بنیاد نشر آثار استاد علی اکبر خانجانی
بنیاد نشر آثار استاد علی اکبر خانجانی
خواندن ۴۶ دقیقه·۱ ماه پیش

اسلام

راستگویی
راستگویی


فهرست مطالب

دین.

خدا

اسلام چیست ؟.

آیا محمّد (ص) با چه دستاوردی از آسمان هفتم بسوی زمین بازگشت ؟.

چرا دین اسلام دین آخرالزمان و قیامت است ؟.

قرآن.

دین به زبان ساده

شیطان.

کفر.

قرآن فارسی.

دین خدا یکی است..

اسلام بازاری..

اصول دین چیست ؟.

اصول اعتقادی..

اصول عملی دین.

عبادات..

فلسفه تاریخ دین.

نسخ شریعت..

شریعت در لغت..

طریقت..

آیا اسلام دین عرب جاهلیّت است ؟.

اقتصاد اسلامی.

فقه اسلامی.

عرفان و فقه.

اقتصاد و سیاست و حکومت اسلامی در حکومت پنج سالۀ علی (ع)

ربا

فهرست منابع.

دین

به معنای راه و خاصّه راه رسیدن به خداست . کلّ جهان و جهانیان خواه ناخواه در دین قرار دارند . دین جبری و اکراهی همان دوزخ است و دین اختیاری هم بهشت است . کلّ جهان هستی ، دین (راه) است : راهی که به خدا می انجامد [1].

خدا

کسی را گویند که از خود آمده باشد و خودش باشد یعنی بی علّت و بی سابقه باشد و نیز بی معلول و بی مشابه. پس در هر چیزی خدا حضور دارد و هر خودی نشانه ای از خداست و به میزانی که از پس و پیش پاک میشود خدایگونه میشود[2].

اسلام چیست ؟

اسلام دین آخرالزمان است ، دین السّاعه است ، دین قیامت است . چرا ؟

زیرا اسلام دین محمّد (ص) است . کسی که به معراج رفت و در آسمان هفتم در نزدیکترین حدّ ممکن با پروردگارش دیدار نمود . و اینست اصل و اساس ویژۀ سنّت محمّدی برای مسلمانان .

سنّت محمّدی فقط آداب خوردن و خوابیدن و نماز خواندن نیست ، زیرا این را سائر انبیای الهی هم داشته اند و این سنّت آسمانی و اخروی و روحانی ویژۀ محمّد (ص) است .

و اما سنّت زمینی و دنیوی و اجتماعی ویژۀ محمّد (ص) در دینش چیست ؟ محمّد تنها پیامبری است که بر کفر و شقاوت و پلیدی تیغ کشید و در تمام عمرش شبانه روز با آن جنگید . اینهم سنّت زمینی محمّد (ص) .

و اما ارتباط بین این دو سنّت محمّدی چیست ؟ ارتباط بین جهاد و معراج ؟

آیا محمّد (ص) با چه دستاوردی از آسمان هفتم بسوی زمین بازگشت ؟

او خداوند را با خود به میان خلق آورد . و لذا فقط در دین محمّد است که " مؤمن " نام مشترک خدا و بنده است و نیز " امام " . و اینست سرّ جهاد مسلّحانۀ محمّد (ص) و پیروان دین او . این خود خداست که در مؤمنانش با کفر و ستم می جنگد .

و نیز اینکه رابطۀ متقابلی بین جهاد و معراج است . آنچه که محمّد (ص) را به معراج برد جهاد او بود .

چرا دین اسلام دین آخرالزمان و قیامت است ؟

حال دانستید چرا دین اسلام دین آخرالزمان و قیامت است ؟

زیرا دین لقاءالله است چونکه دین جهاد است . اینست سنّت محمّدی و اصول اسلام محمّدی و تفاوتش از اسلام عیسوی و موسوی و ابراهیمی . اینست اسلام ! [3]

قرآن

کتاب وحی محمّد (ص)است ولی معلوم نیست که آن همین کتابی است که در دست مسلمین است و یا آن کتابی که علی (ع) تدوین نمود و نابود شد . بهر حال همین کتاب موجود نیز حاوی اخبار و معارفی است که پایدارترین حقایق را دربارۀ بشریّت از قدیم تاکنون و تا آیندۀ تاریخ آشکار می کند و مستمراً نیز آشکارتر می سازد و این امر برای حقانیّت این کتاب به عنوان صدیق ترین کتب ، کفایت می کند . قرآن کتابی برای تفکّر است و نه تقلید از احکامش . این امر در خود کتاب مذکور است ولی مسئله ای به این وضوح از جانب عموم مسلمانان نادیده گرفته شده است و وارونه عمل می شود .[4]

دین به زبان ساده

هیچکس نمی تواند مطلقاً کافر باشد یعنی مطلقاً وجود خداوند خالق را منکر شود و مطلقاً به حیات پس از مرگ ناباور باشد و کاملاً پیامبران خدا را تکذیب کند و به مکافات و اجر اعمال منکر گردد و مطلقاً میلی به ارزشهای دینی مثل صداقت و از خودگذشتگی نداشته باشد و مطلقاً به جهان غیب بی اعتقاد باشد . همین واقعیت دال بر فطری بودن دین است . ولی این واقعیت به معنای متدیّن و مؤمن بودن نیست و هیچ ارزش و امتیازی ندارد چون ذاتی است .

شیطان

می دانیم که در همۀ مذاهب شیطان مظهر و بانی کفر است ولی شیطان هرگز به وجود خدا ناباور نبوده بلکه بسیار بیش از سائر ملائک به خداوند غیرت داشت و به همین دلیل آدم را تصدیق و سجده نکرد و با خداوند جدال کرد از اینکه چرا آدم یعنی این موجودِ لجنی و ظالم و ناسپاس را جانشین خودش کرده است و درست به دلیل این جدال و انکار بود که ملعون درگاه خدا شد و بنیانگذار کفر گردید پس کفر نه به معنای انکار وجود خدا و عدم پرستش او بلکه به معنای عدم اطاعت از امر او در سجدۀ بر آدم به معنای اشرف مخلوقات و خلیفۀ خداست .

یعنی کسی که انسان را و در مرحلۀ اول خودش را جانشین خدا و وصی او در عالم خاک و حامل امانت آسمانی بر روی زمین و دوست او نمی داند و به این کرامت و شرف خود متعهد نباشد شیطانی و کافر است . پس کفر به معنای عدم تعهّد به حق آدمیّت خویشتن است و سائر انسانها .

می دانیم آنچه که آدم را اشرف مخلوقات نمود و ملائک را به سجده کشانید ( بجز ابلیس ) چیزی جز علم و اسمای الهی نبود که خداوند در جوهرۀ خلقت آدم نهاد که همۀ ملائک را متحیّر و خاشع و ساجد نمود .

کفر

پس کفر به معنای انکار این علم الهی در خویشتن است و این علم را جستجو نکردن و نیافتن . و این همان راه رجعت به خویشتن و خودشناسی است زیرا این علم در ذات هر انسانی نهفته است و هیچکس نمی تواند آن را به دیگری بیاموزاند .

بنابراین راه خودشناسی و رسیدن به علم خودی و معرفت الهی در خویشتن تنها راه فائق آمدن بر ابلیس و رهایی از تحقیر ابلیس نسبت به آدمیت خویشتن است و در غیر این صورت به کفر ابلیسی نسبت به خویشتن مبتلا هستیم و عزّت و عظمت وجودی خود را در جهان قربانی نموده و تن به ذلّت و ضلالت می دهیم .

تنها راه نجات از شیطنت و کفر

پس تنها راه نجات از شیطنت و کفر، راه خودشناسی به معنای رسیدن به روح خدا در خویشتن است و در غیر این صورت از کفر گریزی نداریم و نمی توانیم صرفاً بواسطۀ عبادات و خیرات از شیطنت نجات یابیم زیرا طبق قول قرآن ابلیس پرستندۀ مطلق خدا بود و حاضر نبود که به آدم سجده کند و او را خلیفه و دوست خدا برای خود قرار دهد .

در واقع خدا پرستی بدون داشتن دوستی از جانب خدا به مثابۀ یار عرفانی و امام همان کفر و ابلیسّیت است چه با نماز و چه بی نماز . پس واضح است که کافر بودن و شیطان صفت بودن به معنای بی خدا بودن نیست . آدم بی خدا مطلقاً ممکن نیست .

و اما برای رویکرد به خویشتن و ورود به باطن خویش و خودشناسی و دستیابی به آن گوهرۀ انسانی که همان علم و اسماء الهی است چه باید کرد ؟

آیا باید فلسفه و عرفان مطالعه کرد و به تفسیر قرآن و اشعار عرفانی پرداخت و یا در گوشه ای منزوی شد و یا با فرمولهای روانشناسی اعمال و خاطرات خود را تجزیه و تحلیل کرد و یا با استفاده از مخدّرات و محرّکات خلسه آور به عوالم خیالات و توهمات پرداخت ...

اگر اینها خودشناسی بودند ما امروزه با صدها میلیون عارف و خلیفۀ خدا بروی زمین روبرو بودیم همانطور که هستیم و شاهد میلیونها ناجی دجّال در همۀ کشورها می باشیم که جز خالی کردن جیب مردم کاری دیگر ندارند و مدّعی رابطه مستقیم با خدا هستند و حتی انبیای الهی را مزاحم این رابطه می دانند درست مثل ابلیس که حضرت آدم را مزاحم رابطۀ خود با خدا پنداشت و لذا ملعون شد .

آدمی تا زمانی که هیچ فکر و احساس و عمل زیبایی در خود نبیند قادر به رویکرد به خویشتن نیست .

آنچه که انسان را از خود بیگانه و فراری می سازد امیال و اعمال نادرست است .

توبه از زشتیها و اصلاح اعمال خویشتن

پس نخستین گام برای بخود آمدن و روی به خود نمودن توبه از زشتیها و اصلاح اعمال خویشتن است . اعمال زشت آدمی و مکرها و دروغهایش تنها حجاب بین او و خویشتن خویش اوست .

انسان بد کار و بد فکر حتی قادر به مشاهدۀ صورت خود در آیینه نیست و لذا مجبور است مستمراً خود را بزک نماید و حتی عینک دودی بزند تا نگاهش به چشم خودش نیفتد زیرا چشم هر کسی آیینۀ دل اوست . آدمی نمی تواند وارد بر باطنی شود که در آن جز بخل و فریب و توطئه و عداوت چیزی دیگری نیست .

دین به معنای راه

دین به معنای راه ، همان راه بازگشت به خویشتن و الحاق به ذات خویش و روح خدا در خویشتن است ولی شیطان با تحقیر انسان و ناباور ساختنش نسبت به روح الهی در خویشتن او را به اعمال پست و رذیلانه می کشاند و بدینگونه انسان را از وجود الهی خویش بیزار میکند . [5]

قرآن فارسی

در قرآن کریم می خوانیم که هر پیامبری بایستی به زبان قوم خودش سخن بگوید . و نیز می خوانیم که اگر قرآن به زبان عربی اصیل نازل نمی شد هیچکس در عربستان ایمان نمی آورد . امّی و بومی بودن زبان وحی و معارف الهی مهمترین نشانه حقانیّت و بزرگترین دلیل بلاغت و نفوذ حقیقت در قلوب مردمان است .

دین اسلام هرگز بواسطۀ زبان عربی به قلوب ایرانیان و سائر اقوام بشری راه نیافته است . این قاعده شامل حال سائر مذاهب الهی می باشد .

دین خدا یکی است

دین خدا یکی است و بواسطۀ پیامبرانی از اقوام و زبانهای متفاوت به کلّ بشریت رسیده است . موسی و مسیح این دین را به زبان عبری و محمّد (ص) هم به زبان عربی و سائر پیامبران و حکیمان و قدّیسین مذاهب هم در هر قومی این دین را به زبان همان قوم به قلوب مردمان رسانیده اند .

دین اسلام را سلمان فارسی به زبان فارسی به قلوب ایرانیان رسانید .

و در هر دوره ای عارفان و حکیمان هر قومی هم اسلام را به زبان قوم خودشان به قلوب طبقات مردم رسانیدند .

مثلاً مولوی بواسطۀ مثنوی و حافظ بواسطۀ غزلیاتش ایرانیان را در قرون اخیر به قلب دین محمّد(ص) مربوط ساخته اند . و اینست که شیخ بهائی یکی از سلاطین فقه شیعی کتاب مثنوی مولوی را «قرآن فارسی» نامیده است و این ادعائی به گزاف نیست .

در هر عصری نیز بایستی مؤمنانی صاحب قلم و بیان باشند که دین خدا را به زبان زمانۀ قوم خویش به مردمان برسانند تا دین خدا همواره در هر قومی زنده و منوّر باشد . امروزه از طریق تورات و انجیل و قرآن و به زبانهای کهن و منقرض شده و اجنبی نمی توان مردمان را به دین خدا رهنمون ساخت . علمای هر قومی اوصیای پیامبرانند و کارشان همین است .[6]

اسلام بازاری

یک آسیب شناسی دینی

دینی که به عنوان ابزاری در خدمت توجیه و تقدیس استثمار و ریا و مفاسد اقتصادی باشد همان مذهب ابلیس است که در قوم یهود مولّد مذهب سامری شد و به صهیونیزم رسید.

و در مسیحیّت مولدّ پلیدترین نظام ممکن در تاریخ شد که معروف به امپراطوری کلیسای قرون وسطی می باشد که عملاً حاکمیت شاهان و اشراف و فئودال ها بود که بواسطۀ پاپ تقدیس می شد.

و اما در جهان اسلام در همان عصرِ حضورِ امامان ،این مذهبِ ابلیسی در دستگاه اموی و عباسی شگل گرفت که سلطنتی به اصطلاح شرعی بود. در تاریخ ایران نیز شاهد این حکومتهای شریعت پناه و آدمخوار همچون غزنویان و سلاجقه و صفویان بوده ایم.

و امروزه نیز چنین اسلامی بطرزی بغایت پیچیده بر نظام بازار ملی ما حکومت دارد و بعد از انقلاب نیز پیچیده تر و مافیائی تر شده است تا آنجا که دولتهای مردمی مثل دولت احمدی نژاد موفق به اجرای هیچ اصلاح بنیادین در نظام اقتصادی نمی شوند زیرا اساس اقتصاد ما ربائی با کلاه شرعی است.

در تاریخ سدۀ اخیر ایران نیز شاهد بوده ایم که هر کسی هم که خواسته ماهیت این اسلام بازاری را که ادامۀ تاریخی اسلام اموی و عباسی می باشد برملا سازد و یا برعلیه آن اقدامی نماید بلافاصله از جانب برخی علمای دینی و مراجع مورد تکفیر و ارتداد قرار می گیرد.

مثل ارتداد میرزا کوچک خان جنگلی از جانب روحانیون عصر خودش که منجر به سقوط نهضت او شد. مثل ارتداد و تکفیر مدرس و امام خمینی در عصر خودشان و مثل ارتداد دکتر شریعتی از جانب برخی مراجعی که حافظ منافع نامشروع بازار بودند و بعد از انقلاب ماهیت آنها رسوا شد.

مراجعی که بواسطۀ وصول خمس و زکوة به حلال سازی ربا می پرداخته اند. اسلام بازاری به لحاظ ایدئولوژیکی همان اسلامی است که کسانی چون عبدالرحمن عوف نزول خوار معروف و خلیفه سوم بنایش نهادند و زراندوزی را حلال نمودند و ربا خواری و احتکار را مباح ساختند. این همان اسلامی بود که در مقابل علی (ع) ایستاد و حکومتش را تحریم و مرتد نمود.

اسلام بازاری کارخانه تاریخی تولید انواع کلاه شرعی برای محرمات و حرام خواری و همچون زالوئی بر کالبد اسلام علوی بوده است. [7]

اصول دین چیست ؟

متاٌسفانه بسیاری بر این گمان هستند که دین عبارتست از نماز و روزه و خیرات و حجّ و امثالهم . درحالیکه اینها فروع دین هستند .

«فرع» به معنای میوه و ثمره و معلول است که بطور طبیعی از اصل یک واقعه ای رخ می نماید . اصول دین دو جنبه دارد : عملی و اعتقادی !

اصول اعتقادی

اصول اعتقادی دین ما همانها هستند که همه می دانیم یعنی توحید و نبوّت و معاد وعدل و امامت . اینها جنبۀ ذهنی و احساسی دین است و امری درونی و نامرئی است . و اما اصول عملی دین همانهائی هستند که اکثر ما از یادشان می بریم وعبادات ( نماز ، روزه و ...) را همان اصول عملی دین می پنداریم . در حالیکه عبادات محصول ثانویۀ عمل به اصول دین هستند و اموری کاملاً شخصی ومعنوی محسوب می شوند .

اصول عملی دین

و امّا اصول عملی دین چیست ؟

صداقت ، قناعت ، سخاوت ، صبر، عفّت ، ادب ، خویشتن داری ، محبّت ، رزق حلال ، دوری از زنا و ربا و ریا و ... اینها همان اخلاق فطری بشرند و ارکان همه مذاهب حقّه الهی می باشند .

انسان به میزانی که این اصول را در زندگی روزمره به فعل در می آورد به باور قلبی اصول اعتقادی دین می رسد و به تدریج عبادات که میوه های وجود یک مؤمن هستند بصورت نیازی روحانی آشکار می شوند که جملگی قلمرو پرستش پروردگارند .

در واقع اصول عملی دین موجب تقرّب انسان به خداوند شده و این تقرّب موجب پرستش می شود و نماز و روزه و انفاق و جهاد و ابلاغ معارف دینی پدید می آیند .

برخی می پندارند که برای دین دار شدن و ایمان آوردن بایستی عبادت کرد و خیرات داد و امثالهم . در حالیکه برای ورود بر دین خدا و قلمرو ایمان الهی بایستی زندگی را براساس فطرت و احکام اخلاق اصلاح نمود .

بایستی دروغ و ریا وحرص و بخل و تهمت و حرام خواری و روابط نامشروع را از اعمال خود پاک نمود و این همان رویکرد به خداوند است .

این همان ورود به دین وحرکت بسوی اوست . این حرکت چون به حریم الهی می رسد موجب عبادات می شود همانطور که انسان به هنگام ورود به خانۀ یک سلطان یا استادی ، کرنش می کند و ادب بجا می آورد و اظهار ارادت می کند . در غیر اینصورت انجام عبادات یک تأتر است یعنی دین نمائی . واین همان نفاق است .

کسی که دروغ می گوید و تهمت ناروا می زند و نماز هم می خواند . کسی که شغل حرام دارد و زکوة می دهد . کسی که ربا می خورد و به حجّ می رود و ... در واقع مشغول اشدّ معصیت به خداست و خداوند را به گمان خود فریب می دهد . این نفاق است که پست ترین مقام بشر در جهان می باشد و منافقین هم ملعون ترین مردمان در نزد خدا هستند .

دین از توبه آغاز می شود که همان ترک امیال و رفتار نادرست است و سپس انابه آغاز می گردد که رویکرد به فروع دین است .

اول باید از دنیا پرستی ومردم پرستی دست کشید وسپس به خداپرستی یعنی نماز روی آورد.

اوّل بایستی از حرام خواری دست کشید و سپس روی به خمس و زکوة و انفاق نمود .

اول بایستی از اشاعۀ جهل ودروغ وجنون دست کشید و سپس به ابلاغ دین و امر به معروف و نهی از منکر پرداخت .

اول بایستی از نژاد پرستی و خانه و خاندان پرستی دست کشید و سپس روی به خانه خدا (حج) نمود اول بایستی از جنگ برای دنیا دست کشید و سپس برای دین خدا جهاد کرد و ... .

مرحلۀ اول همان اصول عملی دین است و مرحلۀ دوم نیز فروع عملی دین محسوب می شوند که متعاقباً پدید می آیند .

ولی بسیاری بطور وارونه عمل می کنند و اینگونه است که یک دین وارونه و یک زندگی و هویت وارونه رخ میدهد .

هم عرق می خورد و هم نماز می خواند . هم مال مردم می خورد و هم خیرات میدهد . هم دروغ می گوید و هم قسم بخدا می خورد و ... و این موجب پیدایش جنون است . « و در آن روز ملائک می گویند پروردگارا اکثر مردم که خود را خداپرست می نامند پس چرا دیوانه اند .» قرآن .

بزرگترین علّت نفاق و جنون و پوچی و بی هویتی ما

یکی از بزرگترین علّت نفاق و جنون و پوچی و بی هویتی ما اینست که فروع دین را بجای اصول دین گرفته ایم واصول عملی دین را از یاد برده ایم .

حتی اصول اعتقادی دین ( توحید و نبوت و معاد ) تا زمانیکه اصول عملی دین اجرا نشود تبدیل به یک باور قلبی و یقین نمی شود .

عبادات

آنچه که موجب ایمان به خدا و قیامت می شود نماز و روزه نیست بلکه صدق و قناعت وعفّت است یعنی تقوا.

عبادات محصول ایمان قلبی هستند و گرنه ابن ملجم می پرورند . و ایمان قلبی محصول عمل به تقوا می باشد. انسان بی تقوائی که نماز می خواند و به حجّ می رود و امر به معروف و نهی از منکر می کند در واقع برعلیه دین خدا می جنگد و موجب بی آبروئی دین است .

نمازگزاران سهوی و ریائی

به همین دلیل خداوند در سورۀ ماعون ، نمازگزاران سهوی و ریائی را از دشمنان دین نامیده است . دین راهی است که به خدا می رسد . و کسی که بواسطۀ اصلاح اعمال به حریم الهی رسید اقامۀ صلواة می کند یعنی به خدا سلام می کند و با او سخن می گوید . در غیر اینصورت نماز و روزه و حج و خیرات به مثابه حقّ حساب و رشوه دادن به خداست و خدا هم رشوه نمی پذیرد و رشوه دهندگان را رسوا می کند وعباداتشان را تبدیل به عذاب می کند .

دین از تقوا آغاز شده و سپس موجب ایمان به توحید و نبوّت و معاد می گردد و مولّد عبادات است . ولی بسیاری از مردم این راه را وارونه می پیمایند و لذا بجای اینکه بخدا برسند به شیطان و دوزخ می رسند و آنگاه می گویند که دین خرافه است و موجب بدبختی می شود چون هر چه نماز خواندیم و خیرات دادیم پاسخی نشنیدیم . [8]

لا اله الا الله یعنی

" لا اله الا الله " یعنی هیچ چیزی قابل پرستش و صاحب ارزشی ماندگار نیست الّا چیزی که مطلقاً نیست . زیرا " الله " در وادی اندیشه و بیان و حس و فهم بشری طبق قول قرآن ، مطلقاً قابل درک و توصیف و تصور نمی باشد و مترادف با " نیستی " است .

پس " لا اله الا الله " یعنی فقط " نیستی " قابل پرستش است و ماندن در هر آنچه که قابل حس و فهم و بیان است باطل است و جاهلانه . ی

عنی اهل معرفت مستمراً بایستی احساس و اندیشه و علم و ادراک خود را پشت سر نهد و از آن فرا رود . و این فرا رفتن در عمل همان از خود گذشتن و ایثار و نفی هر نوع سلطه و مالکیت از احساس و عمل و حیات خویشتن است و در غیر اینصورت نفاق و خود – فریبی می باشد . [9]

فلسفه تاریخ دین

تاریخ در نزد بشر دو نوع است: تاریخ فیزیک و تاریخ متافیزیک.

تاریخ فیزیک همان تاریخ شاهان و اعمال آنان در جوامع بشری است و تاریخ متافیزیک هم تاریخ رسولان الهی و اعمال آنان در جوامع.

و نیز دو دسته تاریخ نویس بوده اند که هر یک از این دو تاریخ را نوشته اند.

دسته اول تاریخ ملوک را رقم زده اند که مورخین هستند و دسته دوم تاریخ انبیاء را که حواریون و قدیسین بوده اند که کتب مقدس را پدید آورده اند. بنابراین دو نوع فلسفه تاریخ هم پدید آمده است که نوع دومش قلمرو فلسفه تاریخ دین است.

پس تاریخ را دو دسته از بشر پدید آورده اند: شاهان وانبیاء !

یعنی اشد کفار و اشد مؤمنان. و کل تاریخ بشر حاصل رویاروئی این دو نوع بشر است. این تاریخ سوم که حاصل و سنتز این دو نوع بشر و تاریخ است مولد فلسفه بوده است که تاریخ خاص خودش را بموازات این دو تاریخ پدید آورده است و دارای ذاتی التقاطی و مشرکانه است و لذا فلاسفه هم همواره در فاصله بین معبد و دربار در حرکت وتکاپو بوده اند. فلسفه حاصل رویاروئی سلطنت و ریاضت است.

همانطور که همواره شاهد سلطنت مذهبی و مذهب سلطنتی بوده ایم. این دو جریان از محصولات فلسفه است که تاریخ خاص خودش را در بطن کل تاریخ پدید آورده است.

این مقدمه و اساس فلسفه تاریخ دین است و ازتاریخ شالوده های کهن بیش از این قابل گفتگو نیست زیرا گفته شده است و لذا ما بسرعت به تاریخ معاصر می آئیم و از این سکو به تاریخ کهن نیز نظر می کنیم .

تاریخ یک واقعیت است، واقعیت حیات بشر بر روی سیاره ای بنام زمین. این واقعیت بواسطه کلمات پدید آمده و نیز بواسطه کلمات ثبت شده است ونیز بواسطه کلمات تغییر صورت یافته است. امّ الکلمه کل این وقایع همان خداست.

همه پادشاهان بنام این کلمه بر تخت نشسته اند همانطور که همه انبیاء با همین کلمه آغاز به رسالت نموده اند. مورخین و نویسندگان کتب مقدس هم با همین کلمه به ثبت تاریخ پرداخته اند. همانطور که آدمی همه کارهای مهم خود را با همین کلمه آغاز می کند، تولد و ازدواج و مرگ و جنگ و صلح و ..... پس کل وقایع کوچک و بزرگ تاریخ بشر با کلمه «خدا» پدید آمده اند.

تاریخ کلمة الله

پس کل تاریخ چیزی جز تاریخ کلمة الله نیست و مابقی هم تفسیر وقایع مربوط به این کلمه است همانطور که کل فلسفه و آثار مکتوب هم فقط تفسیر این کلمه است. و هر کس بیشتر بر این کلمه تأکید کند و بر آن استوار و مؤمن باشد تاریخ را از آن خود کرده است و آن بخش را بنام خود رقم زده است.

هر کسی و جریانی که متوسل به کلمه خدا می شود و کلمه خدا را به اراده و فعل می کشاند و سعی می کند این کلمه را از آن خود کند و خود را تحت فرمان این کلمه قرار دهد تاریخ ساز است و در تاریخ می ماند.

تاریخ چیزی جز تاریخ کلمه نیست که بر مدار کلمه الله می چرخد. شاهان و کفّار متکی و متوسل به قهر این کلمه اند وانبیاء و مؤمنان هم متکی به مهر این کلمه. فلاسفه سعی کردند نظامی متکی به این هر دو پدید آورند که نظامی اشتراکی و التقاطی بوده است ولی بالاخره عارفان موفق به فرا رفتن از مهر و قهر کلمه الله شده و لذا تاریخ خاص خود را پدید آورند که تاریخ توحید ویگانگی کلمة الله است و لذا تاریخ صلح است و صلح تاریخ را نگاشته است.

خداوند انسان را آفرید و کلمات خود را در او نهاد و تحت فرمان کلمه الله قرار داد و انسان را مهد فرمانروائی این کلمات کرد و لذا تاریخ بشر چیزی جز ظهور این کلمات نیست.

بنابراین تاریخ از هر سه نوعش دارای ذاتی متافیزیکی است و اگر در هر نگرشی معنای تازه ای پدید می آورد بیهوده نیست زیرا مفاهیم غیبی خود را مستمراً آشکار میکند. و لذا تاریخ به لحاظی پیدایش اسطوره هاست و این اسطوره ها در طول زمان و تحت نگاه سائر انسانهای صاحب کلمه رخ می نمایند و لذا تاریخ مستمراً اسطوره ای تر می شود و ماهیت متافیزیکی اش بارزتر می آید شاهان به همان میزان اسطوره ای می شوند که پیامبران و علما و فلاسفه وعرفا.

و اما شخصیتهائی که پدید می آیند و اساس اسطوره پردازی هستند و تاریخ را بر پا می دارند برخی از مردمانی هستند که صاحب کلمه هائی ویژه هستند و در احیا و احقاق این کلمات بسیج می شوند و خود مظهر این کلمات میگردند: مهر، قهر، عدالت، قدرت، اتحاد، یگانگی ،جاودانگی ، انهدام و .....

اگر توده های مردم هرگز در تاریخ نقشی روشن ندارند بدلیل عدم اتکای شدید آنان به کلمه است خاصه کلمة الله.

بنابراین واضح است که «تاریخ» چیزی جز تاریخ دین نیست: تاریخ کفر و ایمان بشر: تاریج جنگ بشر با کلمة الله وتاریخ صلح و دوستی بشر با این کلمه.

پس فلسفه تاریخ دین همان فلسفه تاریخ کلمة الله در نفس ناطقه بشر است. و اگر وجه غالب بر تاریخ همانا کفر است بدان دلیل است که اصلاً تاریخ در ذاتش معلول خروج آدم از بهشت است که خروج از قلمرو جاودانگی است که در آن گذشت زمان وجود ندارد. گذشت زمان که همان تاریخ است حاصل کفر و خروج آدم از بهشت جاودانگیست و لذا وجه غالب بر تاریخ هم باید کفر باشد و تاریخ ذاتاً کافرانه است.

اصولاً انسان مؤمن بمیزان خلوص و کمال ایمانش انسانی فراسوی تاریخ است زیرا فراسوی گذشت زمان است زیرا در قلمرو جاودانگی قرار دارد که قلمرو زمان صفر می باشد که حضور خداست زیرا حضور قلبی که همان حضور خدا در انسان است بمعنای بی زمانی است. یک مؤمن خالص انسانی برگذشته از تاریخ و بر زمان است نه در زمان و لذا انسان مؤمن را جوانمرد می نامند زیرا هرگز دچار پیری یعنی دچار گذشت زمان نیست. و لذا در بهشت هم طبق روایت دینی مؤمنان در قلمرو جوانی خود جاودانه اند.

در عرفان اسلامی، زمان را حاصل چشم زخم ابلیس به انسان تلقی می کنند که عالیترین حد بیان اسطوره ای از فلسفه زمان است. و لذا انسان بمیزانی که از ابلیس دور و به خدا نزدیک می شود از زمانیت رها می شود و این همان رستگاری است.

بنابراین فلسفه های تاریخ از هر نوعش ذاتاً فلسفه هائی ابلیسی اند اگر بخواهند برای تاریخیت بشر قداستی قائل شوند مثل فلسفه جبر تاریخ وانواع تاریخیگری از فلسفه و دانش و فرهنگ. زمان پرستی وتاریخ پرستی دال بر ابلیس گرائی است و به همین دلیل کافران خود را پیرو سنت پدران می دانند که بیانی از تاریخیگری می باشد و ابلیس گرائی. و کلاً نژاد پرستی از ویژه گیهای کفر است و واضح ترین نشان تاریخ پرستی می باشد که بصورت آرمان گرائی و آرزو پرستی بروز میکند که دال بر ابتلاء به شیطان است بقول علی(ع).

هگل که بزرگترین فیلسوف تاریخ گرای جهان است و تاریخ را قلمرو ظهور خداوند می داند منشأ دهها فلسفه الحادی شده است زیرا تاریخ قلمرو ظهور ابلیس است و نه خدا. به همین دلیل مذاهب تاریخی و شناخت دین بواسطه تاریخ همواره مولد مذاهب شرک و نفاق بوده است و در نقطه مقابل دین فطری و مذهبی قرار دارد که از معرفت نفس پدید می آید که عرفان است و دین خداپرستی جز این نیست.

روحانیت اکثر مذاهب حامی دین تاریخی و تاریخیگری در دین است و لذا مهد بروز شرک و نفاق بوده است که مذهب ابلیس است.

در واقع دین توحیدی حاصل رهائی انسان از تاریخ می باشد همانطور که حکمت هم حاصل رهائی اندیشه از فلسفه است که دارای ذات تاریخیگری می باشد. و لذا حکمت و عرفان تنها جنبه کلامی از دین است که هرگز در مسیر تاریخ منقرض نمی شود زیرا محصول دین فوق تاریخی است.[10]

نسخ شریعت

فسق

1- در یک کلام همۀ گناهان چیزی جز نسخ احکام شرع نیست یعنی زیرپا گذاشتن هر حکمی از شریعت ، مترادف یک گناه است .

شریعت در لغت

2- شریعت در لغت بمعنای چشمه و آبشخور است : آبشخور وجود . یعنی شریعت چشمه ای است که باید از اعماق وجود بجوشد ولی در عمدۀ بشری چنین نیست و این چشمه در بیرون از او قرار دارد که همان دستگاه حقوق شرعی است که از راه تاریخ و جامعه و تعلیم و تربیت درک می شود .

3- راه رهائی از شریعت و دین و خدای بیرونی ( موروثی – تاریخی – خبری ) و رسیدن به خدا و شریعت فطری همان مذهب طریقت است و عرفان عملی .

4- بنابراین زیرپا نهادن شریعت هم منشأ گناه است و هم علت رستگاری .

5- " ای مؤمنان بدانید که هر چیزی را غایتی است و اسلام ( شریعت ) را هم غایتی است . پس شما با ادای حقوق اسلام ( شرع ) به غایت آن برسید و از آنجا برای خدا خروج کنید . " این سخن علی امر به خروج از شریعت و ورود به طریقت است .

6- پس هر عملی در آن واحد هم می تواند عین گناه باشد و هم عین ثواب و آن بسته به اینست که آدمش چه کسی باشد و به چه نیتی عمل کند . انسانی که به امر یک عارف واصل به مثابۀ امام و حکیم الهی مرتکب گناهی شود و شریعت را ملغی کند به سرچشمۀ شریعت باطنی در خویشتن می رسد همانطور که خضر به موسی امر به شریعت شکنی نمود . همانطور که خداوند به ابراهیم (ع) امر به تبعید کردن همسر و فرزندش نمود و سپس امر به ذبح پسرش . که هر دو برخلاف شریعت بود که ابراهیم را به امامت رسانید یعنی به شریعت قلبی و ذاتی و خدای باطنی .

7- احکام شریعت که همان احکام اخلاق و فطرت است بواسطۀ دو جماعت زیر پا نهاده می شود : فاسقان و عارفان !

فاسقان کسانی هستند که اصولاً به شریعت باوری ندارند ولی عارفان در کمال شریعت بر طریقت وارد می شوند و در بدو این خروج و ورود یک ساختار شکنی عظیم رخ می نماید و به نوعی قیامت است و مصداق سخن مذکور علی (ع) است که دین عاریه ای به دین فطری منجر می شود و آنگاه که عارف به حق شریعت در نفس خویشتن رسید خود مظهر و سرچشمۀ شریعت است .

8- زیرپا نهادن عارفانۀ شرع یا مستقیماً به امر خدا رخ می دهد همچون عمل ابراهیم (ع) و یا به امر یک انسان الهی و عارف واصل همچون ماجرای حضرت خضر دربارۀ موسی (ع) و یا ماجراهای مولوی و شمس تبریزی .

9- لغو فاسقانۀ شرع به نیّت خودپرستی و بولهوسی و از روی جهل و ضلالت است ولی لغو عارفانۀ شرع عملی خودشکنانه است .

10- الغای عارفانۀ شرع به معنای سرآغاز تقرب و سیر الی الله است که در ادامۀ تکاملی و عروجی تقوا (ترس از خدا) رخ می دهد و این سیر از نبوت به امامت است . این همان ماجرای ختم نبوت نفس انسان سالک است که منجر به ولایت وجودی و امامت می شود .

11- تقوا و شریعت ظاهری به مثابۀ خودشکنی نفسانی و جانوری است درحالیکه طریقت و عرفان عملی به معنای خودشکنی شرعی است در اوج شریعت . همانطور که حافظ شیرازی می فرماید که اگر پیرمغان به تو امر می کند که سجاده به می رنگین کنی چنین کن و تردید روا مدار . این شکستن قداست ظاهری و بی محتوا و ریائی است .

طریقت

12- در یک کلام طریقت راه ریازدائی از دین و اخلاق و ارزشهای الهی در بشر است .

13- شریعت همان دین نمائی است و طریقت هم دینی شدن . نمودن و شدن ! پس طریقت وادی صدق است یعنی ظاهر و باطن یکی شدن . و این همان نفاق زدائی از دین و معنویت و اخلاق است .

14- همانطور که تقوا و شریعت بیرونی یک جهاد برعلیه نفس خویشتن است تقرب و طریقت هم جهادی دگر برعلیه نفس است و جهادی برتر است و لذا آنرا جهاد اکبر نامیده اند .

15- تقوا و شریعت ، دین دنیوی و برای مصالح حیات دنیاست و لذا مردمان مخاطب آن هستند . ولی طریقت ، دین باطنی و اخروی است و برای رضای خداست . و لذا طریقت را اکثر مردمان تحمل نمی کنند . طریقت در مفهوم قرآنی همان وادی اخلاص است و اخلاص را اکثر مردمان خوش نمی دارند و اینست که عارفان عموماً تنهایانند . این همان راز غیبت مهدی و ناجی موعود است .

16- شریعت و تقوای ظاهری قلمرو خیر و شر است ولی طریقت وادی یگانگی و حق است و خروج از دوگانگی .

17- مردمان دو دسته اند : اخیار و اشرار !

آنانکه محل ظهور خیر و نیکی و مهربانی اند یعنی اهل شرع و تقوا می باشند . و عده ای که محل ظهور شرّ می باشند یعنی جاهلانی که هنوز در قلمرو حیوانی زیست می کنند . ولی عارفان محل ظهور اشد خیر و شرند یعنی محل ظهور ارادۀ خدا در میان بشرند . " بگو که خیر و شر همه از اوست . " قرآن – و این قلمرو ظهور توحید از وجود انسان عارف است و لذا انسان عارف را انسان کامل گویند که محل ظهور هر دو ارادۀ خداست : مهر و قهر ، رحمت و غضب .

18- آدمی از قلمرو شر به خیر وارد می شود که دین و شریعت عامه است و سپس از عرصۀ خیر خارج شده و بر قلمرو حق و یگانگی وارد می شود که عرصۀ عرفان است . اینست که درک و قضاوت زندگی و اعمال عارفان کامل و امامان برای عامۀ مردم تا این حد سخت و متناقض است و انسان کامل را محل وحدت اضداد هم می نامند که البته بمعنای جمع صوری اضداد نیست که جمع اعمال نیک و بد نیست . یعنی انسان کامل انسانی التقاطی نیست بلکه در ورای خیر و شر است ولی در چشم مردمانی که اسیر خیر و شرند جمع اضداد فهم می شود . مثل علی (ع) که گویا جمع اشد مهر و اشد غضب می نماید .

فسق یعنی

19- فسق یعنی آگاهانه یک حکم عقلی یا اخلاقی و شرعی را لغو نمودن . به همین دلیل افراد زیر سن عقل را نمی توان گناهکار خواند یا فاسق نامید . این آگاهی از وجدان است و نه اخبار و تنذیر و ترس خارجی . یعنی کسی که هنوز در عرصۀ جاهلیت وجدان قرار دارد و جاهل است و گناه را حس نمی کند و در دل خودش آنرا گناه نمی داند مرتکب فسق باطنی نمی شود و گناهکار تلقی نمی شود در نزد وجدان و خداوند و لذا خداوند از بابت ارتکابش به فسق ، عذابش نمی کند الا پس از آگاهی و بیداری وجدان که باید از گذشته اش توبه نماید .

وجدان آدمی

20- وجدان آدمی دارای چند مرحله و مقام ذاتی است : حیوانی ، اخلاقی ( شرعی ) و عرفانی ( توحیدی ) . و لذا دارای دو بیداری باطنی است : بیداری اخلاقی و عرفانی !

21- وجدان اخلاقی وجدانی دوگانه و متناقض و دیالکتیکی است و لذا سراسر در جدال است و در کمالش به نفاق با خودش می رسد و این سرحد انفجار و بیداری عرفانی است و آغاز خروج از شریعت و عروج روح . و این جز به عشق عرفانی امکان نمی یابد و در غیر اینصورت دو شقه شده و یک منافق می شود که عاقبت برای نجات از این نفاق بکلی منکر شرع و اخلاق می شود و کافری آگاه می گردد که این کفر می تواند زمینۀ بیداری عرفانی باشد .

22- آدمی در قلمرو شرع و اخلاق و معنویت خواه ناخواه بتدریج بسوی تناقض و تضاد می رود و به نفاق می رسد و اتفاقاً هر چه که در امر دین جدیت و تلاش بیشتری باشد این تضاد و نفاق هم شدیدتر و سریعتر پدید می آید و فرد را به آستانۀ طریقت و عرفان می رساند .

و این حق است و کلام خدا هم دال بر این امر است که " آنانکه تقوا و صبر پیشه نمودند و استقامت کردند خداوند از جانب خود رسول ، امام یا شاهدی برایشان می فرستد تا هدایت شوند بسوی پروردگارشان . " قرآن – این هدایت همان طریقت و عرفان است . پرواضح است که طریقت از کمال شریعت سربرمی آورد و نه از بی شریعتی و لامذهبی و الحاد بدانگونه که در برخی از فرقه های درویشی شاهدیم که جز تقدیس مفاسد کاری ندارند و فارغ التحصیلان این فرقه ها تبهکاران حرفه ای و شاعر مسلک هستند .

