نگینِ‌اصل
نگینِ‌اصل
خواندن ۷ دقیقه·۴ ماه پیش

نحوه تعامل با خانواده همسر

سلام!

موضوعیه که همیشه دوست داشتم در موردش اطلاعات کسب کنم چون تو اطرافیان و فامیل ها زیاد اختلاف دیده بودم بین زن و شوهر با خانواده همسرشون. مثلا یکی از خاله هام همون اوایل ازدواجش شدیدا مشکل پیدا کرده بود با خانواده همسرش و وقتی باهام درددل میکرد من نمیدونستم واقعا بهترین کار و بهترین واکنش چیه.

و همیشه تو ذهنم این سوال بود که واقعا چطور باید با خانواده همسر رفتار کرد تا این مشکلات پیش نیاد؟ همیشه یاد گرفتن نحوه تعامل صحیح با افراد مختلف برای من جذاب و لذت بخش بوده.

خب بیاید باهم به این موضوع مهم بپردازیم که با خانواده همسر چطوری باید رفتار کنیم تا دچار مشکل با اونها نشیم و در رابطه زناشویی خودمون هم مشکل پیش نیاد؟

اولا باید بگم این دعوای عروس مادر شوهر یا دوماد با خانواده همسر فقط در ایران نیست و یکی از اساتید دانشگاه شهید بهشتی (خانم مونا چراغی) وقتی در این مورد یک مقاله به نروژ فکر میکنم فرستادن، اونا گفتن این مشکل در کشور ما هم هست.

و جالبه بدونید این دعواها و مشکلات بین خانواده های زوجین با طرفین، حدودا یکی از ۵ علت اصلی طلاق هست!!

بنابراین خیلی مهمه که ما در این زمینه اطلاعات کسب کنیم تا بتونیم روابط مون رو سالم پیش ببریم.

خب، نکته اول این هست که

ایا ما می تونیم خانواده همسر رو مثل خانواده خودمون دوست داشته باشیم؟ و ایا این واقعیت داره که بعضی خانواده ها میگن: ما عروس نمیبریم که، دختر خودمونه، یا پسر شماام مثل پسر نداشته خودم هست.

موضوع اینجاست که اساسا ما از لحاظ احساسی و هیجانی نمیتونیم مادر و پدر همسرمون رو دقیقا مثل مادر پدر خودمون دوست داشته باشیم و مثل فرزند خودشون باشیم. در اغلب اوقات افراد به مشکل خوردن سر این مدل فکر کردن و بعدش سرخورده شدن و دیدن که نمیشه.

مثلا اگر مادر ما بهمون بگه بسه دیگه چقدر سرت تو گوشیه، باز رفتی این خرت و پرت ها رو خریدی، این لباس چیه گرفتی، ما شاید زیاد ناراحت نشیم، ولی اگر مادر همسرمون بهمون اینارو بگه، قطعا گنجایش شنیدنش رو نداریم و ناراحت میشیم.

بنابراین از لحاظ احساسی نمیتونیم بگیم مثل پدر مادر خودمونن، ولی از لحاظ رفتاری میتونیم مثل پدر مادر خودمون رفتار کنیم باهاشون.

مثلا اگر مادر من مریض میشه من براش چیکار میکنم؟ سوپ درست میکنم، میوه میگیرم براش، میرم بهش کمک میکنم. حالا اگر مادر همسرمم مریض شد همین رفتار رو باهاش داشته باشم.

پس سعی نکنیم از لحاظ احساسی اونارو جای پدر مادر خودمون بذاریم، بلکه سعی کنیم از لحاظ رفتاری همونطور که با پدر مادر خودمون هستیم، با اونا هم باشیم.

نکته دوم

مرز داشتن در رابطه با همسرمون هست. وقتی من دعوا میکنم با همسرم به هیچ عنوان نباید این رو اجازه بدم خانواده خودم و همسرم بفهمن. حتی تو رفتارم، یعنی مثلا تو مهمونی هستم یهو حالت چهره ام عوض نشه، چیزی تعارف میکنن نگم نه نمیخوام نمیخورم، عادی باشیم.

چرا؟ وقتی زن و شوهر دعوا میکنن خب بعد چند روز آشتی میکنن و تموم میشه میره، اما اگر خانواده این رو بفهمن، همیشه یادشون میمونه. ما یادمون میره و فراموش میکنیم دعوامون باهمسرمون رو، ولی خانوادمون یادشون میمونه و همین میشه از همسر ما میبینی ناراحتی به دل میگیرن، ممکنه رفتارشون سرد بشه باهاش، و کلا بگن اره این بچه ما رو همش ناراحت میکنه و فلان.

یه مشکل دیگه که این مرز نداشتن داره، اینه که ما مثلا دعوا میکنیم، بعد جفتمون پشیمون میشیم میخوایم آشتی کنیم، ولی مثلا یهو مادرمون میگه: این همه به تو بی احترامی کرد چرت و پرت گفت، باز میخوای اشتی کنی باهاش؟ یا مثلا خواهرمون میگه: اصلا تو غرور داری؟ چجوری میتونی باز تو روش نگاه کنی با اون حرفایی که بهت زد؟

و این خودش عامل تفرقه و جدایی بیشتر میشه.

نکته سوم این هست که

بعضیا میگن نه من نمیتونم اصلا فیلم بازی کنم برای خانواده همسرم، اگر از کسی خوشم نیاد به روش میارم، نمیتونم سیاست داشته باشم مثل بعضیا تو روشون خوب باشم پشت سر بد، من همینم، از کسی خوشم بیاد نشون میدم بدمم بیاد نشون میدم.

این هم غلطه. کسایی که موفق بودن تو زندگی شون چیکار کردن؟

اولا اگر با خانواده همسرتون مشکل دارید هیچ وقت نرید مستقیم بگید ببین مامان، من اون روز از فلان حرف تو ناراحت شدم، شما نباید دخالت میکردی، اجازه بده ما خودمون مشکل مون رو حل کنیم و فلان.

در خانواده های ایرانی که جمع گرا هستن این فرهنگ جا نیفتاده. و مشاورا به هیچ وجه توصیه نمیکنن این مستقیم گفتن رو. چون اون مادر همسر هیچ وقت برنمیگرده بگه عه اره دخترم راست میگی حق با توعه، بلکه میگه چقدر پرروعه، چقدر گستاخه، رو حساب بی ادبی میذاره.

بهترین کار چیه؟ اینکه اولا اگر جایی از دست خانواده همسر ناراحت میشیم به هیچ عنوان بلافاصله به روی خودمون نیاریم و خویشتن داری کنیم. دوم هم با همسرمون صحبت کنیم درباره اش تا همسرمون بره باهاشون صحبت کنه.

حالا اینجا چندتا موضوع پیش میاد، اولا ممکنه وقتی به همسرمون میگیم بگه: ای بابا باز ما رفتیم اونجا تو شروع کردی؟ چیه باز دنبال اینی یه بهونه پیدا کنی دیگه نری اونجا؟ و حرفای این مدلی، این نشون دهنده چیه؟ اینکه من صمیمیت ندارم با همسرم. انقدری صمیمی نیستیم که من بتونم از احساسم بدون ترس از قضاوت حرف بزنم، من فقط اینجا توقع همدلی از همسرم دارم، بعضیا میگن ما نمیگیم که بره با خانوادش دعوا کنه، همینکه فقط گوش کنه و همدلی کنه کافیه.

ولی وقتی صمیمیت بین زوجین نباشه این شکلی میشه.

گاهی هم هست ما راحت به همسرمون میگیم و اونم قبول میکنه، ولی اون جایگاه رو پیش خانواده اش نداره که بهشون بره بگه. اینجا همسرمون تنها کاری که میتونه بکنه همون همدلی هست و اینکه این مشکل رو به صورت تیمی حلش کنن.

