برای بازاریابی (marketing) در دنیای مجازی تعاریف متعددی ارائه شده که بعضی از آنها آکادمیک و بعضی ترویجی هستند. زمانی که من دانشجو بودم (سالهای ۷۹-۷۸) تنها منبعی که برای تعریف مفاهیمی مثل بازاریابی وجود داشت، جزوات اساتید بود که تعاریف معتبر سایر اساتید را خلاصه کرده بود. اما امروزه افراد به برند تبدیل شدهاند، بنابراین به تعداد افراد و تجربهها و برداشتهای آنها، تعاریف بازاریابی ارائه میشود:
“بازاریابی ایجاد تجربه عالی برای مشتری است”؛
“بازاریابی انتقال داستان برند است”؛
“بازاریابی ایجاد محتوای جذابی است که منجر به علاقه مخاطب شود”،
“بازاریابی به معنای ترغیب است” …..
اینطوری میتوانیم تعریفی که به دل ما بیشتر مینشیند را برای خودمان انتخاب کنیم! خیلی هم عالی!
اگر بخواهیم از نقطه نظرات مختلف از جمله مبحث مشاوره کسب وکار به مفهوم بازاریابی نگاه کنیم دیدگاههای بهروز و جالب توجهی دستمان میآید و اطلاعاتمان گستردهتر میشود، اما به قول جامعه علمی “روایی آن محل تردید است” یعنی نمیتوانیم تنها به این تعاریف تکیه کنیم، همان مورد معروف “توصیف فیل در اتاق تاریک”. برای این که دید جامعتری از بازاریابی داشته باشیم،
در این مقاله ابتدا اجزای بازاریابی را تعریف میکنیم، و سپس با ترکیب این اجزا به مارکتینگ بعنوان ” مفهوم” و ” وظیفه” شکل میدهیم. همینطور سؤالات اصلی که در بازاریابی به دنبال پاسخ آنها هستیم را بررسی میکنیم.
همه کسانی که در حوزه بازاریابی فعالند، روزانه با این موضوعات سر و کار دارند:
جمعی از افراد/گروهها/سازمانها که مخاطب بیزینس ما هستند و نیازی دارند که ما میتوانیم برآورده کنیم، شامل:
منظور بیزینس ماست. شرکت دارای منابع و قابلیتهایی است که با استفاده از آنها، برای کسب موقعیت در بازار تلاش میکند. فرهنگ، کارکنان، کالا و خدمات (محصول)، ارتباطات و اقدامات شرکت همه تعیینکننده نتیجه بازی رقابت هستند.
بجز ما، دیگران نیز به دنبال بیزینس در همین بازار هستند. هر چه صنعت به مرحله بلوغ نزدیکتر شود، تعداد رقبا بیشتر میشود. همینطور رقبا میتوانند خارج از شهر، کشور یا حتی خارج از صنعت ما باشند ولی بر همان مشتریانی متمرکز باشند که ما به دنبال آنها هستیم. ما در جذب مشتری در حال رقابت با دیگران هستیم و باید سعی کنیم موفقتر از رقبا عمل کنیم. هرچه تعداد رقبا نسبت به تعداد مشتریان زیادتر باشد، نیاز به فعالیتهای بازاریابی برای جذب مشتری افزایش مییابد.
بر همین اساس مثلث مشهور company/ customer/ competitor یا ۳C’s شکل گرفته است.
با بکارگیری اجزایی که توضیح دادیم، مارکتینگ را میتوان به عنوان یک مفهوم (concept) و یا یک وظیفه (function) تعریف کرد. باید اول مفهوم را درک کنیم تا بتوانیم آن را در عمل بکار بگیریم. مهم است تصمیم بگیریم که از چه جایگاهی میخواهیم مارکتینگ را تعریف کنیم و برای چه کاربردی آن را به کار ببریم، اینطوری تکلیفمان واضحتر است.
پیشنهاد مطالعه : پنج نیروی پورتر
پایه این علم درک رفتار مصرفکننده و رفتار بازار است، زیرا قدرت دست مشتری است و اوست که تصمیم میگیرد آیا ما را انتخاب کند یا دیگران را (یا هیچکدام را). بنابراین هر که میخواهد در حوزه مارکتینگ موفق باشد باید رفتار مصرفکننده و تئوریهای زیربنایی تصمیم خرید را بشناسد. شخصاً آشنایی با علم بازاریابی عصبی (neuromarketing) را بسیار توصیه میکنم.
Neuromarketing علمی است که با آشنایی با کارکردهای مغز، به ما کمک میکند تا شیوه تصمیمگیری مشتری را درک کنیم. انسان موجودی احساسی است، هر چقدر که خود را منطقی بدانیم باز احساسات، برداشتها و تجارب قبلی ما گوی سرعت را از منطق میربایند و زودتر از اینکه منطق ما خبردار شود، بر تصمیم ما اثر میگذارند. بنابراین مهم است بدانیم مشتریان تحت تأثیر چه نیروهای درونی هستند و در نتیجه چطور بر تصمیمگیری آنها به نفع خودمان اثر بگذاریم.
لازم است اضافه کنم از دید بازاریابی اصیل، راهکارهای مقطعی مثل تظاهر، شعارهای خالی و بدون پشتوانه، و گمراه کردن مشتری (به هر شکلی) هرگز تداوم ندارد. شرکت تنها در صورتی در بازار موفق خواهد بود که بتواند با ایفای نقش مشاور در سازمان ، خواست واقعی مشتری را با توانمندیهای خود به بهترین شکل برآورده نماید.
بنابراین وقتی میگوییم بر تصمیم مشتری به نفع خود اثر بگذاریم، صرفاً هدف آن است که در یک ارتباط موثر مشتری ما را از بین سایر گزینههای رقیب “ببیند”، ما را همانطور که هستیم “منطبق با خواست خود درک کند” و در نتیجه “ما را انتخاب نماید”.
منبع : وب سایت مشاوره کسب و کار نجات به آدرس Nejatco.com
برای مطالعه بیشتر در خصوص مفهوم بازاریابی و تعریف آن میتوانید مقاله فوق را از طریق لینک ذیل مشاهده بفرمایید: بازاریابی چیست ؟ مفهوم بازاریابی