بدان که تجلی و صلوة، اسم و رسم یک واقعه هستند و آن وقوع ولایت در جان طالبان و تشنگان و عاشقان ولایت است پس سراسر از اختیار و نیاز است ولی تناسخ سراسر جبر و عذاب و تسخیرشدگی و سقوط است بواسطه عناصر و موجودات پست تر و ویرانگر!
تجلی، افزاینده اختیار است و تناسخ نابود کننده آن!
تجلی، فرا رفتن و تعالی است و تناسخ سقوط و تباهی است.
تجلی، حشر و همزیستی است و تناسخ، تسخیرشدگی و نابودی اراده و آگاهی است.
تناسخ، حلول است و رسوخ و تجاوز و سرقت و تملک مُلک وجود آدمی است بواسطه اجنه و شیاطین و نفوس جانوری!
و این اوج عذاب الهی است که در قرآن هم مذکور است که خداوند برخی از کافران را بوزینه و سگ و خوک می سازد.
ولی تجلی و صلوة، از ولایت و محبت و رحمت و طلب و عشق به دوست است.
تجلی از جنس نور است و تناسخ از جنس ظلمت!
تناسخ موجب منسوخ شدن وجود است و تجلی موجب تعالی و ظهور آن!
تناسخ، ابطال وجود را آشکار می کند و تجلی، حق وجود را!
تناسخ و حلول و تجسد امری باطل و کاذب است پس این فرق معرفت شناسانه است نه هستی شناسانه! و در یک کلام باید گفت که اندیشه و باور به تناسخ و حلول حاصل فقدان تسبیح در تعامل دیالکتیکی با حق است. پس درمان این اندیشه و فلسفه غلط همان علم دیالکتیک تسبیحی است که درباره اش به تفصیل در کتاب ""دیالکتیک دیالکتیک"" سخن نموده ایم!
وقتی ""امر"" واحد است و ""خلق"" نیز واحد است و خلق همان ظهور و بروز امر حق است پس غیری در میان نیست که تناسخ یا حلول چیزی در غیر خود باشد که شرک و الحاد محسوب شود!
وقتی عدم همان ذات حق است و عالم وجود جز به صفات درک نمی شود پس مشکل در هستی نیست در شناخت است.
حقیقت "تجلی" جز در مذهب وحدت وجود ممکن نیست و کمال ظهور که انسان کامل است که مظهر کلمة الله استو الله هم ال لا است پس تفاوت ال و لا همان تفاوت شناخت و عدم شناخت است نه تفاوت بود و نبود!
تا یگانگی بود و نبود درک نشود تجلّی درک نشده و جز به انواع تجسد و حلول و تناسخ و مسخ وو... قابل فهم نخواهد بود.
خلاصه اینکه کمال تجلّی حق همان انسان کامل است و انسان کامل ظهور ذات عدمی- عمائی پروردگار است. این دو موضوع نیست که سخن از حلول چیزی در چیزی دگر باشد!
آنچه که این دو را دو موضوع می سازد حضور دهر در نفس انسان است که بین ازل و ابد به اندازه هستی تا نیستی فاصله می اندازد. در حالیکه انسان کامل انسان الساعه است منزه از دهر!
انسان کامل راز دهر است!
همانطور که می دانیم مسئله تناسخ که یکی از ارکان هندوئیزم مشرکانه است تماماً بر مبنای دهر و زمانیت و گردش افلاک و دورانهاست و این نگرش فلسفه هندی تماماً دهرپرستانه است در حالیکه اسلام محمدی، دین آخرالزمان و ختم دهریت انسان است.
و تا یک مسلمان براستی محمدی نشده باشد و حقیقت الساعه را درنیافته باشد معارف و اسرار محمدی را جز در قالب مفاهیم تناسخی درک نمی کند و یا انکار می نماید.
وقتی خداوند می فرماید که
دال بر ختم تاریخ و ابطال دهریت و همه مفاهیم تاریخی- دهری- عصری- دورانی است.
پس اسرار و حقایق محمدی را جز تحت الشعاع نور علی نور امام نتوان دریافت که نور الساعه است. نور علی نور به هرکسی که بتابد یا موجب تجلی امام از وجودش می گردد و یا موجب مسخ او می شود اگر اهل تسبیح و اطاعت محض نباشد که این مسخ شدگی کافران تحت الشعاع نور امام موجب ظهور دجالیت است که رو در روی علیین قرار می گیرد و باطل می گردد.[i]
📷
در قرآن نیز مذکور است که خداوند برخی از کافران را تبدیل به سگ و خوک و میمون می کند. به لحاظی کلّ راه رستگاری در وداها همانا رهائی از گردونۀ تسلسل تناسخ و ترس از بازگشت به همان جهان سابق با وضعی اسف بار و سخت تر است. و این همان رهائی از دوزخ است .
[ii]
- اینست بعد از مرگ که تن را وانهادیم با نفس قحطی زده بسراغ تکه پاره های خود در اشیای زندگی خود می آئیم و خود را در ما یملک دنیوی و تعلقات عاطفی جستجو می کنیم:
در حیوان خانگی، اشیاء، اتومبیل، خانه، مبلمان و........ و این همان تناسخ است.
به همین دلیل میراث فرد متوفی هر چه سریعتر باید تقسیم شود و وسایل خصوصی اش در منزل نماند تا حیات بعد از مرگش آسانتر شود و در قالب ما یملک خود ادامه حیات ندهد و بسوی خدایش باز گردد.
- اشیای محیط زیست ما بعد از مرگمان به مثابه قطعات تن و جان ما خواهند بود و این است بزرگترین تراژدی حیات انسان در جهان.
این حاصل بت پرستی مدرن است که بمراتب از بت پرستی های عصر کهن عمیقتر است.
این همان مدرنیزم است: مالیخولیای حیات و هستی انسان در عصر افسون تکنولوژیزم!
- هیچ موجودی همچون انسان در اشیای محیط زیست خود تجزیه و تحلیل نمی شود چون صاحب روح است و این مالیخولیا محصول غفلت و کفر بشر درباره مقام خلافت اللهی خویش در جهان است. ....
📷
- واضح ترین دلیل حیات اموات در کالبد زندگان همان تشابه آدمها به مردگان خویش است.
این تناسخ نیست بلکه رستاخیز و حشر است.
- و اینکه آدمی چه بسا چیزهائی را که برای اولین بار می بیند ولی احساس می کند که قبلا هم دیده است که ممکن است در خواب دیده باشد که عالمی از حیات بدون تن است. و یا از چشم آدم دیگری در تاریخ گذشته دیده است.
- و یا چه بسا آدمی در خوابش اموات را می بیند که بر مرگ خود آگاهند که خود دال بر حیات بعد مرگ است.
- در حریم زندگانی هر یک از ما بسیاری از اموات حضور دارند و چه بسا با ما زندگی می کنند که این حقیقت را در تنهائی خود شدیدتر احساس می کنیم.
- همچنین یاد اموات چه بسا دلیلی بر حضور آنها در کنار ماست که ما را خاطر نشان می کنند.
- در بسیاری از صخره ها، گیاهان، حیوانات و اشیای اطراف خود اگر دقت کنیم صورتها و حالات انسانی را می یابیم که دلیل دیگری از حضور اموات در حیات دنیا است که در قرآن هم مذکور است که خداوند برخی از کافران را بصورت حیوانات در می آورد.
- طبق قول قرآن نفس آدمی دارای طبع همه موجودات و طبقات عالم وجود و جانداران و حتی جمادات است که برخی باطنا حیوان هستند و برخی جمادی اند و گاه از جمادی هم سخت ترند. اینان با مرگشان عریان می شوند و سیمائی جانوری یا نباتی و جمادی می یابند. این تناسخ نیست بلکه ظهور باطن است.
- بسیاری با مرگشان همچنان به دنیا مبتلایند و در حریم حیات دنیوی باقی می مانند و برای اینکه تغذیه کنند در کالبد سائر موجودات وارد می شوند.
-اگر حیات بعد مرگ را جدا باور کنیم بگونه ای کاملا دگر و برتر از این زیست خواهیم کرد.
افسوس که اکثر قریب به اتفاق آدمها از این باور قلبی بری هستند و مرگ را همواره متعلق به دیگران می دانند.[iii]
[i] منبع :کتاب خداشناسی امامیه،اثر استاد علی اکبر خانجانی
[ii] منبع:کتاب حکمت ازلی،اثر استاد علی اکبر خانجانی
[iii] منبع:کتاب سیروسلوک عرفانی،بند16-18 و 107تا115 -اثر استاد علی اکبر خانجانی