مثلا خانم میگه من هروقت میرم خونه خانواده همسرم اصلا انگار منو نمیبینن وجود ندارم، از همسرم میپرسن چایی میخوری میوه میارن براش و اینا، ولی انگار منو نمیبینن، اصلا تحویل نمیگیرن منو.

اینجا زوجین میتونن باهم یه راهکار پیدا کنن مثلا اینکه وقتی مادر اقا پسر میپرسه پسرم چایی بیارم برات؟ اقا پسر به خانمش بگه، خانم شما چی میخوری؟ به مادرش بگه اره مامان جان دستت درد نکنه بی زحمت دوتا بیار. یا دختر خانم میبینه مادرش شوهرشو تحویل نمیگیره، خودش شوهرشو تحویل بگیره تو خونشون، بگه مامان جان خودم میریزم و بعد برای همسرشم بریزه.

یعنی اینجا طرفین توانایی و قدرت اینو ندارن به خانوادشون تذکر بدن، ولی میتونن مشکل رو تیمی اینجوری حل کنن.

نکته بعدی اینکه

گاهی وقتا همسرمون رو جای خودمون بندازیم جلو. مثلا خانم رفته خونه مادر شوهرش بعد مادر شوهر میگه شب بمونید خونه ما، خانم اگر بگه نه مامان نمیتونیم بمونیم باید بریم من فردا امتحان دارم، ممکنه مادر شوهر بگه بچم میخواست بمونه ها، این نذاشت.

اینجا خانم بهتره چیکار کنه؟ به همسرش بگه تو از طرف خودت بگو نمیمونیم. همسرش هم نباید بگه مامان نمیتونیم بمونیم چون شیرین (مثلا) امتحان داره فردا، چون باز میفته تقصیر همسرش، باید بگه مامان من فردا خودم یه کاری دارم، خیلی دوست داریم بمونیم ولی نمیتونیم من کار دارم باید بریم.

اینجا مادر شاید متوجه شه پسرش به خاطر زنش داره میره، ولی نه شنیدن از پسرش راحت تر از اینه که از عروسش نه بشنوه.

مسئله بعدی اینه که گاهی باید همدلی کنیم واقعا.

ببینید یه وقتی هست ما یه مشکل رو همیشه با خانواده همسر داریم، این مشکل اذیت مون میکنه و ارامش مون رو بهم ریخته، با این نمیشه همدلی کرد باید حلش کرد.

ولی یه مشکلایی به ندرت پیش میاد. مثلا میرم خونه خانواده همسرم، میبینم با من سردن، بعد میگم خب اشکالی نداره حالا شاید از چیزی ناراحت بوده، شاید سرش درد میکرده، اصلا سعی کنم خودمو بزنم به اون راه که انگار من نفهمیدم تو با من سردی یا تحویلم نگرفتی. بعد توجه کنم به وقتایی که باهام خوب بودن. بگم خب حالا اون سری انقدر با من مهربون بودن فلان سری کمکم کردن چند وقت پیش تعریفم رو کرد و اینا، مجموع رو ببینیم در واقع.

یه وقتی ام هست خانواده همسر من رفتارشون با من به خاطر این نیست که عروسشون یا دومادشون هستم، بلکه برای اینه که کلا اینجورین.

مثلا من خونه مادر شوهرم دارم ظرف میشورم بعد پدر شوهرم رد میشه میگه: خوب دست نمیکشی به ظرفا. من ناراحت میشم قاعدتا. ولی یه کم فکر میکنم، میبینم اره ایشون کلا یه کم وسواس تو رفتاراش هست، به دختر خودشم همینطوری میگه، پس به دل نمیگیرم رد میشم. چون این یه ویژگی اونا هست.

امیدوارم مطلب مفید بوده باشه براتون و استفاده ببرید.


خانواده همسرمشاوره
اَلْـحَـمْـدُلِـلَّـه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید