نگین آنالویی
نگین آنالویی
خواندن ۵ دقیقه·۲ سال پیش

در خدمت و خیانت به پیاده‌روها

در خدمت و خیانت به پیاده‌روها

اصفهان، پارک مرداویج
اصفهان، پارک مرداویج


از سنگفرش‌های چندهزارسالۀ شوش تا ستاره‌های امروز پیاده‌راه هالیوود چند گام بر زمین فرود آمده‌است؟ شاید حتی خدا هم تا به حال نشمرده باشد. چند سالی است که وقتی غرق عالم خود در پیاده‌روی چهارباغ اصفهان راه‌می‌روید، دریچه‌ای شیشه‌ای زیر پایتان دهن باز می‌کند و مربعی شفاف از باستان را نشانتان می‌دهد. حال و روز پیاده‌روهای ساده و معمول را هم باید تا پیش از فرو رفتنش زیر مربعی شیشه‌ای، بازبینی کرد.

ما پیاده‌روهایی از سنگفرش، سنگریزه، بتن، آجر، موزاییک و خلاصه جورواجور داریم. شاید روزی باید دور هم جمع شویم و انواعش را بشماریم. گاهی که زمان و حوصله کافی دا‌شته‌باشیم، بینشان با آجر و بتن رنگی دایره، لوزی و مربع درمی‌آوریم و اسبابِ بازی لِی‌لِی بچه‌ها را جور می‌کنیم. با طراحی این اشکال هندسی برای رفاه یا عذاب حال مبتلایان به وسواس اجباری هم خط‌کش می‌سازیم. شاید یکی در میان بشمرندشان یا حواسشان را جمع کنند پا روی مرزها نگذارند. به این ترتیب و با این خط کش آدم‌ها می‌توانند بهتر گام‌هایشان را کنار هم تنظیم کنند و کمتر به پر و پای هم بپیچند! چند سالی هم هست هر جا را که می‌خواهیم توریستی کنیم، سنگفرش می‌کنیم. شاید هم برای اهدای هویت بصری تاریخی به هر محله، سنگفرشش می‌کنیم. اولین جایی که در اصفهان سنگفرش شد، کوچۀ سنگتراشها بود. سنگ‌هایی نتراشیده، تیز و ناساز داشت. توریست هم اگرچه با دیدنش کیف می‌کرد؛ با هر قدمش کلماتی به زبان مادریش می‌گفت که از شدت غیظ و غلظت ما نمی‌فهمیدیمش. روز و شبی نبود که پاشنه‌ای نشکند یا پایی ضربه نبیند یا فحش آبداری به شهرداری و شهرسازی در هوا نچرخد. بعد از تجربۀ سنگفرش شدن سپهسالار تهران، سنگهای اصفهان هم صاف‌تر و هماهنگ‌تر شد. حالا خدا می‌داند شهرداری صیقلشان داد یا گام‌های ما.

گرچه گاهی درختی پیر ریشه می‌دواند و به زیبایی پیاده‌راه ما را در هم می‌شکند؛ خود ما هم کینۀ عجیبی از پیاده‌رو داریم. سلاخی‌اش می‌کنیم. تکه‌تکه‌ عوضش می‌کنیم؛ مثلاً هر جا زورمان برسد به هر بهانه‌ای پیاده‌روها را برای لولۀ آب، انشعاب گاز، کابل برق و دلایل گاه مبهم دیگر می‌کَنیم. از زیر سرش مترو و زیرگذر رد می‌کنیم و بر بالای سرش پل و بالاگذر. وقتی منابع مالی و حالی کافی نداریم کارمان به وصله کردن پیاده‌رو می‌کشد. در این بزنگاه‌ها به ارزان‌ترین و دم‌دست‌ترین مصالح رضایت می‌دهیم و بر بخشی از پیاده‌رویی که چند صدمتر بتنی است، دو متری با سیمان وصله می‌زنیم یا موزاییک می‌چسبانیم و معمولاً چنان عجله‌ای در اجرا می‌کنیم که خودمان چشم به‌راه ترکیدنش تا چندی بعد از نصب هستیم. شاید هم فقط با قدری خاک سوراخش را پر کنیم و بگذاریم وزش هر باد، قدری از آن را در هوا برقصاند و چشم هر که هوس کرده در شهر قدم بزند را کور کند. شاید همین کار را هم نکنیم و بگذاریم حفره باقی بماند و زمین خوردن و قوزک پیچیدن یا رفاه معلولان و سالمندان و پدر و مادران کالسکه‌ران را به قسمت حواله کنیم. ما به جای تنظیم شیب سطح و ارتفاع، هر جا مجبور باشیم پله کار می‌گذاریم و پیاده‌روهایی دوبلکس طراحی می‌کنیم! پهنای پیاده‌رو هم موضوع سلیقه‌ای دیگری است. شاید پیاده‌راه در میانۀ راه هوس کند یکی دو متر پهن‌تر یا جمع‌تر شود. پیاده‌رو در آخر فهرست اصلاحات شهری گیر افتاده و هرگز نوبتش سر نمی‌رسد و زیر پای او و پاهای ما هر روز خالی‌تر می‌شود.

پیاده‌رو می‌شنود و با صد زبان با ما سخن می‌گوید. نشانمان می‌دهد کجا می‌شود گام برداشت؛ چه میانۀ پارک شهر باشیم و چه حاشیۀ خیابان. گاهی با فلشی جهت و راه را نشانمان می‌دهد، از این طرف... از آن طرف... مهمان‌نواز است و گام‌های سبک و سنگین کودکان و پیران را بر فرق سرش جا می‌دهد. از لنگیدن و وجه کردنمان وزن شادی و غم‌مان را زود می‌فهمد. پرسه‌گردها شیفتۀ پیاده‌روها هستند. گام‌های عاشقانه از راه‌های او می‌گذرند؛ چه به سمت اولین دیدار و چه به سمت بازگشت از آخرین. ما خط سیر تاریخ ادبیات عاشقانه را به پیاده‌رو می‌کشانیم. بر سیمان خشک نشده‌اش، تاریخ، نام و شعر می‌نویسیم و قلبی می‌کشیم که سال‌ها لگدمال شود.

هر جا از راه‌بندهای فلزی خبری نباشد، از سیلی موتور و دوچرخه و پارک خودرو در امان نیست. صدای بلند گاز موتور و زنگ دوچرخه به ما می‌گوید: «بکش کنار»! کار به جایی رسیده که امروز در حاشیۀ پیاده‌رو راه نارنجی کدری برای دوچرخه‌ها باز کردیم. پارک خودرو در پیاده‌رو هم جار می‌زند: «مالک خانه یا مغازه روبرو هستم». وقتی عرض پیاده‌رو کم شد و جایی برای هم‌قدمی ما و همراهمان نداشت، اتیکت رفتارمان سر بلند می‌کند و به همگان نشان می‌دهد چه کسی بزرگتر است یا کداممان به دیگری احترام بیشتری می‌گذارد. گاهی وسط پیاده‌رو دست به یقه می‌شویم و زورمندی‌مان معلوم می‌کند که بیشتر می‌زنیم یا می‌خوریم. گاهی همانجا همدیگر را بغل می‌کنیم و می‌بوسیم. اخیراً اگر هم خوش‌شانس باشیم، شاید زانو زدن مردی رمانتیک را بر پیاده‌رو ببینیم.[تا دیدید، دست بزنید!] بهار اصلاً زیر پاهایمان را نگاه هم نمی‌کنیم. تابستان روی صورتش آب می‌پاشیم. پاییز با صدای شکستن استخوان خشک برگهای زیر گام‌هایمان سرحال می‌آییم و زمستان نگران سُر خوردنیم. در همه فصول هم سال آشغال می ریزیم و به صورتش تف پرت می‌کنیم.

کم‌کم به او اعتماد می‌کنیم و رزق و روزیمان را در دامن پیاده‌روها رها می‌کنیم. خانه‌ها و حیاط‌هایمان را به عقب هل می‌دهیم تا برای پیاده‌روها جا باز کنیم. مساحت مغازۀ تنگمان را با قفسۀ نان و توپ بازی و رگال لباس‌های حراج‌خورده جبران می‌کنیم و تا وسط پیاده‌رو کش می‌دهیم. میدان هنرنمایی‌مان می‌کنیم. ساز می‌زنیم و آواز می‌خوانیم. بساط پهن می‌کنیم و دسترنج می‌فروشیم. ترازویی کج و کاسه‌ای از آن کج‌تر پهن می‌کنیم و رنج ترحم می‌خریم. کف پیاده‌رو‌ها بیلبورد تبلیغاتی ارزان قیمتی است. تراکت‌ها و اعلامیه‌های ما را روی سینه‌اش می‌چسباند و کار ما را -چه شریف باشد و چه ریاورزانه- راه ‌اندازد. برایمان دوست پیدا می‌کند و همیشه گوشه‌ای، جنسی یا صدایی در آستین دارد که نشانمان دهد و از چنگ فکر رهایمان کند! از چنگ خودمان رها کند!

ما کمربندی از پیاده‌روها دور تا دور خیابان‌های شهر می‌کشیم. گاهی سوراخی به آن اضافه می‌کنیم و تنگ افسارش را می‌کشیم و خفه‌ می‌کنیم و گاهی سگکش را شل می‌کنیم. بر سرش لگد می‌زنیم. او هم ما را پروانه‌وار دور تا دور شهر با خود می‌کشد.


تهران؛ خیابان اسدآبادی، میدان فرهنگ
تهران؛ خیابان اسدآبادی، میدان فرهنگ


تاریخ ادبیاتمنابع مالیهویت بصریخدمت خیانتپیاده‌رو
دانش‌نیاموختۀ ادبیات فارسی و ایرانشناسی neginanaluyi67@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید