نگار عبادپور
نگار عبادپور
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

نوتیفیکیشن افکار!


مثلا یه روزی برسه که دانشمندا یک چیزی کشف کنن که نوتیفیکیشن افکارمون بره واسه هم دیگه. مثلا سرکلاس نشستی یک دفعه پیام میومد اون دختره ته کلاس داره میگه« اه چقدر وول می‌خوری .... فلان خانم» تو هم یک دفعه برمی‌گشتی پشت سرت و رو به دختره می‌گفتی «فلان خانم خودتی و عمت» و در حالی که تو یک لحظه ۳۰ تا پیام از تک تک بچه‌های کلاس میومد تو سرت که «عه! این دختره چشه، چرا اینطوری کرد؟! » زبونت رو درمی‌آوردی با یه شکلک مسخره برای طبیعی سازی می‌رفتی دست‌شویی! بعد از تو دست‌شویی یه پیام به استادت می‌رفت که نوشته بود« نباید از استاد اجازه می‌گرفتم؟!». شب هم وقتی رفتی خونه، تو حمام زیر دوش داغ تمام اون جوابایی که صبحی به اون دختره پرو ندادی، لیست میشن و به علت حجم بالای مطالب در قالب یک فایل زیپ واسش ارسال میشن و تهشم لوکشین می‌خوره از حمام!
یا مثلا یه روز که تو خونه با شلوار گل‌گلیت نشستی جلو تلویزیون و پفک می‌خوری یکهو پیام میومد که اون رجب کلاستون عاشقت شده! تو هم معطل نمی‌کردی و در جا می‌رفتی بلاکش می‌کردی که حساب کار دستش بیاد! بعد مثلا چون هنوز خیلی این اختراع جدید آپدیت نیست، یک دفعه پیام‌ها خط رو خط میشه و اشتباهی فحش‌هایی که نثار رجب کردی می‌رسه به دست کراشت! در همین حال تبلیغ یکسری اپلیکیشن برات میاد که نوشته« اگر می‌خواهید دیگر پیام افکارتان برای کسی ارسال نشود، روی لینک زیر کلیک کنید!» و تو بلافاصله روش می‌زنی و می‌بینی که از این پیج کلاهبرداری‌ها بوده! و یک دفعه دلیور این پیام به کراشت میاد که «فلانی داره تلاش می‌کنه که نذاره فکراش واست بیاد» و کلا به فنا میری.
یا وسط یک مستند در مورد نحوه زندگی بزآنغوزه آفریقایی یه نوتیف به بابات میره که نکنه وسط جفت‌گیری اینا بابا برسه! و خب بلافاصله بابا می‌پره تو اتاق که خوشبختانه به لطف نوتیف ذهن بابا که برات اومده، تو خیلی متفکرانه فقط زل زدی به صفحه دسکتاپ و برای طبیعی سازی فحشش میدی که چقدر هنگه و بالا نمیاد!
یا مثلا تو خیابون از کنار یه گربه رد میشی که یهو چشماش روشن می‌شه(مثل این که ورژن آپدیت شده حیوونا چراغ نوتیف هم داره). و بر می‌گرده با یه نگاه متعجبی بهت زل می‌زنه! و تو در حالی که یکم خجالت کشیدی براش پیام می‌فرستی «چیه خب سواله دیگه! پیش میاد!» و بلافاصله در جواب یه میــو کــش‌دار می‌گیری و یه بی‌ادب میگی و راهت رو می‌کشی و میری.
شبایی هم که تا صبح خوابت نمی‌بره هر دو دقیقه یک بار به این فکر می‌کنی که کدوم خری داره این ساعت شب به من فکر می‌کنه که نمی‌ذاره بخوابم؟! و البته در جا یک پیام error not found 404 میاد و تو سگی رو به روح پر فتوح خالق این افسانه مسخره ارسال می‌کنی. و در جواب پیام میاد که «خو به تو کسی فکر نمی‌کنه به من چه؟! چرا منو این وقت شب از خواب بیدار کردی سرم خورد به سقف قبر بی‌شخصیت مردم آزار».
این وسط یه چندتا پیام سند نشده هم به خدا بود که نشون می‌داد خدا بلاکت کرده. تو هم به همین هوا راحت به افکار پلید و شیطانی خودت فکر می‌کردی که متاسفانه شیطون نامرد اسکرین شات پیام‌هات رو می‌برد پیش خدا می‌گفت« نه واقعا انتظار داشتی من به این سجده می‌کردم؟!» خدا هم دستش رو میزد به پیشونیش و سری تکون می‌داد و می‌گفت «بلاکش کن بابا! این خیلی داغونه باید بعدا شفاش بدم!» بعد ازون ور شیطون هم می‌گفت« نه خدا اینو شفاش نده بذار باشه دور هم بخندیم.»

نگارنده‌ای که علوم دنیای آزمایشگاه را می‌خواند
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید