nedaa88
nedaa88
خواندن ۴ دقیقه·۵ سال پیش

زندگی در بحبوحۀ جنگ جهانی هم زیباست.

چندوقتی بود قصد تماشای فیلم «زندگی زیباست» یا همان Life Is Beautiful را داشتم - فیلمی به کارگردانی روبرو بنینی و نقش‌آفرینی او در نقش اصلی مرد داستان [گوییدو ] - ؛ اما این فیلم تنها فیلمی نبود که دلم می‌خواست ببینم و هی دیدنش به تعویق می‌افتاد. تا اینکه یکی از دوستان در اینستاگرام، اصطلاحا استوری گذاشت/کرد که عجلوا به تماشای این فیلم و سبب خیر شد و بالاخره به سراغ این فیلم دیدنی رفتم.

فیلم انگاری به دو بخش تقسیم شده باشد. در بخش اول ما شاهد یک کمدی سبکبالانه هستیم. شروع فیلم، شاد است و رنگارنگ و خنده‌آلود. مرد جوانی را می‌بینیم که عشق از آسمان توی بغلش می‌افتد؛ پیش‌خدمتی [یهودی] که در کارش روش خودش را دارد و با خنده و چیستان با مشتری‌هایش ارتباط برقرار می‌کند. گوییدو مرد جوان و طناز فیلم، در شب نامزدی زن موردعلاقه‌اش با مردی دیگر، با اسب سفید عموی خود که یهودی‌ستیزها بر آن ناسزا نوشته‌اند، زن موردعلاقه‌اش را سوار می‌کند و زن به همسری به خانۀ او می‌رود. در این نیمه از فیلم اشاراتی به یهودی بودن گوییدو و محدودیت‌های یهودیان در دوران جنگ جهانی دوم شده است. برخورد گوییدو با این محدودیت‌ها و توهین‌ها، صبورانه و روادارانه است. زندگی او و خانواده‌اش کمابیش روال معمول خودش را دارد. با بوسه‌ها و خنده‌هایی که هنوز سرجایشان هستند.

بخش دوم فیلم از به اسارت بردن گوییدو و پسرش شروع می‌شود. آن‌هم در روز تولد پسرک درست وقتی که چشم‌به‌راه یک سورپرایز از طرف خانواده است. پدر از همان ابتدا نمی‌گذارد آب در دل بچه تکان بخورد. او در میان ازدحام غمگین گیرافتاده در یک ماشین مجبور است به سوالات طفل کوچکش پاسخ بدهد و صبورانه و هوشمندانه پسرک را دست به سر می‌کند؛ این اتفاق ناگهانی را بخشی از غافلگیری روز تولد پسرک قلمداد می‌کند و در اردوگاه اسرا با توسل به بازی و نمایشنامۀ خیالی خودش، برای فرزندش از یک مسابقه حرف می‌زند که هرکه امتیاز بیشتری بیاورد، برندۀ آن خواهد بود. یکی از جالب‌ترین قسمت‌های فیلم وقتی است که در بدو ورود اسرا به اردوگاه، آلمانی‌ها وارد اردوگاه می‌شوند و می‌خواهند قوانین را برای همه روشن کنند؛ برای همین احتیاج به یک آلمانی‌بلد دارند. گوییدو برای اینکه این بازی که از آن برای فرزندش حرف زده ماهیتش لو نرود و باورپذیرتر شود، برای ترجمه اعلام آمادگی می‌کند و هرچه افسر آلمانی می‌گوید جور دیگری ترجمه می‌کند: این یک بازی است و برای اینکه امتیاز بیشتری بگیرید باید سختی بیشتری تحمل کنید.
مادر پسرک خودش را به زور به اردوگاه رسانده و در قسمت زنانه مستقر است و در سکوت، نگران طفلش. پدر به هر طریقی که بتواند از خودش و فرزندشان به او خبر ‌می‌رساند؛ شده از طریق پخش آهنگ از طریق گرامافون باشگاه آلمانی‌ها. گوییدو در تمام این مدت خودش را در حال بازی کردن و مسابقه دادن نشان می‌دهد. انگاری که باور دارد زندگی یک بازی است و نباید گذاشت زور تلخی‌ها از شیرینی‌ها بیشتر شود؛ باید با امید ادامه داد. در بدترین لحظه‌های فیلم هم پسرک طبق آن دنیای شیرینی که پدرش برایش ساخته، لبخند از لبش گم نمی‌شود. در آخر فیلم وقتی که پدر تحت امر افسری آلمانی به سوی مرگ روانه است، چون که می‌داند پسرکش از شکاف مخفیگاه تماشاگر اوست، خودش را نمی‌بازد و با چشمک و دلقک‌بازی پسرک را به خنده می‌کشاند و این‌چنین با او وداع می‌کند.

از تماشای این فیلم لذت بردم. طرز تلقی انسانی بنینی از دنیا و تلاش او برای نشان دادن زیبایی‌ها و شیرینی‌های زندگی حتی در بدترین و تلخ‌ترین اوقات، ستودنی و بسیار تاثیرگذار است.

فیلمنقد فیلم
سیاه سفید خاکستری
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید