نیل برگر، کارگردان مجموعه فیلمهای سنتشکن (Divergent) و پسازآن میلیاردرها (Billions) و دست نیافتنیها (The Upside)، این بار داستان سالار مگسها را در یک سفینه بازسازی کرده است و یکجورهایی ما را به یاد کمپانی Lionsgate میاندازد که امیدوار بود بتواند بئاتریس پرایر (شخصیت فیلم Divergent) را به کتنیس اوردین (شخصیت فیلم Hunger Games) بعدی تبدیل کند. در این پاد آرمانشهر که فضایی عمدتاً سفیدرنگ دارد، شخصیتپردازی کارکترها که همگی از بازیگران بااستعداد نسل جدید هستند به خوبی انجامنشده و حتی دیالوگهایی سطحی و محدود دارند. فیلم مسافران شاید توانسته باشد یک دوره ۸۶ ساله را در کهکشان ترسیم کند، اما مخاطب را بهجایی نمیبرد که پیشازاین ندیده است؛ به همین دلیل تازگی چندانی برای او ندارد.
بد یا خوب، برگر خودش هم میدانسته که مجبور نیست چنین کاری انجام دهد. هدف او درفیلم مسافران که اثری متوسط اما لذتبخش است این بوده که در مورد جوهرۀ ماهیت انسان چیزی برای گفتن داشته باشد. اگر نوجوانان حاضر در سفینۀ برگر را مشابه گروهی از پسربچهها بدانیم که در رمان سالار مگس ها براثر یک سانحه هوایی در جزیرهای متروک رها میشوند، میبینیم که فضاسازی فیلم تا حدی موفق عمل کرده است و به خاطر انتخابهای جسورانهای که برگر انجام داده است باید به او آفرین گفت.
یکی از آنها، انتخاب کالین فارل در نقش سرپرست سفینۀ فضایی است. سال ۲۰۶۳ است و وضعیت کرۀ زمین چندان خوب نیست. بیتوجهی به تغییرات آب و هوایی باعث وخیم شدن شرایط شده و حالا انسانها باید به دنبال جای دیگری برای زندگی باشند. خبر خوب این است که آن مکان را پیدا کردهایم و خبر بد اینکه نزدیک یک قرن طول میکشد تا به آن سیاره برسیم و اوضاع را بسنجیم؛ حالا راه حل این مشکل چیست؟ اینکه یک ناوگان مهندسی شده ژنتیکی از کودکان تیزهوش (فرزندان دانشمندان MIT و برندگان جایزۀ نوبل) را راهی فضا کنیم تا جمعیت انسانی را دوباره در جایی دیگر شکل دهند و نوادگانشان در آینده دنیایی جدید را تجربه کنند .
فیلم مسافران زمانی جذاب میشود که مسافران این سفینه به حقیقتی که پشت ماموریت وحشتناکشان وجود دارد پی میبرند: ما همگی وارث یک چیز هستیم. سفری سخت و پر دردسر در فضا داریم و با دستورالعملها دست و پنجه نرم میکنیم و همۀ اینها برای دستیابی به آیندهای است که آنقدری زنده نمیمانیم تا آن را ببینیم.
فارل در نقش ریچارد ظاهر شده است. یک دانشمند و پدری نگران که وظیفهاش اطمینان از این است که این کودکان برگزیده به هدفی که برایش انتخاب شدهاند، دست پیدا کنند. کالین فارل تاکنون نقشآفرینیهای به یادماندنی زیادی از خودش به یادگار گذاشته، اما شاید هیچکدام به اندازۀ نقشی که در این فیلم دارد حس همدلی مخاطب را برنمیانگیزند؛ مردی که داوطلب شده تا ۳۰ کودک را همراه خودش به خلاء ببرد. همۀ پدر و مادرها از خودشان میپرسند که چرا فرزندشان را به این دنیا آوردند و صورت رنجور و چین افتادۀ ریچارد صورت مردی است که مقدر شده تا جواب این سوال را بداند. شاید هم صورت مردی که باید تا آخر عمرش دست تنها از ۳۰ نوجوان مراقبت کند.
البته شانسی که ریچارد دارد این است که همۀ سرنشینان این سفینه هر روز مایعی آبی رنگ را میخورند که باعث میشود مطیع و فرمانبردار شوند. اما خودشان هنوز از این موضوع خبر ندارند. این کودکان مطیع کمکم تبدیل به نوجوانانی مطیع میشوند که از زندگی کردن مثل موشهای آزمایشگاهی، پوشیدن یونیفرم آبی رنگ و جمع کردن حواسشان به ماموریت راضی و خوشحال هستند. با اینحال، جمع بازیگرانی که اینجا میبینیم بیشتر شبیه نسل باقیمانده از ستارههای سینما هستند، نه دانشمندان و برندگان نوبل.
منبع: فیلیمو شات