسم که بتونین با یه نگاه کلی ماجرا رو پیشبینی کنین.
?طرح روی جلد، وای از طرح روی جلد کتاب که تا چه اندازه من رو تحت تاثیر قرار داد. دست تصویرگرش درد نکنه به نظرم همه آنچه یک کتاب میخواد منتقل کنه رو میشه روی طرح جلدش فهمید اگه طراحش حداقل یک بار کل کتاب رو سرفرصت خونده باشه.
?ملیندا (مَل) که شخصیت اصلی داستان است با تماس به پلیس، یکی از مهمانیهای دوستانه را خراب کرده است. و حالا به همین دلیل همه از او دوری میکنند.
??? سخن آغازین:
این کتاب و اتفاقاتش باعث شد من فرای تعریف بطن داستان خیلی جاها زیاده گویی کنم و راجب عقاید خودم بنویسم، اگه زمان کافی ندارین میتونین بیخیال خوندن بخش هایی که تو نقل قول گذاشتم بشید. (کادرهای خاکستری با مشخصه این شکلک " ?")
1️⃣ ترم اول : معرفی شخصیت های داستان و فضای دبیرستان( قوانین مدرسه، معلم ها و دسته های دانش آموزی رو میشناسیم)
قصه تو این فصل از این قراره که ملیندا وارد ترم نهم(اول دبیرستان) میشه و هنوز تا تموم کردم دوره دانش اموزی 4 سال دیگه باید درس بخونه، تصمیم داره یک دوست صرفا برای همین دوره تحصیلی داشته باشه چون معتقده بدون داشتن دوست احمق به نظر میاد پیش بقیه. تا سال قبل با دوستانش دار و دسته ی بُنجل ها رو تشکیل میدادن که از هم پاشیده و اعضاش به دسته های دیگه رفتن(نیکول-> دسته ورزشکاران، آیوی-> جز دو دسته ی هنرمندان رنج کشیده و شاعرمسلک ها شده ، جسیکا به نوادا نقل مکان کرده) و تنها دوست صمیمی اش ریچل بوده که امسال اسمش رو به راشل تغییر داده و الان تو دسته "آن ور آبی ها" ست و اصلا به ملیندا محل هم نمیده. و یه تازه وارد به نام هِدِر که از اوهایو به این منطقه اومده و تنها دوست احتمالی ملیندا .
با ورود به ترم جدید ملیندا جز دسته خاصی نیست و دوستی هم نداره؛ تقریبا اصلا حرف نمیزنه و از اون دختر شاد و سرحال سال قبل به یک ادم درونگرای مطلق که هیچ اهمیتی برای اتفاقات و ادم های اطرافش قائل نیست تبدیل شده.
تو این فصل می فهمیم که پارسال یه اتفاقی تو مهمونی آخر سال که به اصرار دوست صمیمی اش ریچل هم توش شرکت کرده بوده برای میراندا می افته که باعث شده به پلیس زنگ بزنه ولی هنوز راجب جزئیاتش چیزی نمی دونیم تا اخرین سکانس این فصل که به یک شخص خاص ناشناخته اشاره میشه و فصل با این جمله که "او کابوس من است، من را میبیند و لبخند میزند" تموم میشه؛ شاید حدس زدنش خیلی هم برای کسانی که طرفدار سریال های ژانر نوجوان هستن سخت نباشه تقریبا میتونیم به یه سری سناریو تو ذهنمون راجب اتفاقی که ممکنه رخ داده باشه برسیم. نه؟
2️⃣ ترم دوم: 1-کلاس هنر تنها کلاسیه که بهش حس آرامش میده 2- مضنون شناسایی شد.
ملیندا علاوه بر خونه یک مخفی گاه هم تو مدرسه برای خودش ساخته که نشون میده هر روز داره منزوی تر از دیروز میشه .
? و من در عَجَبم از خونوادش که چه طور این حجم از نشانه های واضح رفتاری درش رو نمیبینن نمونه واضح و روشنش کارنامه ای که هر ترم نمراتش داره پایین تر میاد. اگه والد آگاهی باشی به جای سخنرانی پیرامون چرایی بالا بردن نمرات ترمی و معدل کل دنبال نشانه های هرچند بی اهمیت و ریز در رفتار فرزندت میگردی و اول از همه هم از محیط آرام و شاد یا پر تنش و ناخوب خونه شروع میکنی تا بفهمی قدم بعدی برای بهتر کردن اوضاع چی باید باشه، البته که تیزبینی میخواد که متاسفانه خیلی هامون نداریمش. #تمرین_کن_والد_آگاهی_باشی.
