سوای همه ی استرس های کرونا، زندگی قرنطینه ای حس گرمایی داره که اگه بگم شاید بگید، طرف خل و چله. قرنطینه آخه... حس گرما؟
آره. وقتی هر کدوممون همونجایی که هستیم باید بریم تو خونه و درو ببندیم. نه کسی بیاد نه جایی بریم. آذوقه تهیه می کنیم و هرچی سریع تر برمیگردیم خونه. هرکس اندازه وسعش. نون. برنج و روغن و حبوبات. میوه و گوشت و مرغ. میگم هرکسی به اندازه وسعش. بعد الکل می زنیم دستارو. خریدارو تمیز می کنیم و میچینیم تو کابینت و قفسه. یه بسته چیپس باز می کنیم و میشینیم پای پایتخت. گرمه. شبیه خاله بازیامون.
تو خاله بازیامونم توی خونه، یعنی دنیای بیرون بازی مون، همه چی بود. جای بزرگ تر بود، غذا بود، پدر مادرا بودن. ولی ما یه جای کوچیک درست می کردیم و میشد خونه. مثلا با هزار دنگ و فنگ چادر و پتو رو گیر می دادیم به لای قفسه لباس و در کمد و یه گوشه اش هم به چوب رختی می بستیم تا سقف بالای سرمون بشه. یه خونه کوچولو میشد. دوس داشتیم خودمون و عروسکامون و همه وسایل ابتدایی زندگی مثل قاشق و بشقاب و گاز و قابلمه و چیپس و پفکمون که مثلا غذامون بود همون زیر جا بشه. می شد بریم بیرون چادر و تو اتاق بازی کنیم. راحت بدون اینکه گرما کلافمون کنه و خیس عرق و با گردنی که انقدر کج نگهش داشته بودیم درد گرفته بود، بیایم بیرون. ولی گرم بود. حسش گرم بود. اون خونه چادریه رو دوست داشتیم و آذوقه های خوش مزه که از غذاهای واقعی ام بیشتر می چسبید. یکیمون بابا می شد. هرچی کم داشتیم میرفت از مامان مثلا می خرید و میاورد خونه. یکیمونم مامان میشد و چیپس و پفکا رو میریخت تو قابلمه و غذا درست می کرد. شبم یا بازور میاوردنمون بیرون تا سرجامون بخوابیم. یا صبح در حالی که سقف خونمون پتومون شده بود از خواب پا می شدیم.
این روزا حسم شبیه حس خاله بازیامونه. خونه امنه، دلم نمیگیره با اینکه به اندازه بیرون بزرگ نیست. غذاهامون خوشمزه است شاید قیافش به لاکچری بودن غذای رستوران و کافه هایی که گاهی می رفتیم نباشه ولی بدجوری میچسبه. این که خونه امنه خوبه. کاش خونه همه امن باشه. و کاش صبح، سقف خونه هیچکس پتوش نشده باشه.