فهرست مطالب
معنای ازدواج.
ازدواج قلمرو از خود گذشتگی.
راز عشق مرد به زن.
زن،جمال دل مرد
زن و نخستین گناه :ناز.
شیطان چگونه می توانست آنان را از بهشت براند و بهشت چه بود؟
احساس پوچی در زناشویی.
صداقت در زناشویی.
سه رکن همزیستی.
چند دستور العمل برای بهبود رابطه زناشویی.
آدم و حوا
راز جنگ بی پا یان زناشویی.
جنگ بی پایان زناشویی.
جنگ بی پایان آدم و حوا
رابطه جنسی.
فلسفه ولایت زناشویی.
تقسیم مسئولیت زناشویی.
آیا باید با عشق ازدواج کرد یا با منطق ؟
ازدواج سعادتمند
عشق به جنس مخالف..
ازدواج و زناشویی.
ولایت زناشویی.
زناشويي
افسانه زناشویی.
معرفی کتاب درباره زن و مرد -زناشویی.
فهرست منابع.
****
ازدواج در معنای لغتش عبارت است از دو تا شدن و دوتائی زیستن . این همان هستی من – توئی است.
آدمی تاقبل از ازدواج یک هستی منی دارد و فقط من است و در خویش زندگی می کند و برای خویشتن . همه اعمال و روابطش برای خودش می باشد و در قلمرو روانش جز خودش کسی وجود ندارد الّا اینکه در خدمت خودش باشد . زندگی قبل از ازدواج یک زندگی خود - محور است یعنی یک زندگی کافرانه و کور و دربسته است .
و خدای یک فرد مجرد هم چیزی جز هوای نفس و شیطان او نیست . خدای « من » ابلیس است . ازدواج یعنی دو تا شدن و برای همسر زیستن . این همان هستی برای دیگری است و در همه امور « من » بایستی برای دیگری و موافق با دیگری باشد .
پس ازدواجقلمرو خود شکنی و از خود گذشتگی است لذا ازدواجدارای ماهیتی تماماً دینی می باشد و متکی بر تقوا و خویشتن داری است و لذا ازدواج از بنیادهای اصلی دین است و عرصه خودآزمائی و تزکیه نفس و خود شناسی می باشد تا اینکه اوی رابطه ( هو – خداوند ) آشکار شود .
کسی که این حق را در ازدواج درک و تصدیق نکرده باشد از همان آغاز با همسرش درگیر می شود و به بن بست و ندامت می رسد و هرگز به قلمرو و هویّت ( الهیّت ) رابطه نمی رسد و خدا را نمی شناسد . این حیات و هستی در دیگری از همان نخستین رابطه جنسی بطرزی حیرت آور رخ می دهد و هر یک از طرفین دچار احساس از خود بیگانگی در دیگری می شود .
این از خود بیگانگی عرصه آزمون خویشتن در دیگری و با حضور دیگری است . و لذا ازدواج را بایستی جدّی ترین قلمرو خودشناسی دانست و آنکه حق این امر را نداند ازدواجرا امری بیهوده و بلکه خطرناک و تماماً عذاب می یابد و پشیمان می شود و این زندگی هنوز آغاز نشده به پایان خود میرسد . کسی که فقط به قصد آرزو و برنامه های شخصی خود ازدواج می کند هرگز ازدواج نکرده است .
زن و مرد هر یک به مثابه آئینه نفس همدیگرند و هر یک در نیازی که به طرف مقابل دارد به محک زده می شود که تا چه حدی صادق است و وظایف انسانی و اخلاقی خود را می شناسد و دارای عهد و وفای به همسر خود و نیازهای خویشتن است .
آنچه که در ازدواج به محک می خورد کبر و غرور و منیّت طرفین است پس این یک واقعه تماماً دینی و اخلاقی است و فقط انسان متعهد به آداب و اصول اخلاقی و دینی می تواند از پس این واقعه بر آید و لاغیر . ازدواج کارخانه ای است که بایستی از بطن رابطۀ من – توئی موفق به کشف او ( هو – خدا ) شود .
کسی که همسرش را فقط وسیله ای برای خوشبختی خود پنداشته ازدواج را درک نکرده و در حد آن به عذاب می افتد و دچار کینه و نفرت می شود و ازهمان آغاز در طلاق است . ازدواجیکه بر اساس حقوق و اصول و ارزشهای دینی و اخلاقی بنا نشود محکوم به شکست است . ازدواجی که در آن هر یک از طرفین عزّت و ارزش خود را بر از خود گذشتن بنا نکند این واقعه سرنوشت ساز را درنیافته است
. در ازدواج هر یک از طرفین بایستی در مسابقه ایثار و از خود گذشتگی باشد . آنکه ایثارگرتر و متواضع تر است ولایت رابطه را بدست می گیرد و امام خانه می شود . تنها حقی که ازدواجرا تبدیل به واقعه ای بهشتی می کند ایثار متقابل است .
حق زناشوییبر محور از خود گذشتگی قرار دارد و این حق هر چه وسیع تر و خالص تر شود این رابطه پایدارتر و عزیزتر می شود و قلمرو رشد و تعالی معنوی می گردد بشرط اینکه ایثار بر مبنای اصول دین و اخلاق باشد نه بر اساس بولهوسی و فسق و فجور.
در هر ازدواجی معمولاً یک نفر در مقام عاشق قرار دارد که معمولاً مرد است و آنکه عاشقتر است بایستی ایثارگرتر باشد تا بتواند ولایت و رهبری معنوی و دنیوی زندگی را بر عهده گیرد . خانه ای که امام و رهبر ندارد بی صاحب و بی اراده و بازیچه است . ولایت و رهبری معنوی و عاطفی فقط محصول از خود گذشتگی و ایثار و تقوا می باشد و لا غیر .
بهرحال آنچه که ماهیت این رهبری را تعیین می کند نه افکار و باورهای شخصی بلکه اصول و موازین عقلی و دینی و اخلاقی است . بمیزانی که این اصول در طرفین رابطه ادا می گردد این ولایت معنوی از جانب خداوند بر این رابطه واقع می شود و رابطه را هدایت می کند .
در هیچ رابطه ای همچون ازدواج حضور خداوند درک نمی شود یا بواسطه رحمت و برکات و یا از طریق غضب و عذاب . ازدواجی که بر اساس هوسبازی و فسق و فجور بنا شود مشمول عذاب الهی می گردد و عذاب النار بر پا می شود و هر خانه ای یک قطعه از دوزخ می شود که همه اعضایش را می سوزاند . حق و لزوم دین و اخلاقیات در هیچ جائی به اندازه خانواده بارز و واجب نیست .
در زن چه چیزی است که مرد را اینسان مجذوب و مفتون و دیوانه می سازد . نیاز جنسی فقط اوّلین صفحه از کتاب عشق زناشویی است که بزودی باطل می شود ولی این ابتلاء و نیاز روانی مستمراً شدید تر و عمیق تر می گردد . این چه راز و نیازی است .