هِدر حالا دیگه تنها دوستیه که داره؛ البته نه از نوع صمیمی اش، آخرای ترم قبل به دسته ی مارتاها می پیونده و غرقِ تو فعالیت های گروهی شون. تو این ترم ملیندا یک کمی از غار تنهاییش بیرون میاد و یه خودی تو کلاس ورزش نشون میده به قول خودش: "کمک میکنه که بیشتر تو مدرسه دیده بشه". هِدر هر جا تو فعالیت های مربوط به مارتا ها گیر میکنه ازش کمک میخواد و برای مَل هرچند بی اهمیت ولی سرگرم کننده است که بخواد بهش کمک کنه.
تنها کلاسی که بیشتر از بقیه بهش تعهد داره کلاس هنر آقای فریمَن هست که بسیار طبیعیه، گرایشش به کلاس هنر بیشتر از بقیه باشه چون هنر در چنین مواقعی مساویه با انزوا.
⛔و بالاخره تو این ترم سر و کله مجرم واقعی پیدا میشه و دقیقا آنچه که انتظارش رو داشتم داره کم کم رُخ نشون میده.
?✍تبصره: منظورم از اینکه میگم هنر = انزاواست اینه: وقتی در اوج ناتوانی هستی و ترجیح میدی دیوار بکشی دور خودت و دنیا، وقتایی که یه چیزی تورو بسیار به هم ریخته و دیگه قدرت کنترل احساسات منفی ات رو نداری و داره بهت فشار میاره اگه کم نیاری و به ترسناک ترین راه حل ممکنه یعنی خودکشی فکر نکنی؛ می افتی به گوش دادن موسیقی یا اگه بلد باشی به ساز زدن یا بروز احساست روی بوم نقاشی اونم با رنگ های سرد و تیره یا اگه مثل من ادم تنبلی باشی میشینی در حد خودکشی فیلم میبینی تا فقط روزهات بگذره و تو مجبور نباشی به نقطه ضعف هات فکر کنی. هنر برای یک ادم افسرده میتونه محرک کافی برای ادامه حرکت باشه یا تو نقطه ی مقابل یه دام که اگه توش بیفتی هر روز دایره ارتباطی ات با خودت رو هم حتی کوچیکتر میکنه. من راستش دلیل علاقه ملیندا به کلاس هنر آقای فریمن رو در این میبینم.
3️⃣ترم سوم: 1- تنها دوستش یعنی هدر به خاطر مارتا ها ازش جدا میشه 2- کی مقصره؟
به خاطر وضعیت نابه سامان درسیش پدر و مادرش به مدرسه احضار میشن. جالب برای من جمله پدرش بود: "اصلا حرف نمیزنه و از اون دختر شاد و سرحال سال قبل به یک ادم درونگرای مطلق که هیچ اهمیتی برای اتفاقات و ادم های اطرافش قائل نیست تبدیل شده شما باهاش چیکار کردین؟"
غیبت ها و جیم زدن ها و پیجوندن کلاس های درس به اوج خودش میرسه. تو این جیم زدن ها مرکز خرید و بیمارستان جاهایی بوده که بهشون سر زده یا اینکه تو مخفی گاهش تو مدرسه قایم می شده.
4️⃣ترم چهارم: تمام شجاعتت رو جمع کن دختر و بگو اونی که باید بگی رو ، تُفِش کن از ذهنت بیرون و زندگی کن.
آقای فریمن یه چیزی در مَل میبینه ، احساس میکنه که چیزی درونش شکسته به خاطر همین بهش میگه : " اگه دوست داشتی میتونی با من راجبش حرف بزنی".
سعی میکنه وضعیت نمره هاش رو بهتر کنه تو کلاسی غیبت نکنه و برای همه درس ها آمادگی لازم رو داشته باشه چقدر خوب میشد اگه کارنامه ترم اخر رو هم میدیدم.
حالا دیگه یه نفر هست که مَل رو دوست داشته باشه دیوید پتراکیس هم کلاسی درس آزمایشگاهش اما از طرفی مَل متوجه میشه دوست صمیمی سابقش راچل در خطره احتمالی همون اتفاقی هست که برای خودش رخ داده؛ و تمام شجاعتش رو جمع میکنه تا از ریچل محافظت کنه، اول بهش هشدار میده راجب اتفاقی که ممکنه رخ بده و خب بی توجهی میبینه اقدام شجاعانه اول.
بعد دیدن دیوار توی دست شویی ماژیک آیوی رو میگیره و اونم شروع میکنه به نوشتن جمله ای که تمام طول سال دلش میخواسته بلند دادش بزنه.این اقدام شجاعانه دومه
و در نهایت تو سالن مطالعه همه چیز رو راجب اون مهمونی اخر سال، به ریچل میگه اقدام شجاعانه سوم که البته با واکنش طبیعی ریچل مبنی بر باورنکردن و دورغگو خوندن مَل و ترک کردن سالن مطالعه مواجه میشه. مل هرکاری میتونست برای نجات رفیقش انجام داد از نگاه من.
هِدِر بعد از یک مدت طولانی از بهم زدن رابطه اش با مل، برای اولین بار به خونه مل میاد تا از مارتا ها شکایت کنه و بگه متاسفه که رفاتش رو باهاش به هم زده و ازش برای دیزاین مدرسه بابت جشن آخرسال کمک بگیره و وقتی اتاق مل رو میبینه بهش میگه در ازای کمک کردن بهش در تزیینات مدرسه اونم بهش کمک میکنه تا دکور اتاقش رو که باعث بیشتر شدن حس افسردگی تو ادم میشه رو عوض کنه. مل به درخواست کمک هدر برای تزیین مدرسه جواب رد میده و روز بعد به مادرش میگه که میخواد دکور اتاقش رو عوض کنه و لازمه که رنگ جدیدی بخرن براش. اقدام شجاعانه چهارم و البته تحسین برانگیز
تو همین بین آیوی مل رو دوباره به دستشویی میبره و نوشته ای که قبلا اونجا نوشته بوده رو بهش نشون میده (درجریانید دیگه که دیوار دستشویی مدرسه برای خودش یه تابلو اعلانات حساب میشه چون از انواع فحش به معلم ها و بچه ها توش هست تا رای دادن به دختر/پسرای کلاس و سال بالایی ها و برنامه های مدرسه و نظر دادن راجب رابطه بقیه و رنگ موی بچه ها و لباس معلم ها و.... )
زیر نوشته ی مَل راجب شخص مظنون کامنت های تایید زیادی اومده و حالا اون بخش از تابلو اعلانات تبدیل شده به مهمترین پچ پچه ی مدرسه( واسه خودش رسانه ایه ها، یادم نمیاد از دیوار مدرسه های خودم البته زیاد هم علاقه ای به دستشویی رفتن تو مدرسه نداشتم چون اکثرا در وضعیت بغرنج و افتضاحی به سر میبرد)، البته که مل از کاری که کرده احساس رضایت میکنه.
مجرم که حالا دیگه دستش برای همه بچه های مدرسه رو شده برای اعاده حیثیت دست به تلافی میزنه. مل باید تصمیم بگیره رفتار مشابه آنچه قبلا داشته رو انجام بده یا کار متفاوتی برای تغییر اوضاع انجام بده(این سکانس برای من هیجان انگیزترین سکانس کل این فیلم بود: میدونین دیگه که کتاب ها برای من فقط کتاب نیستن ماجراشون مثل یک فیلم سینمایی جلوی چشمام اتفاق می افته- اینجوری کتاب خوندن خیلی کیف داره-). مل نهایت شجاعتش رو جمع میکنه و بوووووم.
تو فاصله 2 هفته مونده تا تموم شدن دوره نهم ورق کلا برگشته و دیگه ملیندا اون دختر اول ترم نیست؛ اون به محبوب ترین و شناخته شده ترین آدم مدرسه تبدیل شده.( همون سلبریتی خودمون)
پلان اخر اما بی نهایت من رو تحت تاثیر قرار داد: جایی که مل بعد از تحویل دادن پروژه کلاس هنر شروع میکنه به گریه کردن، اقای فریمن یه نگاه به کارش میندازه و میگه: "خیلی براش زحمت کشیدی +A میگیری" و ادامه میده: " خیلی چیزا از سرگذروندی نه؟" و مَل شروع میکنه به حرف زدن راجب تجربه ای که تمام سال زیر سنگینی فشارش بوده ... (بغض منم ترکید ?: خوبی کتاب خوب همینه دیگه درد شخصیت هاش درد توام هست، خوشحالی و اتفاقات خوبش زیر زبون توام مزه میده)
? نمیدونم اگه تجربه ای که مل از سر گذروند برای منم اتفاق می افتاد چه واکنشی نشون میدادم بنابراین نمیتوم بگم انتخاب مل برای تمام این یک سال درست بوده یا نه. اما الان به قطعیت میدونم که یک والد اگاه باید رفیق باشه با فرزندش به اندازه ای که همیشه حرف برای زدن با هم داشته باشن.
اقای فریمن و امنیت کلاس هنر، پَستوی مدرسه که ازش برای خودش مخفیگاه ساخته بود برای مل جایگزین کمبودی بود که از عدم رفاقت تو خونواده ناشی میشد
این کتاب حتما اگه در رده سنی نوجوان یا اوایل جوانی هستین حتما بهتون پیشنهاد میشه. درس های مهمی میشه ازش گرفت که من به خیلی هاش اشاره نکردم. پس اره حتما ارزش وقت گذاشتن داره من با روزی 1 ساعت 4 روزه تمومش کردم. اینم لینک کتاب توی طاقچه
?نظرتون رو بعد خوندش کامنت کنین ......?