این نقد نگاهی به داستان گیرا و جذاب "بیمار خاموش" نوشته الکس مایکلیدیس میاندازد، بدون اینکه حتی ذرهای از داستان لو داده شود. کتاب ماجرای آلیسیا را دنبال میکند، زنی که همسرش را به ضرب گلوله میکشد و بعد از آن دیگر حرف نمیزند. تئو، یک رواندرمانگر، مصمم میشود تا راز پشت سکوت آلیسیا و انگیزه او برای قتل را کشف کند.
نویسندهی نقد به شدت توصیه میکند که خوانندگان پیش از شروع کتاب، از هرگونه اسپویلی (لو دادن داستان) دوری کنند. او تجربهی شخصی خود را در مورد توصیهی این کتاب به دوستی به اشتراک میگذارد که به دلیل انتظارات شکلگرفته، نتوانسته از پیچشهای غافلگیرکنندهی داستان به طور کامل لذت ببرد.
بخش اصلی نقد، رضایت عمیق از افشاگری اصلی کتاب را بیان میکند. نویسندهی نقد تاکید میکند که درخشش داستان نه تنها در محتوای این پیچش، بلکه در نحوهی روایت آن نهفته است. او غافلگیری را چنان تاثیرگذار توصیف میکند که مجبور شده است چندین بار آن را دوباره بخواند تا به طور کامل درکش کند.
با اینکه این پیچش، نقطهی قوت داستان است، نویسندهی نقد اذعان میکند که تقلیل دادن کتاب به صرفاً همین پیچش، بیاحترامی به آن است. "بیمار خاموش" به خاطر معمایی خوشساخت با تمام عناصر ضروری تحسین میشود: سرنخهای گیجکننده، شخصیتهای مشکوک و حواسپرتیهای به کار رفته به طرز ماهرانه. داستان با مهارت تمام، خواننده را گمراه میکند و تا انتها او را در حدس و گمان نگه میدارد.
این نقد داستان را از همان ابتدا گیرا توصیف میکند، خواننده را مجذوب خود کرده و او را به ورق زدنهای سریع صفحهها وادار میکند. تجربهی غوطهوری در داستان ستایش میشود و نویسندهی نقد اشاره میکند که توانسته است کتاب را تنها در چند ساعت تمام کند و در پایان، به طرز خوشایندی گیج شود.
خواندن مجدد کتاب، تنها باعث افزایش قدردانی نویسندهی نقد از آن شده است. با دانستن پیچشها، او توانست تنها بر چگونگی استادانهی ساخت رمز و راز و افشای آن توسط میخائیلیدیس تمرکز کند. نقد با تمجید از کتاب به خاطر متمایز شدن در ژانری که اغلب پیچشهای داستان قابل پیشبینی و غیررضایتبخش هستند، به پایان میرسد. "بیمار خاموش" به خاطر ارائهی داستانی مهیج، غافلگیرکننده و تاثیرگذار که اثری ماندگار بر جای میگذارد، مورد ستایش قرار میگیرد.