در خلقت ازلی حوا از بطن چپ مرد یعنی از سینه مرد خلق شده است . در واقع زن جمال دل مرد بعنوان کانون اراده و حیات اوست . لذا عشق مرد به زن عشق او به قلب خویشتن است و عرصه غایت خود پرستی مرد است .
و مرد حق ندارد مرید ارادۀ خود شود بلکه بایستی اراده اش را تحت فرمان عقل و ایمان و معرفت قرار دهد و تسلیم ارادۀ خداوند نماید .
مرد بایستی زن را دوست بدارد و این واقعه ای اجتناب ناپذیر و بر حق است و همان حب نفس است ولی نبایستی از نفس خود اطاعت کند زیرا عین کفر است و اینست که اطاعت مرد از زن بدون شک موجب کفر و فساد و تبهکاری می شود .
و اینست راز ولایت زناشویی و سرّ اطاعت زن از مرد . این همان اطاعت ارادۀ مرد از ارادۀ خداست . مؤمن ترین مردان هم در اطاعت از زن خود کافر و تباه شده اند . و مرد حتّی اگر خودش کافر باشد در جریان به طاعت کشیدن زن تحت امر خودش مجبور است که به راه عقل و دین و وجدان برود زیرا زن حاضر نیست که از مفاسد و کفر مردش تبعیت کند .
زن نیز در اطاعت مؤمنانه از مرد است که دارای اراده می شود زیرا مرد ظرف ارادۀ اوست .اینست که تکلیف نهائی دین زن و مرد در امر ولایت زناشویی تعیین می شود . مردی که از ارادۀ زنش پیروی نکند و زنی که از ارادۀ عقلانی مردش پیروی کند این دو به راه هدایت می روند و سعادتمند می شوند . زن اگر مؤمنه هم باشد خواه ناخواه دشمن آشکار ایمان و عقل مرد است و این قانون الهی در خلقت است که در قرآن هم مذکور است .
«گفتیم که ای آدم با همسرت در بهشت بی هیچ زحمتی زندگی کنید و از نعمات آن از هر چه خواهید بر خوردار باشید و فقط به این درخت (ملعون ) نزدیک نشوید که به ظلم مبتلا خواهید شد. پس شیطان هر دو را وسوسه و گمراه نمود و از بهشت بیرون کرد و گفتیم که هر دو از بهشت من خارج شوید که زین پس دشمنان همدیگرید و». «سورۀ بقره »
همه جا آرام و فضا از عشق آدم به حوا سرشار بود . آدم به حوا می نگریست : به محبوب خود . چقدر او را دوست می داشت و با نگاهش تمامی عشق خود را به او منتقل می کرد و حوا نیز در زیر نگاه آدم خود را خوشبخت و جاودانه می یافت و هیچ هراس و نگرانی معیشتی در میان نبود.
آدم عاشق حوا بود و حوا نیز با تمام وجود عشق او را باور می کرد . اما شیطان اجازه نداد که این بهشت ادامه یابد . او مأموریت داشت که این زوج را بفریبد و از بهشت بیرون کند .
ابتدا باید کدامیک را فریب می داد آدم یا حوا را ؟
فریب دادن آدم کار ساده ای نبود زیرا او عاشق بود و بر گزیدۀ خداوند و همین امر او را از فریب مستقیم شیطان مبرا می کرد اما حوا معشوق بود و به همین دلیل او بیشتر مستعد فریب بود.
بی شک بهشت فقط باغ و گل و بلبل نبود ، بهشت حاصل عشقی بود که میان آدم و حوا در جریا ن بود . عشقی که ایجاد کننده اعتما د و باور است . حوا به میزانی که عشق آدم را باور کرده بود به او اعتماد داشت و همین اعتما د باعث شد که او از امنیت بهشتی بر خوردار شود. او در خوشبختی خود تردیدی نداشت زیرا :
آدم قدرتمند بود، آدم توانا بود ، آدم عا قل بود و آدم بر گزیدۀ خداوند بود و از همه مهمتر آدم عاشق حوا بود . پس دیگر دلیلی برای نگرانی و هراس وجود نداشت و فقط کافی بود که حوا به آدم اعتماد داشته باشد و همین باور به آدم قدرت می داد تا دنیای زندگی را بپذیرد و آن را به سمت خوشبختی برتر هدایت کند.
بنابر این شیطان برای از میان بردن بهشت فقط باید حوا را نسبت به عشق آدم مردد می کرد و همین تردید آرام آرام آنان را از بهشت می راند.
شیطان به نزد حوا رفت و به او گفت :آیا به جاودانگی عشق آدم نسبت به خود مطمئنی ؟
حوا پاسخ داد: آری ، او مرا خیلی دوست دارد.
شیطان گفت :چگونه مطمئنی ، آیا او را آزموده ای؟
حوا پاسخ داد :او خود چنین می گوید. شیطان گفت :اگر راست می گوید باید این عشق را در عمل ثابت کند ، گفتن هیچ ارزشی ندارد.
حوا در حالیکه به اطمینان خود نسبت به عشق آدم مردد شده بود پرسید چگونه می توانم یقین یابم که او مرا دوست دارد؟
شیطان گفت :به او بگو اگر تو را دوست دارد باید به شجرۀ ممنوعه نزدیک شود.
حوا گفت :اما خداوند ما را از نزدیک شدن به شجرۀ ممنوعه باز داشته است.
شیطان گفت : نکته همینجاست . زمانی عشق او به تو ثا بت می شود که او برای حفظ خوشبختی تو از هیچ کاری ابا نکند.
حوا که دیگر تمامی باور خود را نسبت به عشق آدم از دست داده بود به نزد آدم رفت و در حالیکه در اشدّ ناز گریه می کرد به او گفت :آیا هنوز مرا دوست داری ؟
آدم پاسخ داد : آری ، تو قلب من هستی.
حوا گفت : اگر راست می گویی به درخت ممنوعه نزدیک شو .
آدم گفت : اما خداوند ما را از نزدیک شدن به آن بر حذر داشته است .
حوا در حالیکه گریه اش شدیدتر می شد گفت : پس دروغ می گویی که مرا دوست داری زیرا اگر مرا دوست داشتی هر کاری برای من می کردی .
آدم نیز برای اثبات عشق خود به حوا به شجرۀ ممنوعه نزدیک شد و به ناگاه آدم و حوا یکدیگر را چیزی جز عورت زشت ندیدند و از یکدیگر بیزار گشتند.
آنچه که باعث شد حوا به شیطان اجازه دهد که به او نزدیک شود ناز او در قبا ل عشق آدم بود . او با ناز خود می خواست آدم را وا دارد تا بیشتر عشق خود را به او ابراز کند و همین ناز آرام آرام تمام عشق را نا بود کرد.
پس نخستین گناه زن همان ناز او در قبال عشق آدم است.
و هزاران سال است که آدم برای اثبات عشق خود به حوا مرتکب گناهان فراوانی شده است تا او را خوشبخت کند اما این گناهان هیچگاه یقینی را در دل حوا پدید نیاورده است. زیرا حوا روز بروز بر تقاضاهایش می افزاید و آدم نیز مجبور است گناهان بیشتری را مرتکب شود.
حوا این را نمی دانست که تمامی عشق آدم به او حاصل ایمان آدم به خداوند است و تمامی بهشت رابطه بر خاسته از همین ایمان است و این همان احساس جاودانگی است. شیطان ابتدا حوا را نسبت به عشق آدم مردد ساخت و سپس خداوند را رقیب حوا معرفی کرد و تنها راه اثبات عشق آدم را پشتکرد آدم به خداوند نشا ن داد و بدینگونه آدم به جهان منکرات وارد شد و با هر گناهی که انجام داد هم ایما ن خود را نسبت به خدا از دست داد وهم عشق خود را به حوا . زیرا این همان بود.
بدینگونه بود که دیگر تمامی بهشت و آرامش میان آدم و حوا از میان رفت و بجای آن بدبینی و تردید و بی قراری حاکم شد که البته حضرت آدم و حوا خیلی زود به فریب شیطان پی بردند و توبه کردند اما متأسفانه فرزندان حضرت آدم وحوا هنوز حاضر به توبه نیستند.
هنوز حواهای تاریخ تقاضای اثبات عشق از آدم می کنند و آدم های تاریخ برای این اثبا ت تن به هر گناهی می دهند و در این راستا دست به هزاران تلاش زده و اکتشا فات و اختراعات بسیار دلفریب و متنوعی آفریده تا بتوانند حوا را از خود راضی کنند اما نتیجه معکوس بوده تا جایی که بنظر می رسد رابطۀ آدم و حوا در حا ل نابودی است و این نا بودی نتیجه پشتکرد آدم و حوا به خداوند است ، کفری که هر دو را بی قرار و از یکدیگر بیزار کرده است.
هر رابطه ای که استمرار و وسعت و کمیّت بیشتری داشته باشد برای بقایش مستلزم کیفیت و معنا و عمق و رشد بلاوقفۀ بیشتری است و گرنه بسرعت دچار بطالت و پوچی و سهویّت و بتدریج کراهت و عداوت می شود . و هیچ رابطه ای جامعتر از زناشویی نیست که عمدۀ عمر هر فردی را بخود اختصاص می دهد هر سطحی محتاج عمقی بهمان نسبت است و گرنه دچار انهدام می شود همانطور که هر درختی که قد و فضای بیشتری داشته باشد محتاج ریشه ای عمیقتر و گسترده تر است و گرنه در هر طوفانی ریشه کن می شود .
عمق و ریشه های هر رابطه ای همان میزان صدق و صمیمیت و نفوذ و تداخل و مشارکت متقابل است . هر جنبه ای از ذهن و احساس و روان زن و شوهر که دخیل در اشتراک و صمیمیت و اتحاد نباشد دچار آفت و مرض شده و بجان کل رابطه می افتد .
هر جنبۀ فردی و منفک و خصوصی و محرمانه ای که از نگاه طرف مقابل دور و پنهان باشد همان قلمرو نفوذ بیگانه است که دشمن زندگی زناشوییشده و همه ابعاد عاطفی و معیشتی و جنسی رابطه را خدشه دار و بیمار ساخته و آن دو را از یکدیگر بیگانه نموده و به طلاق باطن می افکند .
این امر دربارۀ زن دو صد چندان مهمتر و شدیدتر عمل می کند زیرا زن موجودی پذیرنده و نفوذ پذیر است و آن جنبه هائی از وجودش را که از شوهر پنهان می دارد در معرض نفوذ و رسوخ بیگانگان قرار گرفته و او را از شوهرش بیگانه می کند و نخستین وجهی از رابطه که این بیگانگی را آشکار می کند همان رابطه جنسی است که رابطه تماماً جسمی – روانی – قلبی می باشد و رابطه کامل است ولذا نقص و امراض و خلاء رابطه را می نمایاند و لذا رابطه را فلج و عذاب آور و ناکام می کند و از اینجاست که طلاق رخ می نماید چه علنی و چه پنهانی ، چه رسمی و چه غیر رسمی ، لذا کسی که با دروغ و مکر و اندیشه ای پنهان ازدواجکرده است بی تردید به بن بست و پوچی می رسد .
عدم صداقت در هر رابطه ای بنوعی جبران پذیر و قابل جایگرینی است الّا در رابطه زناشویی که جز به زنا و خیانت و تباهی نمی انجامد.
فساد اخلاقی و خیانت در رابطه زناشویی معلول جبری عدم صداقت و جنبه های پنهان رابطه از همدیگر است . معنویت و رشد و خلاقیت زناشویی محصول همدلی و همفکری است .
آنچه که ولایت پذیری زن در رابطه با شوهر نامیده می شود و امر اول دین خدا به زن است فقط معلول صمیمیت و صدق و همدلی و همفکری و همراهی و اطاعت زن از شوهر می باشد . زیرا در هر انکار و عداوت و خودسری زن جنبه ای از نیازش دچار خلاء و قحطی شده و جبراً روی به بیگانه می کند .
زنی که از شوهر اطاعت صادقانه نداشته باشد این اطاعت را در رابطه با بیگانگان خواهد داشت . افسردگی جنسی و احساس پوچی و بطالت در وجود زن واضح ترین نشانه ولایت ناپذیری زن از شوهر است .
زن در واقع عاطفه خودش را از شوهرش می دزدد و لذا این حریم دزدی شده در معرض دزدی بیگانگان قرار می گیرد و این امری اجتناب ناپذیر می باشد .
هر جنبه ای از وجود زن که از شوهر پنهان می ماند مخفیگاه شیاطین و اجنه و بیگانه می شود و او را نسبت به شوهرش بیگانه ساخته و به عداوت می کشاند زیرا رابطه جنسی به عذاب می افتد و رابطه جنسی عذاب آور برای زن علت العلل همه کینه هایش به شوهر است و این عذاب عظیمی برای عدم صمیمیت و ولایت ناپذیری زن است .
یک همزیستی پایدار و صالحانه بر سه رکن استوار است : نیاز، اعتقاد ، عاطفه .
نیازها قلمرو انجام وظیفه اند و بمیزانی که هر فردی وظیفه اش را در قبال طرف مقابل انجام می دهد خود نیز در نیازهایش ارضاء می شود و به ارضائی باعزّت می رسد و بی نیاز می گردد .
این یک قانون ذاتی است . کسی که در قبال نیازهایش که از جانب دیگران بر آورده می شود احساس وظیفه نمی کند در ارضای نیازهایش دچار احساس قحطی و حقارت می گردد هر چند که بر حسب ظاهر نیازهایش بر آورده گردد.
انجام وظیفه بر اساس نیازهای متقابل موجب رضایت و آرامش و صلح در رابطه می شود و امکان همفکری و همدلی و رابطه بالاتنه ای را پدید می آورد در غیر اینصورت حتّی اعتقادات و عواطف مشترکی هم که قبلاً وجود داشته مختل می شود . این امر از قانونی عادلانه در رابطه پیروی می کند و ربطی به اراده فردی ندارد .
حتّی اگر فردی در رابطه بطور یک جانبه انجام وظیفه کند و توقع هیچ وظیفه ای هم از طرف مقابل نداشته باشد باز هم روابط معنوی و عاطفی مسئله دار و مخدوش می گردد و رابطه دچار بحران می شود . این مسئله علّت العلل فروپاشی خانواده است .
روابط عاطفی محصول روابط فکری و اعتقادات مشترک است و روابط اعتقادی و همفکری هم محصول انجام وظیفه متقابل و عدالت و انصاف در ارضای نیازهای متقابل می باشد . بنابراین رکن پایه ای مثلث هر رابطه ای همانا شناخت وظایف در انجام صادقانه وظیفه در قبال دیگران است .
چیزی خانمانسوزتر از دروغ مصلحتی در رابطه زناشویی نیست.
برای تحریک غیرت و انتقام از همدیگر هرگز تظاهر به فسق و خیانت نکنید که از خود عمل فسق خانمانسوزتر است.
ناز و بی رغبتی در رابطه جنسی منشأ اصلی اکثر بدبینی هاست .
عمل جنسی را وجه المصالحه هیچ امری نسازید.
محبت تنها امری است که تظاهر به آن منجر به محبت قلبی می شود.
هرگز از فرزندان به عنوان حربه و جبهه ای بر علیه طرف مقابل استفاده نکنید.
هرگز وظیفه نان آوری به خانه و وظیفه همخوابگی را منتی بر یکدیگر نسازید.
هرگز وظایف خود را تبدیل به ایثار نکنید.
برای طلاق گرفتن هرگز بهانه گیری و زمینه سازی نکنید، نفرت و زجر کفایت می کند.
جز برای همسر خود زیبا و لطیف نباشید.
محبت همسر را انکار نکنید که از دست می دهید.
اطاعت مرد از احساس زن است و اطاعت زن از منطق مرد: اینست حق تفاهم متقابل
نظافت و نزاکت در خانه موجب آرامش و حرمت و محبت است .
فرزندان آیینه خود شناسی رابطه زناشویی هستند.
آنکه با همسرش صادق نیست با هیچ کس صادق نیست.
دوستی با همسر از نشانه کمال است.
زن و شوهری که یک دوست مشترک ندارند در واقع دوستی ای بایکدیگر ندارند.
جمال و کمال
حوا به مثابه باطن آدم است یعنی صورت معنای اوست. این واقعه در راز خلقت آدم در قرآن کریم مذکور است. و آدم به مثابه کمال و معنای غیبی حوا است. این دو به مثابه صورت و سیرت وجود انسان هستند. حوا بدون آدم یک صورت محض است بی هیچ معنا و کمال و صفتی . آدم بدون حوا نیز یک معنای محض است که در جستجوی ظرف وجود خویشتن است تا در آن قرار گیرد .
حوا ظرف قرار آدم است و آدم هم معنای فرّار حواست. این همان داستان نیاز و عشق آدم و حوا به یکدیگر است. مرد معنای وجود است و زن هم مادۀ آن. معنا بر ماده وارد می شود و این وجود کامل می گردد. و اما راز این ورود و حلول معنا در ماده همان ماجرا عشق آدم به حواست ، عشق کمال به جمال .
هر چه که این کمال بیشتر باشدقدرت نفوذ بیشتری را در جمال دارد و عشق عمیقتری رخ می دهد. این عشق همانا عشق به جمال است. پس جمال همان مدخل ورود معنا و کمال مرد است در زن. همانطور که در وصال جنسی نیز چنین واقعه ای رخ میدهد. ولی اگر این ورود جنسی مرد بر زن بواسطه عشق بر جمال ( صورت )نباشدو مرد نتوانسته باشد بر جمال زن وارد شود این رابطه نامشروع و یا زنا محسوب می شود و یا بهرحال رابطه ای ناقص و رنجور با اکراه و ریا خواهد بود و وصالی رخ نخواهد نمود.
واما زن نیز بایستی امکان این ورود و وصال را برای همسرش فراهم آورد و این همان مسئله «تمکین»است که در قلمرو معنویّت همان پذیرش ولایت مرد می باشد و دربهای ورود وجود خویش را بر غیر از همسرش بستن. زیرا بر یک زن بیش از یک مرد وارد نمی تواند شد. در اینجا سخن بر سر حفظ حجاب و عفّت زن است که هیچ مرد دیگری را بر جمال خود راه ندهد. مصداق این سخن حافظ است که:
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
زنی که زیبائیهای وجودش را بر غیر از همسرش ممنوع می سازد و دربهای ورود وجودش (فروج ) را بر نامحرمان مسدود می سازد و جز از امر و معنا و کمال و صفات همسرش پیروی نمی کند می تواند وصالی سالم و خلاّق را ممکن سازد (تمکین ) و در غیر این صورت این رابطه در عذاب است و دچار انواع و درجات طلاق می گردد در حین زناشویی . که این وضعیت اگر هم به طلاق منجر نشود به انواع فسق و مفاسد اخلاقی و جنسی میرسد.
عناصر و مناطق زیبای وجود زن همان دربهای ورود مردان بر اوست که در قرآن کریم موسوم به «فروج » (دربها ) است که زنان بایستی این دربها را بر نامحرمان مسدود نمایند. این زیبائیها شامل صورت و همه اعضای بدن از جمله نگاه و کلام و رفتار و اطوار می باشد که نهایتاً به ارگان جنسی ختم می شوند.
زنی که این دربها را بر نامحرمان باز می گذارد در رابطه جنسی و عاطفی و رفتاری و کلامی با شوهرش دچار درگیری و تناقض و جدال می شود و این همان جنگ بی پایان زناشویی است که به هلاکت می انجامد .
پس آنچه که از حفظ حجاب و عفت اساسی تر است رویکرد به شوهر و تمکین جنسی می باشد. بنابر این عشوه و جلوه گریهای زن در رابطه با نامحرمان علت العلل همه سوء تفاهمات و تضادهای فکری و عاطفی و جنسی زناشویی می باشد. چنین زنی حتی در عادی ترین امور زندگی با شوهرش دچار درگیری است و به مردش امکان ورود نمیدهد و نمی تواند بدهد که غایت این جدال در رابطه جنسی خود نمایی می کند .
زنی که جمال و جذابیتهای خود را در خانه بر شوهرش مسدود و منع می کند لاجرم بر نامحرمان می گشاید و لذا با شوهرش در تضاد می افتد. قدرت کمال مرد و حفظ جمال زن ، راز سلامت زناشویی است. قدرت جمال زن از عفت و عصمت اوست و قدرت کمال مرد هم از ایمان و تقوی و معرفت و جوانمردی اوست.
زناشویی ها بطور معمول با این جنگ پنهان و بسیار لطیف آغاز می شود که :
چه کسی عاشق تر و ایثار گرتر است !
این جنگ احمقانه و کافرانه و خلاف واقع به سرعت به نفرت و تهمت می انجامد و عملاً به هر دو ثابت می شود که هیچکس نه عاشق است و نه ایثار گر . بلکه هر دو نیازمند یکدیگرند و بایستی حقوق متقابل این نیاز را بدون منّت ادا کنند تا به نیازشان برسند . ولی از آنجا که این نیاز و وظایف، لباس ایثار برتن می کند هر دو دچار قحطی عاطفی شده و به کینه و انزجا رمی رسند .
از اینجا به بعد جنگ دیگری در می گیرد که بی پرده تر و تن به تن است و آن اینکه :
چه کسی نیازمند تر است !
و غایت منطقی و صادقانۀ این جنگ احمقانه ، طلاق است . و در غیر این صورت خیانت می باشد .
کبر آدمی که همان کفر اوست موجب خود فریبی عظیمی است که کانون جنون می باشد :
لباس عشق پوشانیدن به نیاز خویش و لباس ایثار پوشانیدن به وظایف خویش . و با این حال بالاخره این کفر و نفاق رسوا می شود
ولی بندرت توبه ای انجام می گیرد و تلاش برای بلعیدن همدیگر تا سر حد نابود سازی به پیش میرود.
در داستان آدم و حوا در قرآن می خوانیم که ابلیس موجب القای شهوت جنسی در حوا شد و حوا هم آن را به آدم منتقل کرد و این امر موجب عداوت آن دو گشت و این عداوت موجب خروج آن دو از بهشت شد :از بهشت من خارج شوید که دشمن یکدیگرید !
در این باب در مقالۀ « فلسفۀ لباس » مفصل تر بحث کرده ایم .
این جنگ در رابطۀ هر زن و شوهری حضور دارد و علت همۀ مشکلات زناشویی است . به زبان ساده عداوت بین زن و شوهر ازمنت و معامله ای است که در رابطه جنسی رخ می دهد .
زن می گوید :
چون تو نیازمندی پس بایستی نازم را بکشی و همه امیال مرا در زندگی ارضاء نمایی تا با تو تمکین جنسی کنم .
ولی مرد می گوید:
اگر من به لحاظ پایین تنه ام به تو محتاجم تو نیز محتاجی هر چند که آن را کتمان می کنی . و علاوه بر این تو احتیاج دیگری هم به من داری و آن نیاز به معیشت است . مگر تو از بابت این نیازهایت منت مرا می کشی و من برایت ناز می کنم که قرار باشد من هم برای نیازم منت بکشم و تو ناز کنی .
این است بگو مگوی پنهان و آشکار زناشویی که در تمام عمر استمرار دارد و بتدریج پیچیده تر و مزمن شده و اصلش به نسیان رفته و تبدیل به دهها بهانه می گرد د و خانه را تبدیل به دوزخ می کند .
حقیقت امر این است که کل این جنگ بی پایان برخاسته از عشق مرد به زن است که در زن چنین ناز و توقعی ناحق پدید میآورد و این وضع آنقدر ادامه می یابد تا این محبت نابود شده و بر جای آن در دل مرد نفرت و در دل زن کینه پدید می آید و انتقام آغاز می شود .
فقط زن مؤمن است که حق محبت را می شناسد و از آن حربه ای بر علیه شوهر نمی سازد و مرد مؤمن است که حاضر نیست فقط برای نیاز جنسی اش پا بر حقوق و حدود الهی بگذارد . مردی که بخاطر امرار معیشت بر زنش منت نگذارد و زنی که بخاطر تمکین جنسی بر مردش منت نگذارد و از عشق حربه نسازد این جنگ را پایان داده و لایق رجعت به بهشت است.
گفتیم که ولایت به معنای «فرمانروائی محبّت» است که این دو معنا در آن واحد در واژه «ولایت»حضور دارد . و نیز گفته ایم که ولایت مرد بر زن است که امری دنیوی است و ولایت زن هم در مرد است که امری نامرئی و باطنی است . و این دو امری واحد و متقابل است که به یک میزان یا وجود دارد و یا ندارد در درجات متفاوت . و این اساس سعادت زناشویی و استحکام خانواده است .
و امّا مجرای عملی القا و پذیرش متقابل این ولایت بدون تردید همان همخوابگی و رابطه جنسی است که بر اساس آن امر ازدواج لازم و ممکن می شود و راز بقای بشر بر روی زمین است .
در یک کلام بمیزانی که رابطه جنسی بین زن وشوهر دارای تمکین و تمایل و عطوفت و گذشت متقابل است و برخورداری متقابل ممکن می شود ولایت زناشوییهم در این رابطه رخ میدهد و امری قلبی می گردد همانطور که صدق و صمیمیت هم از محصولات این رابطه و ارزشهای زندگی مشترک است .
کلّ صداقت و عزّت و لذّت و همدلی متقابل زندگی زناشوییمعلول سلامت رابطه جنسی است که این امر نیز معلول و اجر رابطه ای مؤمنانه و باتقوا در کل زندگیست . در غیر اینصورت رابطه جنسی بسوی بی میلی و افسردگی و عذاب میرود و این سرآغاز نابودی ولایت زناشویی است و نابودی همه ارزشهائی که باید در خانواده حضور داشته باشد .
بنابراین مسائل جنسی بخودی خود هیچ راه حل فنّی یا روانشناختی و پزشکی ندارد .
این واضح است که عشق مرد به زن همان عشق ذهنیّت و آگاهی او به خویشتن است . عاشق در واقع مرید دل خویش است که دلش امر به وصال با زن محبوبش را می کند .مرد عاشق امیال و اراده زن نیست بلکه همان میزان تبعیّت او از اراده زن هم به نیت وصال و نزدیکی فزاینده با زن است در جهت رسیدن به ولایت مطلقه بر تمامیّت وجود زن . واین یک امری ذاتی در مرد است که بسیار اساسی تر از فرهنگها و قوانین بشری می باشد . واین ولایت البته به قدرت محبّت و خدمت ممکن می شود و بمیزانی که چنین ولایتی رخ می نماید این رابطه ای مستحکم و پایدار است و موجب صدق و صمیمیت متقابل می شود و به دوستی می انجامد .
این وضعیت رابطه یک مرد طبیعی نسبت به زن محبوبش می باشد و این ولایت پذیری در یک زن طبیعی نیز بهمان شدت وجود دارد و دموکرات ترین زنان و مردان نیز از این نیاز متقابل ذاتی مبرا نیستند الّا اینکه بسوی بیماریهای عصبی و روانی و جنسی می روند که گرایش به همجنس گرائی یکی از ویژگیهای زنان و مردان است که بهر دلیل از این ولایت سر باز می زنند و همچنین گرایش به مخدرات نیز نشانه دیگری از این انکار می باشد که این هر دو نشانه در عصر جدید غوغا می کند که از محصولات نبرد دموکراتیک با این نیاز ذاتی است . همچنین بروز تبهکاری در مردان و افسردگی در زنان و نیز بروز هرزگیها و فساد جنسی و روسپی گری از جمله علائم دیگر این نبرد ناحق است .
این ولایت یک نیاز بغایت عمیق و ناخودآگاه قلبی و روانی در بشر است و یک نیاز ذهنی و ارادی نیست که قابل اصلاح و تغییر و انکار باشد .
این ولایت به لحاظی تقسیم مسئولیتهای وجودی در زندگی مشترک زناشویی است که بطور طبیعی و غریزی انجام می شود و کافیست که بواسطه امیال ناحق ذهنی خود مانع آن نشویم و بلکه عقلانیت خود را نیز بخدمت آن بگیریم .
این تقسیم کار وجودی و روانی براساس تقسیم کاری که در احکام دینی و اخلاقی حضور دارد به آسانی ممکن می شود . آنچه که این ولایت را شاقّه و یا محال و مخدوش می سازد سوءاستفاده از این حقوق و گریز از این مسئولیت متقابل است .
به لحاظی حتّی بدون دانستن احکام دینی و شرعی بطور دقیق ، اگر محبّت مرد به زن ، متقابلاً پاسخ یابد و این خدمات یکطرفه نماند و نیازها تبدیل به ناز نشوند این ولایت بطور طبیعی در جریان عمل پدید می آید . این مسئله مطلقاً تملّک نیست و اگر هم باشد متقابل است :
ولایت بیرونی و دنیوی مرد بر زن و ولایت باطنی و نامرئی زن در مرد .
اگر زن و مرد بخواهند به قوّه این ولایت الهی که همان محبّت است ایمان و خواهش های ناحق داشته باشند نهایتاً این محبّت را که بزرگترین لطف خدا به بشر است از دست می دهند .
رابطه زناشویی مثل هر رابطه دیگری نیست که بتوان آنرا بر اساس قوانین و قراردادهای متقابل خلاف حقوق ولایت پدید آورد و استمرار بخشید . نتیجه چنین وضعی همان است که امروزه در جوامع مدرن و دموکرات شاهدیم . حقوق برابریهای اجتماعی مطلقاً در این رابطه عمل نمی کند و آنرا نابود می کند . این رابطه بسیار برتر و اساسی تر از برابریهای فرمالیستی و قانونی می باشد .
برای رابطه زناشویی هیچ قانونی مضحکتر و مهلکتر از برابریها نیست . همانطور که قوانین دموکراتیک را نمی توان وارد رابطه والدین با فرزندان نمود . همانطور که ورود این قوانین در چنین عرصه ای منجر به سقط جنین شد و انقراض نسل بشر را پیش روی نهاده است .
عشق ، حقوق و آدابی دگر و برتر دارد که برابری آنرا نمی شناسد
همانطور که خداوند در کتابش می فرماید که اگر قرار باشد که برای لحظه ای عدالت را بر بشر حاکم کنم کلّ بشریت نابود می گردد . و بلکه همواره رحمت خدا بر عدلش سبقت می گیرد .
مغزهای دموکرات و آزادیخواه حقیرتر از آنند که محبّت و ولایت زناشوییرا درک کنند . این مغزهای بیمار و کوچولو حتّی در روابط همجنس گرائی مبادرت به القای ولایت زناشویی می کنند ولی این حق را در رابطه باجنس مخالف قائل نیستند .
و این خود سند رسوائی جنون و دروغ این جماعت است .
یعنی بین دو جنس متفاوت حقوق متفاوت قائل نیستند ولی بین دو جنس همسان به این تفاوت قائلند .
ولایت زناشویی فرمان عشق است نه فرمان زور .
دموکراتها فرمان زور را به قوّه تسلیحات امحای جمعی، حق می دانند ولی فرمان عشق را ستم می دانند .
آنان که با عشق ازدواج کرده اند پشیمانند همانطور آنان هم که با منطق ازدواج کرده اند . که البته منظور از منطق همان پول است . چون امروزه حرف منطقی حرفی را گویند که « حسابی » باشد . عشق برترین منطق است منطق دل !
والدینی که با عشق ازدواج کرده اند فرزندانشان را از ازدواج عاشقانه منع میکنند و آنان که با منطق ( پول ) ازدواج کرده اند نیز فرزندان خود را از ازدواج منطقی منع میکنند . بچه های بیچاره زباله دان ناکامیهای والدین هستند .
و اما وضعی فجیع تر از این ان است که می خواهند ازدواجهم عاشقانه باشد و هم منطقی ( پول ) .
چنین فکر به اصطلاح معتدلی ناممکن است زیرا آدم پولدار بسیار بعید است که عاشق شود و اگر هم بشود عشقش را پول می خورد مگر اینکه پول را به پای عشق قربانی کند .
عشق و پول یک جا جمع نمی شود . برای هر جوانی این یک مسئله سرنوشت ساز در سرآغاز زندگی است و براستی انتخاب بین حق و باطل است . و بدترین انتخابها همان روش متوسط و مخلوط و التقاطی است زیرا اصلاً انتخابی نیست . زیرا هرگز نمی توان بین حق و باطل ، مخلوطی بدست آورد زیرا شرک ذاتاً باطل و محال است . آنکه مستقیماً و علناً پول را انتخاب میکند خیلی سریعتر به غایت و نادرست بودن انتخابش می رسد و لذا امکان توبه و یا تغییر انتخاب دارد .
این را نیز بگوییم که ازدواج عاشقانه ای که بر حقوق اخلاقی باشد و حدود الهی رعایت شود تنها ازدواج سعادتمند میباشد و لاغیر. تهمت به عشق ، تهمت به بزرگترین لطف خدا به انسان است و عذاب دارد . [1]
عشق یعنی عشق به جنس مخالف که دارای اراده و احساس و باورهای مخالف تو و بلکه ضد توست و این است قداست عشق جنسی که تو را عاشق ضد خودت میکند تا در ضد خودت، به ذات خودت برسی و به خودت ملحق شوی[2]!
این را بدان که تا یکی هستی و مجردی با خودی پس تنها نیستی و چون دو تا شدی بی خودی و لذا تن تو ها و هویش در می آید از بی کسی اش . زیرا روحت در همسر تو جا خوش می کند ولی همدمی نمی یابد و در آنجا بی کس است و تن تو هم این سوی آن جا مانده است و اینست تنهایی که جدایی و طلاق تن و روح توست که همسرت بین آن دو حائل شده است .
پس انتظار و اندیشه رهایی از تنهائی در ازدواجاساس جهل در ازدواج و زناشویی است و اساس همه مسائل و سوء تفاهمات لاینحل این عرصه مالیخولیایی ! این راز را فهم کن تا زناشویی را جهنم نسازی و مرتکب جنون و جنایت نشوی !
تو ازدواج می کنی که تنها شوی و با خدا شوی . و اینست که ازدواج اساس سنت محمدی و نیمی از دین است و به یاد آور که این منم که بین دل و تن تو حائل شده ام پس به او روی نما تا به خود برسی و از این فراق رها شوی و دست از عداوت و لجاجت و بد گمانی به همسر برداری و معصیت نکنی .
پس به همسرت نمی رسی الا در راه او . از این فراق در وصال نجات نمی یابی الا با او و در او .
ازدواج و زناشویی خدایی ترین واقعه زندگیست که اگر خدائیش نسازی شیطانی می شوی و زناکار .
چه بسا که در دوران مجردی زنا نکردی ولی در تأهل زنا می کنی اگر حق واقعه را در نیابی و ادا نکنی . و زنهار که در آغوش همدیگر زنا کنید !
سرالاسرار زناشویی را گفتیم در سائر امورش به سایر آثار ما مراجعه کنید که در این باب سخن فراوان گفته ایم و این را بدان هرکه حق ازدواجو زناشویی را نیافت هیچ حقی در جهان نخواهد یافت . وکلام دیگر اینکه همسر تو لایقترین همسران در جهان است از برای تو . این را فهم کن تا کافر نشوی و مپنداری که همسرت در خور تو نیست که این اندیشه کفر و ظلم و زنا است زیرا خود فرموده که این اوست که برای هرکسی از جنس خود همسری قرار می دهد . این معنا را درک و باور کن تا رستگار شوی و گرنه با خود خدا در جنگی و هرکه با او در افتاد بر افتاد .
و کلام آخر اینکه بدان و بفهم که تو با خودت در اصل ازدواجکرده ای و آنرا که در آغوش داری باطن توست . پس بنگر که با خود چه می کنی ! [3]
1- آیا براستی چند درصد آدمها پس از ازدواجاین احساس را دارند که همسرشان لایق و در شأن آنهاست . البته بسیار اندک .
2- مردی که زنش را در شأن خود نمی داند بر او ولایت ندارد و زنی که شوهرش را در شأن خود نمی داند ولایت شوهرش را نمی پذیرد و چنین افرادی گوئی ازدواج نکرده اند و لذا رابطه شان با همسرشان ماهیتاً زنائی است . و همه روابط این زناشویی ها دروغین است . و فرزندشان نیز گوئی حرام زاده است در خلق و خوی .
3- خداوند می فرماید که برای هر کسی از نفس خود او همسری قرار میدهد . پس کسی که همسرش را لایق خود نمی داند و قلباً به همسری نمی پذیرد با خدا در جنگ افتاده است و کافر است .
4- همه زنان کنار خیابان و روسپی خانه ها در جستجوی مردی لایق خود بودند که به این دام افتادند .
5- همه مردان پای منقل که اکثراً به لواط کشیده می شوند نیز در جستجوی زن لایق خود به این دام افتاده اند .
6- اکثر تباهی ها و مفاسد اخلاقی آدمها و انحرافات جنسی و خیانت ها حاصل اینست که همسر خود را لایق خود نمی دانند و قلباً نمی پذیرند و گوئی خدا در حقشان ظلم کرده است و این معصیتی بر خداست .
7- ولایت زناشویی که اساس و هسته مرکزی سازمان و رابطه خانوادگی است محصول پذیرش متقابل زن و مرد درباره حق همسر خویش است و درک و تصدیق این امر که همسر او حق او و لایق او و نفس اوست . اینست اساس زناشویی صادقانه و صمیمی و مؤمنانه و بامحبّت و خداپسندانه .
8- زن و شوهر نفس واحدند و این واحد بودن البته بمعنای مساوی بودن نیست و بلکه اساساً متضاد بودن است چرا که بسیاری از صفات نیکو در مرد عین بدی است در زن . همانطور که زن صفتی مرد و مردواری زن انحراف و مرض است.
9- زن و مرد نفس واحدند در خلقت ازلی چرا که حوا از بطن آدم آفریده شد . و در خلقت تاریخی هم مرد از بطن زن زائیده می شود .
10- همانطور که هر صفتی در زن برخاسته از صفتی در شوهر است و بالعکس .
11- مردی که زنش را لایق خود نمی داند هر چند که بر زبان نیاورد آن زن هم مردش را لایق خود نمی داند و این زندگی زنائی است .
12- زن مخلوق نگاه و احساس شوهر خویش بخویشتن است .
13- مردی که کافر و مشرک و بدبین به خدا و دین اوست بی شک به زنش نیز با چنین نگاهی می نگرد و درباره اش کافر و بدبین می شود زیرا زن جمال دل مرد است و دل هر چه باشد به همان احساس به عالم و آدمیان می نگرد مخصوصاً همسر خویشتن که محبوب دل است . [4]
دربهدر به جستجوي كسي كه باورت كند
بلكه عاشقانه و با عقل و دل و جان و جگر:
چه چيزت را؟
خودت را يا بيخوديات را؟
هستيات يا نيستيات را؟
تو عاشق باور او نسبت به خودت هستي تا سر حد خدا بودنت و نهاندكي كمتر!
و اما تو آيا خود خدائيتِ خويش را حتي اندكي هم باور داري؟
او آمده تا بباوراندت كه دروغگويي بيش نيستي.
