Neda Amini
Neda Amini
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

مغاک

 مغاکی در درون
مغاکی در درون

سرم را بسته م .چشمانم را هم همانطور

همه چیز عذاب آو ر بود .ساعتی پیش بالا آورده بودم .تمام روز را با صدای بلند حرف زده ام ، زده بودم زیر گریه

بلند خیلی بلند ،ولی انگار خیلی چیزها مانده اند در من ...یادم افتاد جایی نوشته بودن (جان چ میدانست ک چ سختی ها خواهد کشید )بیشتر درخود مچاله میشدم ،ب خود می پیچیدم ,سرم را بیشتر فشار میدادم ک ب یاد نیاورم ..بالا نیاورم..حرف نزنم چون زندگی پیشقراول مرگ بود و ما بخاطر آنکه مرگ را در استخوان هایمان حمل میکرددیم توانسته بودیم زندگی کنیم و ادامه بدهیم ..من ک نه مکانی در شهرردارم نه زمینی سفت ک رویش راه بروم چگونه مرگ را درخود حمل میکردم ..این استراتژی نومیدانه را چگونه پذیرا باشم ..

،مطمن بودم ک هیچ چیزی هیچ شخصی هیچ اتفاقی مرا ب هیچکدام از امورات جهان هستی پیوند نمیزند ..وصله ای ناجور ،تهاجمی تمام عیار علیه تمامیت من ...ولی آیاباز هم میتوان شاملو خواند و نوشت و فریاد زد خوشا رهایی خوشا پرکشیدن .باز هم میتوان از اینجا تا جنون فاصله بسیار داشت ...؟زیر لب گفته بود:


نابودباد حیات انگل وار سرمایه دا ری.

خرداد ۱۴۰۰

ن .امینی.



چ از آسمان بیایی،چ از دوزخ:چ تفاوت دارد؟ای زیبا.هیولای عظیم،وحشتناک،معصوم!آیانگاهت،لبخندت،پایت،دری را می گشاید؟ بودلر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید