در مواردی که آسمان به زمین نمی آید، درگیر اصول نمی شوم. اگر دلم می خواهد موهایم را چتری بزنم، بلند می شوم با اولین قیچی دم دستم، بدون آن که آگاه به آخرین و یا حتی اولین متد کوتاهی مو باشم، دست به کار می شوم. از نتیجه راضی ام. همانی شد که می خواستم. حالا دختری با موهای چتری ام!
اگر حس کنم خوشمزه می شود، قهوه و کاکائو و دارچین را باهم قاطی دم می کنم، نمی دانم اسمش چه می شود، قطعا لاته و اسپرسو و اینها نیست! دقیق نمی دانم اصلا درست بلدم قهوه ترک را عمل بیاورم یا نه! تا حدودی این کار را بلدم. اما نتیجه که خیلی خوشمزه است و من دوستش دارم.
دستور ساخت خمیر نان را نمی دانم اما خمیری که برای پیتزاهای نیم ساعته ام آماده می کنم خوشمزه است. مگر ترکیب آب و آرد و نمک و یک دانه تخم مرغ همان خمیر خودمان نمی شود؟ پس چرا سخت بگیرم و وقتی هوس پیتزای صددرصد خانگی می کنم بیخود عقبش بیندازم؟
همین عقب انداختن ها است که لذت زندگی را می گیرد. این که:
· حالا بذار ببینم کی وقت می کنم بروم به آرایشگاه!
· بذار ببینم اسم ترکیب قهوه و دارچین و کاکائو دقیقا چیست و اصلا همچین چیزی را درست می کنند یا نه؟
· باید دقیق بدانم اصلا پیتزا با چه خمیر خاصی باید درست شود.
و نتیجه تمام این حالا بگذار ببینم ها می شود یخ کردن هیجان آن لحظه برای انجام آن کار لذتبخش.
من لذت می برم از همین تصمیم های لحظه ای و مدل ها و شکل ها و مزه ها و دستورهایی که قبل از این اسم خاصی روی آن گذاشته نشده است. اصلا مگر تمام مدل ها و طعم ها و دستورپخت ها از اول بوده اند؟