
وقتی آدمی گنده می شود گوئی مغزش گَنده می شود و بخارات این گندیدگی را هم ایده و آرمان و فلسفه و منطق و حساب می خواند .
بتدریج پاکی و سادگی و روشنی دوران کودکی و نوجوانی مبدّل به کدورت شده و حیرت و مکاشفه و دیدن تبدیل به عادت و تقلید و تلقین می گردد و بخاری سیاه ، آئینۀ جان را می پوشاند و تاریکی اندک اندک روح را از میدان به در می کند .
شهادت تبدیل به قضاوت می شود و آنگاه آدمی احساس می کند که چیز بس عزیزی به سرعت در حال از دست رفتن است . این احساس در سنین بلوغ به طرز مرموزی به صورت نوعی مقاومت و طغیان بروز می کند و آخرین تلاش برای نجات یک روحی که در حال رفتن است ، صورت می پذیرد .
ولی بتدریج که دوران نوجوانی سپری می شود و فرد در بساط تلّه های سنّت و فرهنگ و منطق و نیازهای جاهلانۀ محیط ، احساس می کند که دست به تلاش عبث زده است و آنگاه بتدریج به این اصل ِ ناحق فرهنگی اعتقاد می یابد که :
«خوب ! جوانی بود و جاهلیّت و جنون!» .
و ادگار آلن پو از جمله انسانهای انگشت شماری بوده است که تا جانی در تن داشت روحش را حفظ نمود و تن را قربانی روح کرد و نه به عکس .
در آمریکا بودم به قصد مثلاً تحصیل . دوستی آمریکائی یافتم جوانمردی چهل ساله دکترای ادبیات انگلیسی و عاشق ادبیات جهان . با عملگی امرار معیشت می نمود و عاشق شاعرانی بود که شاعرانه زندگی می کردند و به قول فروغ فرخزاد شعرشان تشریفاتی نبود بلکه بیان واقعیّت زندگیشان بود و به قول قرآن کریم از آن دسته از شاعرانی نبودند که می گفتند آنچه را که هرگز به آن عمل نمی کردند ، یعنی شاعران شعاری !
روزی در منزل این دوست میهمان بودم که سخن از ماهیّت هنر به میان آمد تا رسیدیم به هنر در جامعۀ آمریکا . واین دوست گفت که :
«آمریکا همه چیزهایش زرق و برقی و آدم گول زن و دمدمی است و به نظر من تنها چیز ماندگار و ارزشمندی که دارد «پو» است ».
و من که تا آن روز حتّی نام «پو» را هم نشنیده بودم و اصلاً نمی دانستم که نام یک انسان است یا یک خوراکی ، گفتم : پو چیست ؟
خنده ای کرد و گفت بسیار متأسّفم که دانشجوی علوم انسانی هستی و این همه از شعر و هنر دم می زنی و در آمریکا درس می خوانی و «پو» را نمی شناسی . وبه ناگاه شروع کرد شعری را خواندن .
در حال خواندن این شعر ، شوق و دردی عظیم در صدا و صورتش آشکار شد و براستی مرا به وجد و مستی ای مبتلا کرد که قبل از آن در خودم سراغ نداشتم . حالتی بسیار شبیه ذکر و سماع دراویش مولویّه به من دست داد . و احساس کردم که روحم در آتش می رقصد : از درد و بصیرت به رقص آمده است .
آری ، او در حال خواندن شعر «کلاغ سیاه » (Raven ) بود . وبدین ترتیب با پو آشنا شدم و سالها بعد یعنی به سال 1363 به ناگاه یک بار دیگر روح پو به سراغم آمد و مرا واداشت تا اشعارش را عمیقاً بخوانم و از این خواندن به خودی خود ترجمه ای حاصل شد که در این کتاب می یابید .
جالب و حیرت آور اینکه درست همان شبی که ترجمه اشعار پو را آغاز کردم ، به وقت نیمه شب بود که به ناگاه تمام شهر تهران به لرزه در آمد . نخستین موشک عراق بر سر تهران فرود آمد . وبدین ترتیب صحنۀ بیرونی شعر پو نیز فراهم آمد و من در شرایطی کاملاً واقعی قرار گرفتم و در مدّت کوتاهی اکثر اشعار پو را گلچین نموده و خواندم و ترجمه کردم . در واقع شعر را خواندم و شعر در روحم تبدیل به فارسی شد و من از روی آن نوشتم و شعر پو را بار دیگر سرودم .
از «پو» جز دو سه قطعه شعر و داستان کوتاه که حدود ربع قرن قبل از انقلاب اسلامی ترجمه شد و جز انگشت شماری از آن بهره نبردند ، چیزی بیشتر در کشور ما معرّفی نشده است .
اوّلین مترجم «پو» آقای شجاع الدّین شفا است که این چند قطعۀ مذکور را در مجموعۀ ترجمه هایش در دائرة المعارف «ادبیات جهان» به چاپ رسانید .
هر چند که به عنوان یک مترجم بایستی آقای شفا را یک نابغه دانست که شبیه او دیگر در کشورمان تاکنون پدید نیامده است ولی در تفسیر و تعریف کوتاهی که وی از این شاعر به خوانندگان فارسی زبان ارائه نموده نهایت کم لطفی و قشری گری را به خرج داده است .
وی «پو» را هنرمندی مالیخولیائی معرفّی کرده و هنرش را در گرو جنونش می داند . تفسیر مشابهی که خود آمریکائیهای قشری دربارۀ «پو» ارائه می کنند و مشابه تفسیری است که در کشور خودمان نسبت به صادق هدایت شده است .
اکثر فرزانگان طراز اوّل مغرب زمین «پو» را از پدران و بنیانگزاران شعر و ادبیات مدرن جهان دانسته اند که بخش عمده و برجسته ای از ادبیات مدرن تحت تأثیر آثار وی پدید آمده است .
وی در ادبیات سرزمینی را کشف نمود که تا قبل از او بر کسی شناخته شده نبود و آن موقع هنوز دانش روانشناسی مدرن و روانکاوی پدید نیامده بود و بلکه آثار «پو» خود یکی از بسترهای پدید آمدن روانکاوی جدید است همانطور که فلسفه نیچه ، مهد روانشناسی اعماق محسوب می گردد .
«پو» پدر ادبیاتی است که شعر او داستان پردازان مکتب ساز تاریخ معاصر جهان همچون «بودلر»، «رمبو» ، «مالارمه» ، «کافکا» ، «الیوت» ،«کیپلینگ» ، «اسکاروایلد» و حتّی کسانی چون «چخوف» و «می شیما» در مشرق زمین به شدّت ازآن تأثیر پذیرفته اند و کسی چون صادق هدایت عملاً پیرو مکتب هنری و فکری و احساسی «پو» است و همزاد ایرانی ِ«پو» محسوب می شود .

بنابراین ، هر چند که «پو» را بزرگترین بانی مکتب سمبولیزم در ادبیات مدرن می نامند ولی گسترده گی و عمق هنرش به حدّی است که خالق بسیاری از مکاتب مدرن بوده است تا آنجا که حتّی می توان مکتب رئالیزم جادوئی در داستان نویسی را که در این دهه اخیر سر بر آورده است شاخه ای از مکتب کلّی هنر ِ «پو» دانست که در طی حدود یکصد و پنجاه سال تغییر و تبدیل یافته است .
درنقاط مختلف جهان مدرن و در میان ملل و فرهنگهای مصرفی ، این نوع ادبیات را ادبیات مالیخولیائی ، شیطانی ، جن زده ، ، جنون آور و مرگ زا و شوم می نامند . ولی خالقان این نوع ادبیات توانسته اند تلخی حقیقت را از اعماق وجود انسان استخراج کرده و چشیده و در دسترس مردم قرار دهند . واین اتهامات حاصل این تلخی ای است که اکثر مردم از آن گریزانند و جز حق پرستان را شیرین نمی آید .
این نوع شخصیّت ها در میان منتقدان اهل معرفت ، معروف به «عارفان وحشی» و «عاشقان سوخته » و انسانهای ملکوتی می باشند که در زندان تن ، طغیان کرده اند و دنیا را بر دنیا پرستان ناگوار نموده اند .
بیانی از این نوع در شدیدترین حالتش را در سخنان امام علی (ع) می یابیم ، مثلاً آنجا که می فرماید:
«این دنیا در نظر من لاشۀ گندیدۀ خوکی است در دهان یک جذامی .»
این تلخی و زشتی دنیای مادّی از زبان همه شاعران و عارفان جدّی جهان آشکار است . شاعرانی که منافق نبوده اند و معرفت و شعور شاعری را به مصرف نان و نام نرسانیده اند جملگی چنینند . همه اشعار و آثار ناب و جاودانه تاریخ ادبیات جهان تلخ و تیز هستند .
«پو» را برجسته ترین شاعر و هنرمند تاریخ آمریکا و از شخصیّت های انگشت شمار تاریخ ادبیات غرب دانسته اند که در تاریخ معاصر به ندرت شاعر و ادیب و متفکّری خلاّق بوده که از تأثیر وی در امان مانده باشد : مستقیم و یا غیر مستقیم .
اشعارش ، به خصوص چند شعر معروفش به نامهای «کلاغ سیاه» ، «اولالوم» ، «زنگوله ها »، « برای آنّی » و «به هلن» در جرگه آثار جاودان و کم نظیر تاریخ ادبیات جهان است و سیمائی اسطوره ای یافته است.
و امّا در کشور ما می توان گفت که حتّی در میان ادیبان و شاعران هم چندان شناخته نیست و بلکه بیشتر پیروان و مقلّدان ِ اروپائی پو ، مدّ نظر می باشند ، یعنی مقلّدان پو که آثارش را رنگ و لعاب زده و به نام خود دکّان های روشنفکری و هنری بر پا نموده اند .
«پو» بکر است و جز اندیشمندان و هنرمندان بکر شهامت آشنائی با او و درک او را ندارد . اشعار و آثار پو ، به شدّت نشئگی جهل و فریب را می پراند و خوشبختی های حیوانی را نقش بر آب می کند . واینست که «پو» هنوز حتّی نسبت به مقلّدان خود در سراسر جهان بسیار گمنام تر و ناشناخته تر مانده است . به لحاظ ارزش و محتوای پیام می توان اشعار پو را همردیف اشعار خیّام و حافظ و بابا طاهر دانست که لطافت موسیقی را با تلخی حقیقت قرین ساخته و گوارا می سازد .
اگر بتوانیم در اشعار پو وارد شده و با او همسفر شویم باور می کنیم که اشعارش ، خیالات باطل نیستند بلکه نوعی کشف و شهود عارفانه اند که از اعماق جان به تصویر کشیده شده اند . اشعار پو مثل حافظ همگی تصویری هستند و آنهائی که با شعر تصویری آشنا نیستند و اصولاً مشاهدۀ باطنی ندارند و معانی را جز از طریق تفسیر نمی یابند ، قادر به لمس و درک این اشعار نمی باشند .
«پو» را در داستان نویسی نیز از پدران «داستان کوتاه» در ادبیات جهان دانسته اند و از این لحاظ وی را همپایه «گوگول» یک نابغۀ به اصطلاح مالیخولیائی دیگری از روسیه قلمداد می کنند . جالب اینکه پو و گوگول یکی در آمریکا و دیگری در روسیه تزاری ، نه تنها شباهت خارق العاده ای در شخصیّت و افکار و احساسات دارند بلکه در یک عصر زیسته اند و بلکه هر دو متولّد یک سال (1809) می باشند .
پو در چهل سالگی و گوگول در چهل سالگی و هر دو بی هیچ مقدّمه ای از دنیا رفتند . با این تفاوت که گوگول در روسیه در همان دوران حیاتش تا حدّی شناخته شد و با نوابغی چون داستایوفسکی و تورگنیف و پوشکین هم دوران است و تنها نیست ولی پو در تنهائی و گمنامی زندگی کرد و مرد . در حالیکه تشییع جنازۀ گوگول تقریباً عزای ملّی بود در تشییع جنازۀ پو فقط سه نفر حضور داشتند .
«پو» در داستان نویسی کوتاه که عین اشعارش می باشند به خاطر سرزمینی از موضوعات کاملاً جدیدی که کشف نمود نیز در صدر داستان نویسی کوتاه در تاریخ جهان قرار دارد . داستانهای او گاه به دو صفحه بیشتر نمی رسد ولی در این دو صفحه ماجرائی را در مقابل چشمان خواننده قرار می دهد که وی را مات و متحیّر می سازد . به قول بسیاری از منتقدان بزرگ ادبی ، تا به امروز هنوز هیچ هنرمندی در قدرت مکاشفه و خلق هنری حتّی یک قدم از پو ، فراتر نگذاشته است .
اشعار پو از غیر قابل ترجمه ترین اشعاری است که در جهان سوّم سروده شده است . و از این لحاظ در برخی موارد کار ترجمه حتّی از اشعار «آرتور رمبو» هم شاقه تر می شود . زیرا جهان اشعار پو ، جهان مجرّدات مطلق است که جز او هیچ کسی در جهان غرب به آن راه نیافته است و به همین دلیل وی را پدر شعر سمبولیزم خوانده اند .
ترجمه اشعار پو توسط این جانب ، ترجمه ای از سر عشق و وظیفه بوده است . وموسیقی بس زیبا و جادوئی کودکانه و عارفانه ای که در اشعارش موج می زند جبراً در ترجمه می میرد ولی سعی کرده ام که در حدّ توانم این فقدان را در معانی تا حدودی جبران کنم . وبایستی اعتراف کنم که به قول آن دوست آمریکائی ام ، هر شعری را بایستی به همان زبان شاعر خواند. و تازه می فهمم که چرا به آلمان رفته بود تا آلمانی را فرا گیرد فقط به این نیّت که بتواند «فاوست» گوته را به زبان اصلی بخواند .
در قاموس پو ، همچون بسیاری از شاعران و عارفان خلّاق جهان ، واژه هائی همچون مرگ ، کودکی ، عشق ، زن ، زیبائی ، خدا و ابدیّت ، همگی کمابیش قلمرو واحدی دارند و به یکدیگر تبدیل می شوند و یک تراژدی را در سمفونی جادوئی پدید می آورند که در عین غیر واقعی بودن ، از واقعیّت هم به انسان نزدیکتر است .
مجموعه ای که پیش روی دارید ترجمۀ کلیّۀ اشعار پو به استثنای چند تائی می باشد . در این مجموعه همه اشعار درجه اوّل و مشهورش ترجمه شده است . پو عمر چندانی نکرد و لذا کلیّۀ اشعارش از هفتاد صفحه تجاوز نمی کند ولی در همین مختصر و مفید کاری جاودان پدید آورده است و به قول بسیاری از صاحبنظران ، فقط شعر «کلاغ سیاه » به تنهائی کافی بود که نام «پو» را در صدر شاعران مدرن درجه اوّل جهان به ثبت برساند .
این دفتر حدود سال 64- 1363 به ترجمه آمد ولی به دلایل درونی و برونی ، انتشارش تا کنون به تعویق افتاد .

زندگی ادگار آلن پو همچون همه اشعار و داستانهایش ، کوتاه بود ، بیدارکننده ، نیش دار و دلخراش و بسیار سریع همچون یک رؤیا .
وی به لحاظ روحیّه و خصائلش آدمی کاملاً غیر عادی بود و برای اغلب آدمها و اطرافیانش غیر قابل تحمّل می نمود ، منتهی نه به دلیل زننده بودن گفتار و رفتارش بلکه به دلیل غیر قابل فهم بودن موجودیّتش . وی در روابط اجتماعی انسانی کم نظیر و حیرت آور گزارش شده است . در یک ملاقات کوتاه هر انسانی را مجذوب خود می نمود ولی این وضع به سرعت تبدیل به بیزاری و گریز می شد و بدین ترتیب به طور فزاینده ای به سمت تنهائی و انزوا می رفت و این مسئله شاید دلیلی بر گرایش وی به الکلیسم باشد.
ادگار آلن پو در نوزده ژانویه سال 1809 میلادی در شهر بوستون در آمریکا به دنیا آمد . پدر و مادرش دو بازیگر دوره گرد تئاتر بودند ولی در سه سالگی تنها فرزند خود را در نهایت فقر و فلاکت تنها گذاشتند واز دیار فانی رفتند . و بدین ترتیب پو نیز همچون «رمبو» از کودکی بی سرپرست ماند و با فقر و بی کسی و آوارگی قرین شد.
خانواده ای ، ادگار کوچک را به فرزندی پذیرفت و او را بزرگ نمود . پدر خوانده اش تاجری ثروتمند بود که به زودی ورشکست شد و از آمریکا مهاجرت نمود و رهسپار انگلستان و اسکاتلند گردید تا شاید دوباره بتواند تجارتش را از نو آغاز کند . ادگار در مدارس این دو کشور به تحصیل مشغول شد که به خاطر ورشکستگی مجدّد پدر خوانده اش به آمریکا بازگشتند .
ادگار ، دوران مدارس ابتدائی و متوسطه خود را به عنوان یک شاگرد نمونه و نابغه سپری نمود . وی ورزشکار برجسته ای نیز بود و در پرش رکورد بیست یک و نیم فوت را به دست آورد . همگی آینده ای بس درخشان را در همه زمینه ها برای او پیش بینی می کردند .
وی با نمراتی ممتاز وارد دانشگاه ویرجینیا شد ولی به خاطر خصوصیّات درونی خویش و نیز به دلیل فقر و بی پولی ، دانشگاه را نیمه کاره ترک گفت و دیگر هرگز به دانشگاه بازنگشت . طلبکارانش او را کلافه کرده بودند و رابطه اش با پدر خوانده اش نیز بسیار وخیم بود و لذا شهر را ترک گفت . دوران آواره گی اش شروع شده بود و از هر کمک مالی از جانب خانواده ، محروم گردیده و به کلّی طرد شده بود .
«پو» نیز همچون بایرون ، همیشه عاشق بود و عشّاق زیادی داشت که در همه این عشق ها ناکام گردید و اصلاً به طرز حیرت آوری به محض عاشق شدن ، می گریخت و گویا نمی خواست که عشقش آلوده گردد.
برای او «زن» معنا و موجودیّتی آسمانی داشت که به ندرت در انسان دیگری بدینگونه رخ نموده است آن هم در دوران مدرن صنعتی و آن هم در آمریکا . چیزی حدود نیمی از اشعار و بهترین اشعارش تحت تأثیر زنان پدید آمده است ، زنانی که وی زمانی عاشقشان بود :
لنور ، هلن ، آنیّ ، آنابل لی و ویرجینیا همسرش .
وی زن و مرگ و خدا و ابدیّت و روح را یکی می دید و این امر در اشعارش آشکار است و چنین پدیده ای در تاریخ هنر و اندیشه جهان کم نظیر است .
وی اینک از خانه و شهرش رانده شده و در شهرهای شمال شرقی آمریکا دربدر در جستجوی کاری برای امرار معاش است . حتّی مدّتی جبراً در ارتش ثبت نام کرد ولی چیزی نگذشت که آن را هم رها نمود . وی از بیست و دو سالگی نوشتن را به طور جدّی آغاز کرد و با شعر . و برخی از اشعار و داستانهایش در برخی از نشریّات محلّی به چاپ رسید و مختصر پولی نصیبش نمود .
ادگار در اوّلین ملاقات با دختر خاله اش ویرجینیا ، سخت دلباخته او شد و دخترخاله هم او را تا سر حدّ پرستش دوست می داشت . این دو در سال 1836 ازدواج کردند و به همراه خاله خود برای بدست آوردن کاری پر درآمد راهی نیویورک شدند ولی در آنجا نیز هیچ موفّقیّتی پدید نیامد و در تمام این مدّت خاله بود که هزینۀ زندگی آنها را می پرداخت.
نیویورک را به قصد فیلادلفیا ترک گفت و با خانواده اش در آنجا مقیم شد . در فیلادلفیا برخی از اشعار و داستانهای کوتاهش منتشر شد و تقریباً مورد توجّهی قرار گرفت و به او امیدی بخشید .
پو در همه جا به شب زنده داری می پرداخت و حال همسر جوان و دلباخته اش را چندان مراعات نمی کرد هر چند که ویرجینیا نیز سخت نمی گرفت . در همین دوران ویرجینیا بیمار شد و معلوم گردید که بیماریش مزمن است . این بیماری گهگاهی به سراغش می آمد . در سال 1842 دچار تشنّج عصبی شدیدی شد وتقریباً به حال مرگ افتاد . ادگار نیز از این وضع به کلّی روحیّۀ خود را از دست داد .
اینک فقر و بیکاری با بیماری و یأس شدید همراه شده بود و بالاخره پو را نیز بستری نمود . و خاله از هر دو پرستاری می نمود . پس از مدّتی حال همسرش بهتر شد و پو جانی گرفت و دوباره به کار انتشار نوشته هایش مشغول شد .
در سال 1845 یعنی در 37 سالگی شاهکار فناناپذیرش یعنی « کلاغ سیاه » را منتشر نمود که اسطوره یأس و نیهیلیزم کامل بود و در مجامع هنری و ادبی آمریکا مورد توجّه قرار گرفت . این روزها از هر لحاظ شادترین روزهای پو بود .
حال همسرش بهتر می نمود و روزنامه ها آثارش را چاپ می کردند و وضع مالی اش اندکی بهبود یافته بود . وعلاوه بر این در همین ایّام آوازۀ پو در فرانسه پیچیده بود و یک شاعر فرانسوی به نام شارل بودلر که بعدها به اوج شهرت رسید و صاحب مکتبی شد بخشی از اشعار و داستانهای پو را برای اوّلین بار به فرانسه ترجمه نمود .
واینک پو در فرانسه از شهرت و ارزش بیشتری نسبت به آمریکا برخوردار بود . ولی این موفّقیّت ها مثل یک رؤیا گذرا بود زیرا یک سال بعد یعنی در سال 1847 دوباره حال ویرجینیا بد شد و در سن ّ بیست و چهار سالگی از دنیا رفت .
با این واقعه کار پو نیز تمام شد . پو با مرگ همسر جوانش به اشدّ کدورت و یأس و تشنّج روحی مبتلا شد و بستری گردید . وخاله اش پرستاری اش را در منزل بر عهده گرفت . پو اینک سی و هشت ساله بود .
پس از چند ماه اندکی بهبود یافت و از رختخواب برخاست و سال بعد یعنی در سی و نه سالگی اثر جاودانه دیگرش را به نام « اولالوم » که ظاهراً هیچ معنائی نداشت ، منتشر نمود . این شعرش را از بی نظیرترین اشعار ادبیات انگلیسی و از شاهکارهای فناناپذیر ادبیات جهان به حساب آورده اند .
وی در این ایّام از سر درد شدیدی رنج می برد . او پس از مرگ همسرش تا به آخر عمرش یعنی چهل سالگی تقریباً در رویای کامل به سر برد و بخش عمدۀ آثار برجسته اش نیز محصول همین دوره است . شعر معروف و حیرت آور دیگرش به نام «برای آنیّ» نیز در همین دوره خلق شد .«آنیّ» نیز زنی بود که پو عاشق او شده بود و قصد ازدواج با او را داشت ولی هرگز چنین نشد .همه دوستان پو ، او را به وضوح در حال از دست رفتن می دیدند .
در ماه اکتبر 1949 با زنی به نام المیرا که سخت عاشقش بود قرار ازدواج گذاشت . قرار بود که تا چند روز دیگر مراسم عقد صورت گیرد و حتّی قرار دقیق آن نیز گذاشته شد . پو صبح روز 28 سپتامبر ، یعنی همان روزی که قرار عقد و ازدواج داشت در حالیکه در تب می سوخت از خانه خارج شد تابه کلیسا برود و به مراسم عقد برسد ولی تا پنج روز هیچکس او را ندید .
تا اینکه در روز پنجم غریبه ای او را در حالت انجماد در گوشۀ خیابانی یافت و به بیمارستان برد . با کمک یکی از دوستانش که پزشک بود کمی حالش بهتر شد و به خود آمد و اندکی از تشنّج و اندوهش کاسته شد . تا اینکه صبح روز هفتم اکتبر ساعت پنج ، در حالیکه دوست پزشکش بالای سرش بود، پو به آرامی سرش را بلند کرد و گوئی آخرین شعرش را می خواند :
«آه ! ای پروردگار من، پس کی مرا نجات خواهی داد! »
این را بگفت و نجات یافت در سن چهل سالگی .
در تشییع جنازه اش فقط سه نفر شرکت داشتند : خاله بیچاره اش و دو تا دوست .
تقریباً اکثر اشعار پو از جایگاه و موقعیّت زمانی خاصّی بر می خیزد که به ناگاه خواننده با کمال حیرت و هراس ، آنرا «گور» می یابد . گویا پو ، سالها پیش مرده و در قبر آرمیده و از آنجا غزلسرائی می کند .
یک چنین وضع و حسّی که تا این حد طبیعی به خواننده القاء شود ، در کلّ تاریخ شعر و ادب جهان کاملاً بی سابقه است تلخی اشعار پو برای کسانی که مرگ را باور ندارند بسیار تلخ تر است . گوئی «پو» از مصادیق این کلام علی (ع) است که می فرماید:
«بمیرید قبل از اینکه بمیرید!»
نامی هم برای عنوان این کتاب برگزیده ام «غزلی ز دگر سو» برخاسته از همین واقعه است . گویا مرده ای از درون قبر با زندگان سخن می گوید .
اوج این وضع را در روشنائی کامل معانی می توان در شعر «برای آنیّ» مشاهده نمود . بدین لحاظ پو و آثارش ما را به یاد صادق هدایت و کتاب « زنده به گور» می اندازد . به نظر من به لحاظ شخصیّت، از زمان پو تاکنون در سراسر جهان کسی همچون صادق هدایت ، نیست که بتوان وی را پوی دوّم لقب داد. هر چند که بر حسب نوشته های صادق هدایت به نظر نمی رسد که وی شناخت مستقیمی از «پو» داشته است .
بنابراین، این شباهت مطلقاً امری روشنفکرانه و تقلیدی و مکتبی نیست بلکه وجودی و طبیعی است .
خود هدایت در تاریخ ادبیات معاصر جهان یک مکتب است که در کشور ما هنوز مفهوم و جدّی نیست و هنوز هم هدایت در کشور ما غریب است همانطور که «پو» در آمریکا و «رمبو» در فرانسه و هر صاحب هنر و اندیشه ای در وطن خودش . همانطور که محمّد (ص) در میان اعراب غریب است و بودا هم در هندوستان و حافظ هم در میان ایرانیان . و انسان بیدار شده و روح یافته در کلّ عالم هستی غریب است .
و اشعار پو ، حماسه غربت انسان در عالم هستی است . و لذا همه غریبان جهان ، پو را یک آشنای دیرینه می یابند و زهر تنهائی اش را چون شهد عشق می نوشند .
پو از جمله شاعران انگشت شمار جهان است که شعرشان عین زندگیشان است و زندگیشان را در شعر خود چکانیده اند .
سمبولیزم شعر پو از نوع رومانتیزم تصنّعی ِ محصول عشرت کافه ای و بورژوائی نیست و بلکه ریشه در اعماق واقعیّت وجودی و عین زندگی انسان دارد و لذا نسبت به بسیاری از شعرای درجه چندم غرب که اکثراً مقلّد مکتب پو می باشند ، گمنام تر است و به مذاق چنان شعر و شاعرانی خوش نمی آید زیرا واقعیّت را بیدار می کند و پرده از پندار خود – فریبانه رومانتیزم بر می دارد و دلخوشی های ریائی و تصنّعی را ریشه کن می کند و چشم رئالیزم حیات انسان را باز می کند و مرگ را زندگی می بخشد و زندگی را در مرگ به نمایش می گذارد و مرز بین زندگی و مرگ را از میان بر می دارد .
