Negar Sadeghian
Negar Sadeghian
خواندن ۲ دقیقه·۳ ماه پیش

دختره‌ی سربه‌هوا...

گالریم رو باز کردم… موجی از خاطرات شروع کردن مثل یک تئاتر از جلوی چشمم رد شدن. صداها، خنده‌ها… ویدیوهایی که هر روز از خودم و دوست‌هام ضبط می‌کردم و اتفاقات بامزه‌ای که طی روز افتاده رو تعریف می‌کنیم… قهوه‌هایی که صبح‌ها با عشق می‌خریدم و چای آلبالوهایی که بعدازظهرها درست می‌کردم و همکارهام رو مجبور به تست کردنش می‌کردم. گل‌هایی که با ذوق هر هفته می‌خریدم و الان توی گلدون‌های اتاقم خشک شدن. قیافم بعد از تمرین‌های باشگاه و دوهای صبح.

اما یه چیزی بین همه این تصویرهای بالا و پایین ثابت بود. عکس‌های آسمون، توی ساعت‌ها و مکان‌های مختلف!

مرداد ۱۴۰۳-مادی نزدیک دانشگاه من و محل کار جدید فاطمه
مرداد ۱۴۰۳-مادی نزدیک دانشگاه من و محل کار جدید فاطمه
فروردین ۱۴۰۳-آسمون صفه حدود هفت و نیم صبح
فروردین ۱۴۰۳-آسمون صفه حدود هفت و نیم صبح
تیر ۱۴۰۳-غروبی که موقع برگشت از محل کارم باهاش مواجه شدم
تیر ۱۴۰۳-غروبی که موقع برگشت از محل کارم باهاش مواجه شدم
خرداد ۱۴۰۳-روز تولدم با فاطمه رفتیم نقش‌جهان (اون روز ما محو زیبایه ترکیب غروب و ابرها و نقش‌جهان شده بودیم.)
خرداد ۱۴۰۳-روز تولدم با فاطمه رفتیم نقش‌جهان (اون روز ما محو زیبایه ترکیب غروب و ابرها و نقش‌جهان شده بودیم.)
فروردین ۱۴۰۳-تماشای پل آ‌ذر و زاینده‌رود
فروردین ۱۴۰۳-تماشای پل آ‌ذر و زاینده‌رود
اسفند ۱۴۰۲-روزهای آخر دانشگاه، مبینا نبود و من تنها توی کوچه‌ها جاش رو خالی کردم.
اسفند ۱۴۰۲-روزهای آخر دانشگاه، مبینا نبود و من تنها توی کوچه‌ها جاش رو خالی کردم.

یاد سوال‌های عجیب بابام می‌افتم که ازم می پرسید:‌ «طلوع رو بیشتر دوست داری یا غروب رو؟» بعد هم شروع می‌کرد از نظر روان‌شناسی تحلیلم می‌کرد. راستش، باید اعتراف کنم که به تحلیل‌هاش گوش نمی‌دادم و همون‌طور که با تمام وجود زل زده بودم به چشم‌هاش، با تموم وجود داشتم به چیز‌های دیگه فکر می‌کردم.

چون من غروب و طلوع برام فرقی نداشت! من آسمون رو دوست داشتم، موقع‌ طلوع، غروب، شب، ابر، بارون، برف... .

من اون تصویر روهم رفته خورشید و ابر رو دوست داشتم، اون سایه‌ها، اون اشعه‌های کوتاه و بلندی که شبیه نقاشی‌هام بود رو. حس خوب قدم زدن توی نقش‌جهان بعد از نگاه کردن به این منظره رو دوست داشتم.

البته نگذریم که هیچ موقع از آفتاب کامل خوشم نیومده! شاید چون هیچ چیز تمام و کمالش خاص و جذاب نیست. نقص‌ها باعث می‌شه منحصربه‌فرد بودن به‌وجود بیاد. نقص‌هایی که با فرعیات تکمیل شن، چیز‌های جدید می‌سازن؛ دقیقا مثل داستان عکس‌های من.

انسان‌ها هم همین‌طور هستن. هیچ‌کس کامل نیست! هیچ‌کس‌ هم قرار نیست کامل کامل باشه، اما باهم می‌تونیم چیز‌های جدید رو بسازیم. زندگی‌های بهتر، حس‌های کامل‌تر و حرف‌های واقعه‌ای‌تر!

داستان عکس من
وادار کننده خود و دیگران شاید به اندکی فرای تفکر...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید