حالا که خرید و پر کردن صفحات اول سررسیدها از تب و تاب افتاد و اهدافمان کمی قوام پیدا کردهاست، بیایید طوری گفت و گو کنیم که نه در صبح انگیزشی اول فروردین، بلکه در ابهام و هیاهوی چهاردهم فروردین باید حرف زد؛ یعنی همان زمانی که بازی جدی و زندگی نفسگیر میشود. من خبر ندارم که شما چه در دفتر 1402 چه نوشتید. نمیدانم به اندازۀ تمام سطرهای کاغذی دفتر سررسیدتان هدف دارید یا ندارید؛ اما همگی پیشفرض و توافقی نانوشته داریم که با هر دفتر نو، دریچۀ احتمال رویدادهای سرنوشتمان از نو گشوده میشود و ما ارباب مسلم این سرنوشت خواهیم شد. احتمالاً هیچ لحظهای در سال بیشتر از روزی که سررسید تازهواردمان را برانداز میکنیم، احساس قدرت و کنترل بر سرنوشت نمیکنیم. در این چند سال اخیر گوشمان از پادکست، مقاله و لایو اینستاگرام دربارۀ هدفگذاری هوشمند و بولت ژورنال پر شدهاست. جورواجور هدف و چشمانداز در سرمان میجوشد. اولین ماه سال انگیزشی شروع میشود و هر چه به آخر میرسد استقامتیتر میشود. کارها عقب میافتد. اولویتها جابجا میشود. حساب و کتابها به هم میریزد. سیاست، اقتصاد و سلامت اهداف کوتاهمدت و میانمدتمان را در مشت میگیرد و زیر و زبر میکند. بعد همه چیز باز از نو شروع میشود و شما باید قصور و تقصیر همۀ دنیا را یک تنه گردن بگیرید. در زندگی حقیقی ما بارها ترکیب شجاعت و تابآوری را تمرین میکنیم. چارهای نیست؛ حالاست که به زندگی واقعی خوش آمدید!
بنده روانشناس نیستم و خیال ندارم با اوهام و گمانههایم دربارۀ عزت نفس، اولویتبندی و اهمیت ماتریس آیزنهاور رودهدرازی کنم. جورواجور تکنیک دعا، طلسم و جادو برای انضباط و موفقیت هم ندارم که کَل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی... کاغذ و چرتکهها را در جیب بگذارید. من میانه و معمولیام. گاهی بلند درددل میکنم. گاهی هم لب کلام تجربۀ نیمبندم را بر طبق اخلاص مینویسم و به دیگران تقدیم میکنم. امروز هم درِ گوشی اعتراف میکنم کار مهمی را هشت سال عقب انداختم و امروز و فردا کردم. راستش رفتهبودم یکی دو هفته استراحت کنم و نمیدانم چه شد که دیگر برنگشتم. گاهی بهتر آن است که استراحت نکنید! (بله بله! منم مثل شما از درد بیدرمان کمالگرایی و اهمالکاری زیاد شنیدم.)
این تأخیر و تعلیل بسته به چیستی موضوعش ممکن است تاوان متفاوتی داشته باشد؛ اما من از این بحث میگذرم و از نرمترین و عمومیترین مکافاتش برایتان میگویم. این شانه خالی کردن حسی شبیه به رندی دارد؛ اما اول و آخر فرار است و هیچ دررفتنی در تاریخ زندگی این بشر دو پا افتخار به بار نیاورده است. ما با شروع و پایان هر گذار در زندگیمان سور و ساتی آماده میکنیم. از جشن ورود به مدرسه بگیرید تا جشن فارغ التحصیلی. از جشن ازدواج تا جشن طلاق. از شروع به کار تا بازنشستگی. گاهی شاید سرخوش و غزلخوان در جمع کیک بزرگی را برایش ببریم و گاهی فقط آب شدن حبه قندی را در دل مزهمزه کنیم و صدای این سرور و مهمانی را فقط در قلب خودمان بشنویم؛ اما به هر روی و ریا، شما با هر زیست معوقه روی یک جشن شروع یا پایان خط میکشید و یک سنگ به کولهتان اضافه میکنید. آونگ میشوید و دمی به عقب کشیده میشوید و دمی به جلو رانده! ما به عقبگرد زیستن عادت میکنیم. انگار هر سال مبدایی دارد و از نو شروع نمیشود. از ناتمامهای ما شروع میشود و به این ترتیب تمام هدفها مثل نان مانده بیات میشود.
سنگین شدن و وزن گفتنی بسیار دارد. خیاطها میگویند: «اگر دیر برای پرو لباست بیای، لباس سنگین میشه؛ یعنی دیگه به این زودیها کارش تموم نمیشه و میشه همون حکایت سپلشت آید و زن زاید و مهمان عزیزت برسد!» وقتی از زیر انجام بموقع کاری شانه خالی میکنیم، با کجی و نامتعادلی خودخواسته و خودکرده، شَل میزنیم. کمتر موضوعی مأیوس کنندهتر از این است که کلماتی دربردارندۀ مهمترین یا خواستنیترین مسیر زندگیمان را از این سررسید به سررسیدی دیگر و از سالی به سالی دیگر پاکنویس کنیم. اصلاً یک جورایی هر دفترمان بشود رونویس دفتر قبلی! احتمال رخداد آن لحظه، غم عالم را به دلمان میریزد. یاد آن ویدیوی قدیمی افتادم؛ همان که لیوان آب در دست مردی سیصد گرم بیشتر وزن نداشت. بعد از چند دقیقه مرد هر لحظه ضعیفتر میشد و هر دم از درد کرختتر و تحمل وزن لیوان برایش سختتر. کمکم شاید ما هم به این باور برسیم که تا قیام قیامت وزن کارهای معلق و معوّق با ماست و حتی باور به تمام شدنش هم برایمان باورنکردنی شود.
به هر زور و ضرب ممکن نزیستههایتان را به سال بعد نبرید. عادت نکنید از زیر زندگی در بروید. از زیر درد شانه خالی کردن هم یاد نگیرید. نقطۀ پایان آخر سال را با قدرت بگذارید و اجازه بدهید سال بعد از همان لحظهای شروع شود که باید! از معنای همان واژهای شروع شود که باید! واژۀ نو... به جریان و زیستن چنگ بزنید. شوربختانه دنیا فقط با همین چنگ زدنهای ما بهتر میشود. زندگی با چارهجویی ما قابل زیستن میشود. نگذارید واژگان دربردارندۀ معنای اشتیاق شما، بیشتر از یک بار جایی نوشته شوند. جلوی پاکنویس شدن بایستید. نگذارید در سررسید هدفی بیات بماند و دستتان از آن بوی نا بگیرد. اجازه ندهید زندگیتان بوی نا بگیرد!
ما نبردهای کوچک، نرم و بیمروت فراوان داریم. پیروزی که فقط برای نوروز نیست!