من فکر میکنم اکثر آدم ها گیر افتادن تو یک سیکل معیوب و تکراری رو تجربه کردن عزیزم .
تجربه ی یک حس بد تکرار شونده ، مثل دوست داشتنی نبودن مداوم یا مثلا حس رها شدگی و طرد شدن از آدم ها یا که احساس قربانی بودن و غیره ...
من و تو هم تجربه کردیم عزیزم ؛ خود من که بارها و بارها ! یادم میاد از یه جایی به بعد هرچی بیشتر ازش فرار میکردم بیشتر گرفتارش میشدم.
میدونی عزیزم من همیشه ظاهرم گول زنک بود همه فکر میکردن الهه ی اعتماد به نفسم اما واقعا از درون احساس خالی بودن میکردم ؛ خالی بودن مداوم که با هیچی پر نمیشد . احساس میکردم کافی نیستم و خوب نیستم . این که از فعل های ماضی استفاده میکنم دلیلش این نیست که دیگه این احساس ها از وجودم پر کشیده و رفته نه ...
هنوز گه گداری میاد گریبانم رو دو دستی میچسبه ول نمیکنه ؛ ولی خب کمتر از قبل به سراغم میاد . خیلی زحمت کشیدم و کار کردم رو خودم عزیزم میپرسی چطوری ؟ با رویا رویی واقعی
اول از همه قبول کردم که اعتماد به نفسم پایینه که قلمبه سلمبه حرف میزنم و میخوام پز ۴ تا دونه کتابی که خوندم رو بدم و غیره ... دوما با گفت گوی درونی و بهای الکی ندادن به حس های بد
و سوما با جایگزین کردن کارای مفید و آینده محور به جای نشخوار فکری ؛ پوست خودم رو کندم و روی تن زخمیم پوست جدیدی کشیدم.
میدونم خیلی سخته عزیزم ولی تنها راه علاجش نگاه به آینده است . هرچی به گذشته برگردی بیشتر فلج میشی ! اونجایی که آقای قمیشی میگن " سر بچرخونی مسیر پیش روت رو باختی " دقیقا درست میگن و احسنت و باریک الله به ایشان .
در کل که عزیزم ؛ ماها خیلی وقتا فکر میکنیم تنها آدمایی هستیم که اسیر و گرفتار اشتباه هامون هستیم ؛ فکر میکنیم تو این کره ی خاکی قرعه ی بدبختی بین این همه خلق الله به اسم ما درومده !
فکر میکنیم وقتی یه گوشه نشستیم و داریم گوله گوله اشک میریزیم یا از غم و غصه و پشیمونی غمباد گرفتیم و قلبمون ریش شده، تک و تنهاییم .
اما اینطور نیست عزیزم همه ی انسان ها تجربیات انسانی مشترکی دارن و این احساس ها در وجود همه ی آدم ها میتونه یکسان باشه و پیش بیاد
و میتونه مداوم تکرار بشه اگه ازشون درس درست نگیریم و پوست خودمون رو نکنیم و یه پوست صاف و صوف تر روی این زخم ها نکشیم .