شعر پو به لحاظی مثل فلسفه نیچه است که به قول نیچه با خون نوشته شده است و زهرآگین و بیدار کننده است . شعر پو گرچه متعلّق به نیمه اوّل قرن نوزدهم است ولی گویا برای پایان قرن بیستم سروده شده است :
برای دورانی که نشئگی آرمانهای بورژوائی و ایده آلهای تکنولوژیکی از اغلب کلّه ها پریده است و خوابهای طلائی پایان یافته و واقعیّت تلخ تراژدی حیات ِ انسان ِ خود – فریب رخ نمایانده است .
شعر پو ، فلسفه نیچه و داستانهای هدایت به عرصۀ باور حیات بشری وارد می شوند و این ورودی اجتناب ناپذیر است زیرا دیگر مجال و توانی برای خود – فریبی باقی نمانده است .
به لحاظ اعتقاد دینی ، باور مرگ نیمی از باور دین و خداست و در قرآن کریم و احادیث نبوی و علوی ، فراوان می بینیم که یاد مرگ و مرگ اندیشی و مرگ باوری ، تا چه حدّی در امر ایمان و تقوی و رستگاری مؤثر است تا آنجا که شوق به مرگ از نشانه های درجۀ اوّل ایمان یقینی می باشد و علی (ع) ، مرگ را برای خودش از عسل شیرین تر می خواند .
بنابراین برای یک انسان مدّعی دین ، بیزاری از این نوع آثار و اندیشه ها ، نشانۀ بیزاری از دین و حقایق است و میل به خود – فریبی و کفر و انکار و دنیاپرستی . و بدین لحاظ اشعار پو ، اشعاری ماهیتاً دینی و عرفانی است به سبک خاصّ خودش .
به لحاظ تجربی و روان شناسی نیز مرگ اندیشی نه تنها زندگی را سخت و سیاه نمی کند بلکه بسیاری از مشکلات رامی گشاید و زندگی را آسانتر می سازد و بسیاری از تاریکی هائی را که محصول دنیا پرستی و غفلت از مرگ است ، روشن می سازد .
آنهائی که این نوع آثار و اندیشه ها را ضدّ زندگی و ضدّ رشد و ضدّ سعادت و شادابی روح می خوانند و لذا این آثار را تحریم می کنند به کلّی از حقیقت سعادت و رشد ، غافلند و بلکه هنوز به مرحله بلوغ عقلانی نرسیده اند و غرق در غرایز می باشند .
تردیدی نیست که این نوع آثار ، هوس بازیهای ذهنی و روشنفکرانه را که گاه لباس انقلابیگری بر تن می کند ، کرخت و منفعل می سازد و این از برکات آن است . و در کشور ما مشابۀ چنین برخوردهای قشری که گاه لباس تعهّد و انقلابیگری بر تن دارد دربارۀ آثار هدایت و نیما و فروغ بسیار رایج است هم از جناح قشری مذهبی و هم از جناح قشری روشنفکری ، که برای تبدیل کردن انسان به کالاهای مصرفی عجله زیادی دارند .
واتفاقاً این جماعت خیلی سریع تر از سائرین به پوچی و یأس دچار شده و تن به هر خود – فروشی و خیانتی می دهند و آنگاه پای منقل و وافور دم از هدایت و نیما می زنند. واین بدان معناست که همواره حرف حق هر چند که تلخ باشد دیر یا زود تصدیق می شود .
و کلام آخر اینکه در کلّ تاریخ ادبیات و شعر جهان ، سخنی تلخ تر و دلخراش تر از اشعار پو ندیده ام و لذا این دفتر( غزلی ز دگر سو ) را تقدیم می کنم به کسانی که تلخی حقیقت و واقعیّت زندگی را بر شیرینی زودگذر و عذاب آور و گمراه کنندۀ تفاسیر رومانتیکی ترجیح می دهند ، هر چند که با پایان قرن بیستم ، عصر رومانتیزم نیز در حال به پایان رسیدن است و انسان مجبور است که چشمش را باز کند و از خواب بیدار شود و نگاهی بر خویشتن اندازد .
علی اکبر خانجانی – پائیز 1377
در نیمه شبی ملال آور و افسرده
سر در گریبان اندیشه هائی مخوف
خسته و دلمرده
غرق در کتابی مرموز
در کشف افسانه ای بودم
افسانه ای کهن و ز یاد برده
سرم سخت سنگین
وقلبم اندوهگین
و چرت زنان در مرز خفتن بودم
خوابی بس سهمگین
در همین حال
ناگهان صدائی شنیدم
گویا کسی به آهستگی بر در می کوبید
بر درب ِ اطاق ِ این قلب ِ غمگین
صدائی بس وهمگین
با خود گفتم :
«میهمان ناخوانده ایست این ،
همین است
و فقط همین !» [1]
برگزیده شدگان محمدی در آخرالزمان جامع همه تأویلات و تفصیلات و تعینات عرفانی هستند چرا که محمد(ص) خود جامع همه رسولان و برگزیدگان و صالحین و شهدا و صدیقین تاریخ است. چون علم تأویل در او به کمال رسیده است و تأویل همه کلمات و اسماء به او داده شده است.
پس رسولان محمدی در آخرالزمان که جملگی برگزیدگان الهی درعلم تأویل هستند که علم العلم پروردگار است با همه رسولان و برگزیدگان و عارفان و شهدا و صدیقین محشورند در خویشتن:
«و بدانید که انبیاء و شهدا و صدیقین با شمایند و اینان خوب رفیقانی هستند.» قرآن-
خود این بنده به تدریج در تجربه حیات مکاشفه ای و عرفانی ام قبل از آنکه این اسرار و حقایق قرآنی را بدانم در زندگیم یافتم.
به طور مثال علاوه بر درک حضور شدید بسیاری از این بزرگان که در حیات دنیا نیستند، نشانه های حیرت آور از تحقق اسرار و آرای زندگیشان را در زندگی خود شاهد بودم که اوایل این تجلیات را تشابهات و گاه تلقینات می پنداشتم ولی به تدریج به حقیقت این امر آگاه شدم که این از اسرار رجعت است یعنی کسی که در مسیر سیر الی الله و تأویل وجودی قرار دارد با همه کسانی که در گذشته و در عرصه نزول به حقایق الهی رسیده بودند روبرو می شود و آنها را در خود و آثارشان را در زندگی بیرونی خود مشاهده می کند که در این باره نمونه هائی را در سائرآثارم ذکر نموده ام.
ولی همین امشب و لحظاتی پیش از این مواجه با یکی دیگر از این حشرها و رجعت ها در زندگی گذشته ام شدم و آن را به یاد آوردم.
بنده حدود چهل سال پیش از این با شاعر و داستان سرای شهودی مشهور آمریکا یعنی «ادگار آلن پو» آشنا شدم و به ناگاه او را چنان در تن و جان خود یافتم که گوئی مرا ترغیب نمود که از طریق آثارش وی را بشناسم و ترجمه اش کنم و من در ترجمه مشهورترین و افسانه ای ترین شعرش یعنی «کلاغ» دچار انقلابی عظیم گشتم و سالها از این واقعه گذشت که حدود ده سال بعد عین واقعه ای که در این شعر مذکور بر «آلن پو» در عالم شهود گذشته بود بر من دقیقاً در شرایط مشابه روحی و جغرافیائی، در ایام نزول روح و ذکر واقع گردید.
با این تفاوت که این کلاغ برای « پو» حدود دویست سال پیش از این پیام آور شومی تلقی شد که او را از دیدار مجدد با محبوب آسمانیش ( لِنور) مأیوس نمود ولی آن کلاغ سیاهی که به سراغ من آمد ذکر «احق» را در قلبم القاء نمود که مدتی بعد مرا به دیدار با پروردگارم رساند.
که همان جمال نوری حق بود. که پو آن را « لنور» می خواند. و این یکی از صدها نمونه از رجعت اولیاء و صدیقین در آخرالزمان است که عرصه حشراولیاء با یکدیگر است و نیز حشر اشقیاء با همدیگر زیرا آخرالزمان عرصه محشر پنجاه هزار ساله است. و پو از صدیقین عصر و جامعه خود بود که در تنهائی محض از دنیا رفت.[2]
از ادگار آلن از ادگار آلن پو پرسیدم : « عشق چیست ؟ »
پاسخ گفت : عطش برای خود – براندازی .[3]
کلاغ سیاه
اِلدورادو (ورای زر خیز)
به …
برای «آنّی» (Annie)
خوابی اندر خوابِ دیگر
به …ف
به …ف – س
به: رودخانه
دنبالهروی
قصر افسونشده
وادی رؤیاها
به …
سکوت
نیایش
خوابآلوده
تنها
دریاچه: تقدیم به …
آنابل لی
کِرم فاتح
اولالوم (Ulalume)
به مادرم
ستارۀ شب
به …
رؤیاها
زنگولهها
به کسی در بهشت
خوشترین روز – خوشترین لحظات
غزل وصال
اسرافیل
لنور
غزل عروسی
یک رؤیا
وادی اضطراب
ارواح مردگان
به هلن
این اشعار در کتاب غزلی ز دگر سو، اثر استاد علی اکبر خانجانی از لینک زیر در دسترس می باشد:
[1] 📘 کتاب: غزلی زدگر سو | برگزیده اشعار ادگار آلن پو | ترجمه استاد علی اکبر خانجانی
[2] 📘 کتاب: خداشناسی امامیه جلد پنجم | بند ۱۰ | اثر استاد علی اکبر خانجانی
[3] 📘 کتاب: مصاحبهای با آدمها | اثر استاد علی اکبر خانجانی