23- احکام شریعت و اخلاق جملگی حدود الهی در وجود بشرند و حدود وجود انسان را به او می نمایانند تا آنرا بیابد و وجودش را کشف و درک نموده و تحویل بگیرد و در آن استقرار یابد .

24- احکام شرع بازدارندۀ آدمی در خروج از وجودند . یعنی شریعت آدمی را بخودش بازمی گرداند و محدود در حدود وجودش می کند تا خود را دریابد . و چون آدمی به پشت درب وجود رسید آغاز خروج از احکام بیرونی شریعت و ورود به وجود است و این باطن دین و شریعت است و همان طریقت و معرفت نفس است .

25- ظهور خیر از بطن شرّ و بالعکس : اینست آن حقی که در عرصۀ طریقت رخ می دهد یعنی توحید .

26- شریعت جهان را برای اهلش به دو شقه خیر و شر تقسیم می کند و او را به نفاق بین این دو شقه مبتلا می کند تا از این میانه برخیزد و بسوی پروردگارش بال کشد و این آغاز طریقت است و ختم شریعت تاریخی . و آنکه از این میان برنخیزد منافق می شود همانطور که اکثر ملایان مذاهب چنین هستند و لذا خصم قسم خوردۀ عارفان و انبیاء و اولیای زنده می باشند . این نبرد دین عاریه ای برعلیه دین فطری است نبرد دین مرده برعلیه دین زنده . نبرد فسق پنهان برعلیه صدق و عصمت آشکار .

27- پس بدترین فسق همانا بنام دین و شریعت پا بر احکام و حدود الهی نهادن است که همان نفاق است که اشد کفر است به بیان قرآنی .

28- و اما در آخرالزمان و عرصۀ ختم نبوت که قلمرو دین باطنی ( امامت ) است پیروان شریعت ظاهری خواه ناخواه به اشد فسق مبتلا شده و رسوا و هلاک می شوند . بخصوص آنانکه این شریعت ظاهری و بی محتوا را به جبر بر جامعه هم تحمیل کنند که مرتکب اعظم ظلم ها می شوند و این اساس همۀ مشکلات جوامع اسلامی در این دوران می باشد .

29- یعنی آن دین و شریعت بی معرفت نفس و عرفان عملی و فاقد امامت حیّ و حاضر و پیر طریقت محکوم به اشدّ فسق و ظلم است و این امّ المسائل جامعۀ امروز ماست . به مصداق این سخن مشهور پیامبر اسلام که " زین پس فقط پیروان معرفت نفس به حقایق دین من نائل می آیند . "

شریعت منهای عرفان

30- پس شریعت منهای عرفان در این دوران کارخانۀ تولید اشد فسق و اعظم ظلم می باشد . بطور مثال امروزه شاهدیم که نماز سهوی و ریائی و حج فاقد عرفان ( عرفات ) مهد پیدایش فجیع ترین مفاسد و مظالم در جامعۀ ماست . و این نوع نماز و حج و عبادات بخودی خود از فسق های کبیره و مظالم عظیم است زیرا خود زمینۀ خیزش همۀ گناهان کبیره می باشد که شاهدیم و اینست راز فریاد خداوند بر این نوع نمازگزاران : زیر پا نهادن حقیقت بواسطۀ شریعت !

جنگ با خدا با حربۀ دین او

جنگ با خدا با حربۀ دین او . زیرا دین بمعنای راه رسیدن به خدا در خویشتن است . و دین بی معرفت بزرگترین خصم این مقصود است زیرا دین و شریعت فاقد عرفان ، آگاهانه و عمداً به قصد توجیه و تقدیس فسق و ظلم بکار گرفته می شود یعنی شریعت بی معرفت ، ایدئولوژی فسق است .

31- و به همین دلیل همۀ قاتلان انبیاء و اولیاء و امامان و عرفا ، نمازگزاران و متشرعین تهی از معرفت بوده اند و این اشد و اعظم فسق و ظلم بر روی زمین بوده است زیرا جمال و کمال حدود خداوند بر روی زمین را کشته اند که اسوه های شریعت و دین زنده بوده اند . زیرا اولیای الهی به مثابۀ حدّ خدائی انسان و حدّ انسانی خداوند در عالم خاک هستند و احکام شرع به وجود اینان محک می خورد و اینان خود میزان شریعت می باشند .

32- در معنای اخلاقی ، فسق عبارت است از تجاوز به حدود وجود دیگران . همچون بدون اجازه وارد شدن بر خانۀ دیگران .

33- تن هر کسی نقطۀ مرکزی دائرۀ وجود او در جهان است و هر کسی صاحب دائرۀ ویژۀ وجودی در عالم خاک است که دل او نقطۀ پرگار حد وجود اوست .

34- دائرۀ وجود انسان کامل و امام مبین ، کل عالم هستی است همانطور که در قرآن کریم می خوانیم که : کل جهان هستی متمرکز است در وجود امام آشکار .

35- پا فراتر نهادن از دائرۀ وجود خویشتن بمعنای فسق و تجاوز است .

36- آن پرگاری که حدود آفاق وجود را تعیین می کند معرفت و بصیرت است که از دل برمی خیزد . آدمی تحت الشعاع نور معرفت و کشف و شهود قلبی – عرفانی خود هر وسعتی از عالم هستی را که درک کرد همان حدود وجود اوست و حریم و حرمت هستی اوست و او در این حریم ، محرم است .

37- آنانکه در معرفت کاهل و غافلند به تجاوز و غصب در جهان می پردازند تا بواسطۀ تملّک حدود وجود خود را توسعه دهند و رشد یابند ولی این رشد و توسعۀ وجود امر کاذب است و هر آن از قلمرو وجودشان خارج می شود و لذا برای حفظ این حدود غصبی مجبور به ستم و زور و فسق در حدود دیگران هستند . اینان حدود وجود را یا می دزدند یا می خرند . اینان فاسقانند . یعنی ثروت اندوزان و مالکان و اشیاء پرستان ولذا بقول قرآن تکاثر و استکبار در همه جا با فسق و فساد توأم است .

38- پس حدود وجود آدمی یا نوری است یا ظلمانی . یا عرفانی است و یا جسمانی . حدود جسمانی و ظلمانی همواره بواسطۀ فسق حراست می شود و بدست می آید .

39- یعنی کسانی که وجود خود را در اموال و املاک خود احساس می کنند هلاک شدگان وادی فسق هستند که حدود وجود خود را به ناحق زیرپا نهاده اند و باطل ساخته اند و لذا آنرا از دست داده و به اسارت اشیاء افتاده اند و اینان فاسقانند که برای حس وجود دائماً مجبور به تجاوز حدود وجود دیگران هستند تا وجود دیگران را غصب کنند زیرا پا از حد وجود خود بیرون نهاده و وجود خود را از دست داده اند زیرا وجودشان به تسخیر دیگران در آمده است . مثل کسی که وجودش به تسخیر همسر و فرزندش درآمده است و خودش در اشیاء و املاکش زندگی می کند . این فرد هم فاسق است و هم مفسوق .