باور كن و برو
برو تا باور كني:
خدا را، همسرت را، خودت را.[5]
انسان فقط در رابطه است که افسون شدگی و یا به زبان دیگر طلسم شدگی را تجربه می کند . و در میان انواع رابطه هایی که انسان تجربه می کند زناشویی از حیاتی ترین و بنیادی ترین و کلّی ترین و پیچیده ترین نوع رابطه است . در این رابطه تمامیّت وجود فرد در مادّه و معنایش در تن و دل و اعصاب و اندیشه و دنیا و آخرتش درگیر است . به زبانی دیگر همۀ روابط آدمی در رابطۀ زناشویی است که به محک نهائی زده می شود . رابطۀ زناشویی جامع جمیع روابط انسان با کلّ جهان را دربر می گیرد و به شدیدترین حالتش فعّال و آزموده می گردد . رابطۀ زناشویی به لحاظی نیز اجتناب ناپذیرترین نوع رابطه است . در رابطۀ زناشویی هر یک از طرفین با تمامیّت خویشتن مواجه و مبتلا است و این رویاروئی برعکس سائر روابط کاملاً مستقیم و بلا واسطه است . به همین دلیل در هیچ رابطه ای همچون زناشویی موضوع صدق در همۀ ابعادش تا این حد محور قرار نمی گیرد . صدق دائمی ترین و ریشه ای ترین مسئله ای است که زن و شوهر شبانه روز با آن دست و پنجه نرم می کنند و از آن سخن می گویند . هر صفتی از انسان در هر رابطه ای با جهان در زندگی زناشویی دوصد چندان جلوه می کند . در رابطۀ زناشویی هر کسی هرگز نمی تواند غیر از آنچه که هست باشد . بنابر این می توان رابطۀ زناشویی را کورۀ مرکزی خود شناسی و خود سازی ِ انسان نامید و اگر کسی اینکاره نباشد زندگی زناشویی بدون تردید کارخانۀ عذاب و کانون تباهی و نابودی اوست و به عکس اگر کسی اهل صدق و اخلاص و خود شناسی و رشد باشد رابطۀ زناشوییبرای او سکّوی عروج معنوی و نردبان تکامل عقلانی است . بنابر این ازدواج یا درب ورود به دوزخ است و یا درب ورود به جنّت است . در رابطۀ زناشوییاست که کلّ اندیشه و آرمان و ادّعا و احساس ِ فرد آزموده می شود و ماهیّتش آشکار می گردد . در زندگی زناشویی است که فرزانه از دیوانه و کافر از مؤمن و عاشق از فاسق و صادق از کاذب متمایز می گردد . آدمی اگر علامۀ دهر هم باشد و همۀ فضایل اخلاقی کامل هم که باشد ولی ازدواج نکرده باشد هنوز معلوم نیست که او واقعاً چکاره است .
و امّا رابطۀ زناشویی افسون کننده ترین روابط است . و اصلاً بطور کلّی باید افسون شدگی انسان در رابطه با هر فرد یا چیزی در این جهان را بدقّت درک نمود تا بتوان اشدّ این افسون شدگی را که همان رابطۀ زناشویی است فهمید .
رابطه یعنی افسون . افسون شدن دقیقاً به معنای بی خود شدن است . «خود» در رابطه با «غیر» است که افسون می شود یعنی از دست می رود . آدمی بواسطۀ هوش و حواس و اعضای خویش است که با غیر مربوط می شود ، این ارتباط به معنای نوعی مبادلۀ متقابل است که دقیقاً در معنای واقعۀ «خلافت» قابل درک می باشد . یعنی انسان در رابطه با غیر دچار جابجایی می شود یعنی خود برجای غیر می نشیند و غیر بر او وارد می شود و در او جای می گیرد . یعنی در رابطه است که خویش ، غیر می شود و غیر ، خویش می گردد و این جابجایی (خلافت) در هر رابطه ای بشدّت و حدّت متفاوتی اتّفاق می افتد و رابطۀ زناشویی از شدیدترین ِاین واقعه است . بنابر این در این رابطه هر فردی با تمامیّت خویشتن در وجود همسرش روبروست و از او گریزی ندارد . و افسون شدگی از همین واقعه معنا می پذیرد یعنی آدمی در رابطه مخصوصاً رابطۀ زناشویی افسون خویشتن می شود و نه افسون غیر خویش و افسانۀ وجود خویش را و دریایی از اسرار مگو را درمی یابد .
هر فردی در تجربۀ رابطۀ زناشوییبارها خود را دیوانه می یابد و در موجودیّت خود به تردید و هراسی هولناک مبتلا می شود . ولی آنکه اهل خود شناسی و صدق نیست این وضعیّت را به همسر خویش نسبت می دهد . همانطور که می دانیم اکثر زن و شوهرها هر روز این صفت را (دیوانه) نسبت به یکدیگر بر زبان می رانند .
هر فردی از چشم خویشتن ، غیر دیده می شود و فقط از چشم غیر است که می تواند واقعیّت وجودی خویش را دریابد . زیرا هر فردی از نگاه خودش چیزی جز خواسته های خویش نیست ، خواسته هایی که همگی بواسطۀ دیگران (غیر) قابل تحقق می باشد و دیگران محلّ وقوع آن هستند . پس چنین خویشی تماماً غیر و غیرت است زیرا نه تنها مقصد این خویش دیگران هستند (سائر آدمها و اشیاء) بلکه مبدأ و انگیزه و سازندۀ چنین خویشی نیز تماماً غیر است . بطور مثال من چیزی را می بینم و سپس آن چیز را می خواهم . این همان جادوی رابطه است که در مسئلۀ زن و مرد (زناشویی) به شدیدترین حالتی اتّفاق می افتد یعنی غیر ، خویش را طلسم نموده و می دزدد و بی خویش می کند و آنگاه آدمی از جایگاه غیر خویش را نظاره می کند و هیچ اثری از خویش در خویشتن نمی یابد و هرچه که می یابد آثار غیر است که بر جای خویش نشسته است و بر خویشتن سلطه می راند . این وضعیّت (خلافت) در مرحلۀ نخست برای آدمی بسیار هم لذّت بخش می آید ولی بتدریج بسمت رنج و جدال و جنگ کامل کشیده می شود یعنی در هر رابطه ای آدمی نهایتاً می خواهد خویش را از اسارت غیر نجات دهد ولی هرگز چنین نجاتی بواسطۀ جنگ امکان پذیر نیست . تنها راه نجات ، تسلیم کامل و با دل و جان است : تسلیمی از روی معرفت و رضا و نه تسلیم از روی جبر و جهل و جفا . تسلیمی از روی عشق و اختیار . و از اینجا انسان می تواند خویش را در غیر به تماشا بنشیند . و کاملترین رابطه ها رابطۀ انسان با امام خویش است . آنکه با عشق و معرفت و با تمام وجود تسلیم غیر شد بتدریج می بیند که غیر همان خویش است و بلکه حقّ خویش در غیر نهفته است و غیر ، از خویش به خویشتن خویش تر است . [6]
[1] از کتاب دائرة المعارف عرفانی،جلد اول،فلسفه آدم وحوا،اثر استاد علی اکبر خانجانی
[2] از کتاب حدیث عشق،ص8،اثر استاد علی اکبر خانجانی.برای دانلود کتاب صوتی حدیث عشق کلیک کنید.
[3] از کتاب اخلاق عرفانی،ص13،اثر استاد علی اکبر خانجانی. برای دانلود کتاب اخلاق عرفانی کلیک کنید.
[4] از کتاب نامه های عرفانی،ص176،اثر استاد علی اکبر خانجانی. برای دانلود این کتاب کلیک کنید.
[5] از کتاب :محاق،ص21،اثر استاد علی اکبر خانجانی. برای دانلود کتاب صوتی محاق کلیک کنید.
[6] از کتاب: خلقت دوباره،ص16،اثر استاد علی اکبر خانجانی. برای دانلود کتاب خلقت دوباره کلیک کنید.