افسوس! مگر ما چه از محیط زیست میدانیم؟ این دغدغهها هرگز در اولویت آموزش ما و کودکانمان نبودند. ما گربۀ سیاه را نحس خواندیم. با گرگ، کفتار و سگ جادوگری کردیم. بال کبوتر صلح را با تیر وکمان آزردیم. عقرب را شیشه کردیم و آتش زدیم. مهرۀ مار و عاج فیل را به میمنت و مبارکی بر گردن آویختیم و القصه به هر جانور و جنبندهای روی زمین، نصیبی از قساوتمان بخشیدیم!
البته حیوانات خانگی را از وحش جدا میکنیم! من هم با تجربۀ هفده سالۀ میزبانی از سگی باوفا و مهربان و تجربۀ زهرآگین از دست دادنش آشنا هستم. مهر، مسولیت، پریشانی و اضطراب این بار و این روزها را درک میکنم؛ اما این میزبانی، تصمیمی در ابعاد یک زندگی شخصی کوچک بود و با غیرت و پایمردی علیرضا شهرداری قیاسپذیر نیست! تصمیم او بزرگ، انسانی، اجتماعی و جهانی است. او به جای همۀ ما ایرانیان -تک تک ما ایرانیان- روز و شب و ماهها کنار پیروز زیبایمان ماند و میماند! ماند تا از شیشه شیر بخورد، جویدن یاد بگیرد، راه برود، از طوفان نترسد و به سرمای سخت این زمستان خو بگیرد و امید که بماند تا همۀ فصلهای این سرزمین را به پیروزمان نشان دهد.
پیروز و علیرضا شهرداری برای همیشه زنده خواهند ماند؛ اما ما با نام یکی از شرم ناکارآمدی و نادانیمان سر به زیر خواهیم انداخت و با نام دیگری به آیین سپاس سر فرو خواهیم آورد.
بیایید کلاه خود را قاضی کنیم...