هنوز سر و کلۀ گوگل تازه به دوران رسیده پیدا نشدهبود که صفحات آخر سررسید برای ما شیرینکاری میکرد و هر دم گرهای از کار فروبستۀ ما میگشود. پیششمارۀ شهرها و کشورها را به ما میداد، وزنها و مقیاسها را تبدیل میکرد. با نقشه، تخمین مسیر و مسافت شهرها از گم شدن نجاتمان میداد. به ما میگفت اگه به خانهمان دزد بیاید یا آتش بگیرد به کجا پناه ببریم. اگر آمبولانس لازممان شد دست به دامن کدام شماره شویم. اگر جنازهای روی دستمان ماند چه خاکی بر سر بریزیم. از شعر و شاعری، نویسندگی و اختراع میگفت. در گوشمان میخواند کی قران سعدین شده و کی قمر در عقرب. کی پارچه بِبُریم و کی وصلت کنیم. کدام هفته سفر نرویم و کدام ماه معامله نکنیم. خلاصه از هر ورقش هنر و اندرزی به زندگی ما میریخت.
سررسید دیگر این روزها به مشتی کاغذ سفید صحافی شده و شمارهدار تبدیل شدهاست که بهای هر ورق کاغذش با ورقۀ طلای همین چند سال پیش برابری میکند؛ اما هنوز هم از مناسک پیشواز سال نو است. ما هنوز هم با چنان وسواسی رنگ و جنسش را انتخاب میکنیم که انگار قرار است گوی سبقت از کرسی شایسته سالاری دنیا ببریم! موضوع شوخیبردار نیست. ما اول اهدافی برازنده شخصیتمان انتخاب میکنیم و بعد هم دفتری در خور همان اهداف پیدا میکنیم.
دروغ چرا؟! در این سالها آنقدر که تقویمسازی و تقویمنگاری کردیم، خودسازی نکردیم.حتی برای نصف شمارههای آن کاغذهای مصحف برنامه نداشتیم. ما لمیده زندگی میکنیم.