پذیرش مسکنه ولی درمان نیست عزیزم .
این که ضعفم رو بپذیرم خیلی راحته ولی اینکه بپذیرم ضعیفم حس حقارته واسم .
دیروز بهت گفتم ایراد هام رو بهم گوشزد کن که درستشون کنم و تو گفتی "دلت میخواد حرف حرف خودت باشه و اون لحظه ای که بیافتی رو دور لج هیچی جلو دارت نیست"
منم به زبون گفتم نه اصلااا ولی تو دلم یک کارت صد افرین نصیبت شد و بانگ احسنت باریک الله از تمام سلول های بدنم به هوا برخاست.
دروغ چرا ته دلمم یکم قنج رفت از اینکه انقدر خوب شناختیم.
ولی خب هیچ کدوم اونها باعث نشد که بخوام لجبازیم رو کنار بذارم و فهمیدم آدمیزاد تا خودش به خودش پاداش میده بابت کار بدش؛ هیچ اصلاحی در کار نیست عزیزم .
فهمیدم حس قدرتی که از لجبازی بهم دست میده خیلی حقیرانه و تو خالیه .
فهمیدم دو تا فکر بهتر از یه فکره و عاقبت این تک گویی و تک فکری همون حقارتیه که ازش میترسیدم ؛ فهمیدم این هندونه هایی که خودم زیر بغل خودم میزارم تو بحث ها و تو رو به سکوت وا میدارم ؛ نه تنها تاج نمیشه رو سرم بلکه کوه میشه جلو رومون و میشه همون دیوار سنگی که گوگوش میخونه ازش با ورژن هندونه ای.
فهمیدم همه ی این لجبازیام از ضعفمه ؛ قدرت واقعی در آرامش و تامل و پذیرش حرف حقه !
گوش بده بهم عزیزم ، من ضعف هایی دارم که پذیرفتمشون که برطرفشون کنم و همین ها نشون میده که آدم ضعیفی نیستم !
ببب