تقریبا تا این سن هیچ وقت احساس نکردم که به خودشناسی رسیدم. جواب اکثر سوالایی که در مورد خودم ازم می شد یا خودم از خودم می پرسیدم هیچ وقت واضح و دقیق نبود. انگار یه نمیدونم یا یه علامت سوال بزرگ از خودم تو ذهنم بود. اینکه آیا واقعا من فلان چیز رو دوست دارم؟ یا تحت تاثیر فلان موقعیت اینطور فکر میکنم؟ اینکه من فلان ویژگی رو دارم؟ یا برداشتم از خودم اشتباهه؟
و هنوزم علامت سوال های زیادی در مورد شخصیت خودم برام باقی مونده.
اما این اواخر فهمیدم چجوری باید به خودشناسی رسید. از طریق زوم کردن روی خودمون و دقت به رفتار و کارهامون.
وقتی شما در طول روز به کارهاتون، روحیاتتون، حالاتتون توجه کنید می تونید خیلی از جنبه های شخصیتی تون که تاحالا متوجهش نشده بودید رو متوجه بشید.
این خودشناسیه خیلی خیلی خیلی کمک کننده هست. یکی از دلایلی که ما در برنامه ریزی هامون موفق نمیشیم و نصفه نیمه ول می کنیم نداشتن خودشناسی هست. اینکه اصلا نمی تونیم برنامه بریزیم برای هر روزمون به خاطر نداشتن خودشناسی هست.
حالا راهی که من پیدا کردم و شاید شما قبلا بهش پی برده باشید همینه: خودم رو زیر نظر گرفتم.
مثلا من تو برنامه روزانه ام مطالعه چند تا کتاب رو می ذارم. بعد موقع عمل دیدم واقعا حوصله ام نمیکشه هی پشت هم کتاب بخونم و نیاز به تنوع در برنامه ام دارم.(دقت کنید خودشناسی اینجا اتفاق افتاد،همین نیاز به تنوع در برنامه). در صورتی که تا قبل از این من همین که یه کتاب می خوندم دیگه حوصله بعدی ها رو نداشتم به خودم برچسب تنبلی می زدم. یا کلی خودم رو مواخذه می کردم. و مابقی روزم هدر می رفت.
الان که به خودم دقت کردم دیدم بین این کتاب خوندن ها می تونم کارای متفاوت دیگه از جمله ورزش، پادکست گوش دادن، دعا خوندن، رسیدن به کارای خونه رو بذارم.
یا مثلا در مورد رژیم غذایی، من بارها برنامه غذایی از متخصص تغذیه و ورزشی گرفتم ولی نهااایت تا دو سه هفته بهش عمل کردم. و حالا یه برنامه سبک به خودم دادم و در این حین چیزای جدید از خودم فهمیدم. اینکه دیدم همیشه مشکل عدم میل نیست، گاهی میل دارم ولی به اون چیزی که تو برنامه ام هست میل ندارم. مثلا کره بادوم زمینی که وقتی می خوام بخورمش واقعا عق میزنم و همش میگم الانه که بالا بیارم! و یه کشف جدید خودم اینه که اگر به چیزایی که تو برنامه تون هست علاقه نداشته باشید خیلی زود رهاش می کنید (تاحالا نشنیده بودید میدونم😎)
(اینم بگم تو پرانتز که واقعا تجربه خیلی ارزشمندتر از علم هست. وقتی یه چیزی رو تجربه می کنید دیگه با تمام وجودتون قبول می کنید که مثلا فلان چیز اشتباهه، ولی تا وقتی که فقط در حد دانش و اگاهی هست به عمق اون مطلب نرسیدیم هنوز و صرفا در حد دونستنه)
وقتی خودمون رو می شناسیم، زندگی خیلی راحت تر میشه. باور کنید، هم راحت هم لذت بخش و مهم تر اینکه رضایت دارید از خودتون و عملکردتون. حالا اینا حسایی هست که من تجربه کردم.
مشکل عمده ما چیه تو زندگی؟ همین خودشناسی نداشتنه. اینکه نمیتونم شغل مناسبم رو پیدا کنم، اینکه نمیدونم چه رشته ای برم؟ اینکه نمیدونم با چه مدل آدمی ازدواج کنم؟ اینکه نمیدونم چه تفریحی رو دوست دارم؟ اینکه نمیدونم از زندگیم چی می خوام؟
توصیه ام اینه که خودتون رو زیر نظر بگیرید. ببینید در موقعیت های مختلف روز تمایل به چی دارید و تمایل به چی ندارید؟ در اتفاقات مختلف چه واکنشی دارید؟ همین رو بسط بدید تا به کشف خود برسید😊
