خب، شاید واقعا این حرف ناراحت کنندس که کسی که گناهکار هست اگر بخواد صداقت بخرج بده صرفا مظلومیت تمساح (همون اشک)
و واقعا هم فک کنم هست.. چرا؟
چون وقتی خب میترسم و وابستگی دارم و نمیخوام مسئولیت پذیر بشم و قبول کنم بزرگ شدم و باید تغییر سبک زندگی بدم و قبول کنم که خب زندگی همینه
اما من گفتم به خانواده که آره من از اینا میترسم که نمیرم سمت درمان و اگرم میرم بین راه میکشم کنار
اما وقتی خودخواهانه تصمیم میگیری ،همینه
بله من همینم خودخواه،، ،اما الان که میگم واقعا این ذفعه اولم هست که از ته وجود از این آدم حالش بهم میخوره و به شدت دلش میخواد زندگیش رو جمع کنه
بزرگ شدن سخته اما میخوام ببینم چطوره
شروعش میکنم ،اگه کسی میتونه در این بابت ترس، بزرگ شدن و پذیرش و کمک از کسی هست ممنون میشم راهنمایی کنه🌸
میشم راهنمایی کنه🌷