بهراد فرخنده در شامگاه اول خرداد ۱۴۰۰ در حالی که در کوهستانهای جنگلی پارک ملی کیاسر در مازندران یک روز کامل را به جستجو و تصویربرداری از حیاتوحش گذرانده بود و چنان سرگرم کار خویش شده بود که زمان را از یاد برده و به شب خورده بود در راه بازگشت به محل استراحت شبانه، از صخرههای صعبالعبور منطقه سقوط کرده و جان ارزشمند و پربارش را از دست داد.
«به کجا چنین شتابان؟»
تو مسافر حیاتی
سفری به قله کوه
و به دشت تشنهی شب
به خیال ماه و کوکب
چمدانت از عطوفت
پر مرهم دوباره
به جراحت کبوتر
به تن زخم صنوبر
و به اشک یاس پرپر
تو هزار باره گشتی
به هوای بید مجنون
به هزار گل رسیدی
و به چند صد حکایت،
به بهای آتش و خون.
سفرِ هزار و یک را
هوس ستاره کردی
سوی آسمان گرفتی
به سرای بینهایت.
سفرت بخیر، آری
تو نه آن پرنده بودی
که از این سفر هراسد
در این قفس گشودی
و پریدن، آزمودی
نفست ببرد مقصد
که ز یاد، پاک بردی
تن و جان و عمر و غایت...
«سفرت بخیر، اما
تو و دوستی، خدا را»
اگر آن بهشت موعود
به از این دیار ما بود،
اگر از نژاد درنا
نه یکی، که جفتها بود،
اگر از پلنگ ایران
و نگاه پرشکوهش
خبری جز انقضا بود،
«به شکوفهها، به باران
برسان سلام ما را.»
20 شهریور ۱۴۰۰
به یاد دوست، فعال برجسته محیط زیست، بهراد فرخنده
بیستمین زادروزت مبارک.