مروری تحلیلی بر سریال آرکین به بهانهی پایان آن
🔹 سه سال پیش که یادداشت کوتاه «آغاز حماسه» را دربارهی فصل اول آرکین نوشتم، دو تصور متفاوت از ادامهی این سریال انیمیشنی داشتم؛ یکی اینکه فصل دوم حداکثر با فاصلهای دوساله منتشر شود و دیگر اینکه برای فصلهای بیشتری (حداقل سه فصل) از آن روزشماری خواهم کرد. اما هم فصل دوم بعد از سه سال منتشر شد و هم این فصل، آخرین فصل آرکین بود. بااینحال، بعد از تماشای فصل دوم میتوانم با اطمینان بگویم که این سه سال ارزش صبرکردن را داشت. از طرفی، چون قرار است مجموعههای اقتباسی دیگری از سرزمین جادویی بازی «لیگ آو لجندز» (رونترا) ساخته شود، پایان سریال آرکین نقطهی پایان تراژیک و بدرود فقدانآمیزی برای طرفداران آن نخواهد بود.
🔸 مجموعهی آرکین را میتوان از زاویههای مختلفی زیر ذرهبین قرار داد، اما در یک کلام دیدن آن یکی از بهترین تجربههای تماشایم را رقم زد. در آرکین، تقریباً هر عنصری که جذابیت یک اثر نمایشی را تشکیل میدهد، در اوج قرار دارد. شخصیتپردازی، خطوط داستانی و بیان روایی، جلوههای دیداری، موسیقی و... همگی در مرتبهای از کیفیت و ظرافت قرار دارند که آرکین را به یکی از بهترین اقتباسهای نمایشی دنیای بازیهای دیجیتال و البته یکی از بهترین پویانماییها و سریالهای تاریخ تبدیل میکند. در همین مدت کوتاهی که از پخش فصل دوم آرکین میگذرد، نظرها و بررسیهای پرشمار و متنوعی از آن منتشر شده که عمدهی آنها تحسینآمیز و بسیار مثبتاند. بااینهمه، در این یادداشت دوست دارم پیرامون یکی از پیامهای محوری اثر، بر شخصیتها تمرکز کنم.
🔹 میتوانیم بگوییم «کمال»، بنیادیترین و پررنگترین مفهوم در جهان آرکین و شخصیتهای آن است و تقریباً هر چیزی در نسبت با آن معنا پیدا میکند. تقریباً همهی شخصیتهای اصلی و فرعی، کمال خاصی را برای خود یا جهانی که در آن زندگی میکنند، متصورند. انگیختاری که این حرکت بهسوی کمال را ایجاد میکند نیز -در اغلب موارد- حس فقدانی شدید است. حسی که از حادثهای ناگوار، شکستی سنگین یا تصمیمی با عواقب نابخشودنی برمیخیزد. به بیان دیگر، آگاهی از نقصهای درونی شخصیتها و کاستیهای بیرونی عرصهی زیست آنها، کمالطلبی آنان را بیدار و واکنشهای گوناگونی را پدیدار میکند. هرکدام از شخصیتها میکوشند با فرار از نقصهایی که اتفاقاً هویت آنان را میسازد، به کمال مدنظرشان برسند؛ کوششهایی که به برهمکنشهای پیچیده و چندلایهای در میان شخصیتها و جهان پیرامونشان منجر میشود.
🔸 سرگشتگی شخصیتهای آرکین در میانهی نقص و کمال و برخورد خواستها و ارادههایشان با یکدیگر، جفتهایی شخصیتی میسازد. جفتهایی که با نمایندگی دوگانههایی گوناگون و ایجاد برهمکنشهایی سرنوشتساز، به مسیر کمالیابی شخصیتها شکل میدهند. اینها بخشی از مهمترین جفتهاییاند که هریک به شیوهای شخصیتها را به کمالی خواسته یا ناخواسته سوق میدهند: (پاودر/جینکس | وی)، (وندر | سیلکو)، (زان | پیلتوور)، (شیمر | هکستک)، (جیس | ویکتور)، (هایمردینگر | اکو)، (امبسا | سینج)، (جینکس | سیلکو)، (وی | کیتلین)، (جیس | مل)، (سیلکو | سویکا)، (کیتلین | امبسا)، (سیلکو | سینج)، (جینکس | ایشا)، (جیس | هایمردینگر)، (ویکتور | سینج)، (وی | سویکا)، (مل | امبسا)، (جینکس | کیتلین)، (سینج | وندر) و... .
🔹 جفتهایی که نام بردم در کنار جفتهای شخصیتی پرشمار دیگر، شبکهای درهمتنیده و لایهلایه از روابطی میسازند که هریک به گونهای و به اندازهای در رسیدن شخصیتها به سرنوشت کمالگونهشان، نقش دارند. در این میان، شخصیت «جینکس» بیشترین روابط جفتی و دوگانهها را با شخصیتهای دیگر میسازد و همین موجب میشود که جینکس به جذابترین، عمیقترین و پرتأثیرترین شخصیت آرکین تبدیل شود. بهطوری که در قوس شخصیتی تقریباً همهی شخصیتها، ردپایی از جینکس یافت میشود.
🔸 اگرچه مجموعهی آرکین در چنان اوجی قرار میگیرد که لقب «شاهکار» برازندهاش است، نمیتوان آن را بینقص و همهچیزتمام دانست. فشردگی و شلوغی روایی و برخی شخصیتپردازیهای شتابزده در فصل دوم و موارد جزئی دیگر، نقصهایی را نمایان و امکانی را برای «ای کاش...» و «اگر...» گفتنهای تماشاگران کمالجوی آرکین فراهم میکند. درواقع، جفت «اثر-تماشاگر» نیز در فرایند تکاملی ادراک هنری و رسانهای، ایفای نقش میکند.
🔹 در نهایت، بااینکه آرکین در بخشهای مختلف به حد اعلای بیان هنری میل میکند، اما در عین حال به کاستیهایی اجتنابناپذیر دچار است که همنشین آفرینشهای انسانی است. همانطور که در آرکین دیدیم، تلاش برای دستیابی به کمال محض، سرانجام به جمود و نابودی میانجامد. چراکه نقصهایی که از آنها گریزانیم، ارزشمندترین داراییهاییاند که ما را به پویایی و زندگی وامیدارند.