40- پس آدمی با نور معرفت حدود وجودش را صالحانه توسعه می دهد و با مالکیت و ثروت اندوزی و بت پرستی حدود وجودش را از دست می دهد و به تسخیر درمی آید .

41- احکام شریعت ، احکام ماندن در حدود وجود خویش است و قانع بودن به حدود خویش . و در این حدود ماندن و بواسطۀ تزکیه و معرفت نفس این حدود را توسعه دادن .

42- حدود وجود یا بواسطۀ نور معرفت قلبی حاصل می آید و یا بواسطۀ دست . آنچه که بدست می آید از دست می رود ولی آنچه که به دل می آید ماندگار و خودی است .

43- آنچه که بدست می آید منفور و حرام است و آنچه که به دل می آید محبوب و حلال . و دست دل همان نور معرفت است و محبت الهی .

44- در قرآن می خوانیم که آن رزقی که به یاد خدا حاصل نمی شود فسق است . زیرا ، به یاد خدا رزق به دل می آید چون خدا مقیم دل است و صاحب دل و نقطۀ پرگار وجود . و لذا آنکه خدا را عاشق باشد همه را دوست می دارد (قرآن) و این حد وجود اوست که جهانی و لامتناهی و بی کرانه است .

45- بنابراین آنچه که آدمی را از فسق بی نیاز می کند خدای دل است که حدّ وجود آدمی را خدائی می کند یعنی جهانی و بلکه ماورای طبیعی . و دل انسان ظرف هستی و زمان جاودانه است . و این انسانی است که کل جهان هستی حدود و قلمرو وجود اوست . و این حد عشق است که انسان را از فسق مصون و بی نیاز می سازد .

46- پس مالکیت های مادی تماماً فسق است چه عاطفی و چه اقتصادی . زیرا حدود وجود آدمی را تباه و اشغال می کنند همچون سیاه چاله هائی که فضای هستی روحانی بشر را به تسخیر می آورند و نور وجود را می بلعند .

47- شریعتی که فاقد دل و روح و عشق باشد همچون سیاه چالۀ انهدام وجود است که وجود آدمی را به فسق می کشاند و باطل می سازد . فسق به معنای ابطال و انهدام است .

شریعت فاقد امام حیّ و حاضر

48- شریعت فاقد امام حیّ و حاضر و پیر طریقت ، یک سیاه چالۀ فسق عظیم است همانطور که پیامبر اسلام می فرماید که: "هر کسی که همۀ احکام شریعت را مو به مو رعایت کند ولی در اطاعت امامی زنده نباشد کافری منافق از دنیا میرود و پس از مرگ روحش تا قیامت در قبر محبوس می ماند." زیرا حدود وجودش در جهان را از دست داده است و جز تن گندیدۀ خود در قبر حریمی برای بودن ندارد . و این موجودی مفسوق است که امکان وجودش در جهان از دست رفته است .

49- احکام شریعت خود تعیین کنندۀ حدود وجودند و لذا آنگاه که خود این احکام و میزان در نفس خود باطل و تهی از معنا و نور معرفت می شود میزان وجود از دست می رود و وجود آدمی میزانی برای درک و دریافت هستی خود ندارد و این گمشده گی و ابطال هستی انسان است . و این انهدام احساس وجود است .

50- وجود انسانی بشر ، موجودیت او در جهان نیست بلکه نور معرفت بر این موجودیت است . یعنی وجود برای آدمی همان عرفان است . و لذا شریعتی که در سمت و خدمت عرفان نباشد سیاه چالۀ ظلمات است که قلمرو حکومت شیطان است و خصم و قاتل دین زنده و حیات روحانی است . فسق غیر شرعی ، یک فسق حیوانی است ولی فسق شرعی ، فسق شیطانی است و لذا خصم خدا و رسول اوست . [11]

آیا اسلام دین عرب جاهلیّت است ؟

اگر چنین بود :

*همۀ امامان این دین بدست اعراب کشته نمیشدند .

*در قرآن ، اعراب به اشدّ کفر و نفاق متهم نمی گشتند .

*عمدۀ مریدان مخلص رسول و امامان ، غیر اعراب نمی بودند (مثل آفریقاییها ، ایرانیان ، یمنی ها و ... )

*تمام سنّت رسول و امامان بر خلاف سنتهای اعراب جاهلی نمی بود .

*اکثریت علما و عارفان اسلامی از غیر اعراب پدید نمی آمدند .

*همۀ سوره های قرآنی با رحمان و رحیم آغاز نمیشد که بر خلاف خشونت و شقاوت اعراب است.

*اکثریت اسلام شناسان بزرگ جهان مدرن از غیر اعراب پدید نمی آمدند .

*جهانی ترین فرهنگ و معرفت بشری از مسلمانانی همچون حافظ شیرازی و مولای رومی به عرصۀ ظهور نمی رسید .

*و نهایتاً در هزارۀ سوم میلادی که عصر ظهور کفر آشکار و انقراض مذاهب است اسلام وارد عصر شکوفا یی و جهانی شدن خود نمی گشت و روی در روی کفر جهانی قرار نمیگرفت در حالیکه اکثریت حکومتهای عربی حامی کفر جهانی هستند. [12]

اقتصاد اسلامی

نظری به اقتصاد اسلامی

1- علم اقتصاد در اسلام علمی است که معیشت را در خدمت معنویت و دنیا را در سمت آخرت ساماندهی می کند و آنچه که فقه نامیده می شود همین علم است که علم اقتصاد را در محور خویش داراست .

فقه اسلامی

2- فقه اسلامی جامع همۀ علومی است که امروزه موسوم به علوم اجتماعی می باشد و عبارتست از اقتصاد ، حقوق ، سیاست ، قضاوت ، تجارت ، مدیریت و بانکداری و حتی تخصص هائی همچون تعلیم و تربیت و زناشوئی .

3- بزرگترین و شاید تنها مشکل و بن بست ذاتی فقه اسلامی اینست که مجموعه ای از علوم اخباری و اطلاعات قدیم است یعنی ذاتاً علم نیست و لذا هزار سال است که عقب مانده است و لذا از حیث انتفاع نیز ساقط شده است .

عرفان و فقه

4- در مکتب ائمۀ اطهار (ع) دو چیز تعلیم داده می شد : عرفان و فقه ! به زبان دیگر یعنی عرفان نظری و عرفان عملی . عرفان نظری همان علم فقه بود و مهد جوشش احکام .

5- از زمانیکه در نزد علمای اسلامی ، عرفان از فقه جدا شد هر دو به سوی انفعال و عقیم شدن و مرگ رفت . تا جائیکه این دو به طرد و لعن یکدیگر پرداختند . و این منشأ نفاق در اسلام و خاصه تشیع است .

6- عرفان و فقه همچون مادر و پدر اسلام هستند و این طلاق بین پدر و مادر بود که به نابودی اسلام در تاریخ منجر شد .

7- بی تردید نفاق و طلاق بین عرفان و فقه با غیبت امام دوازده آغاز شده است . همانطور که انشعاب رسمی و عداوت بین فرقه های اسلامی و خاصه شیعه و سنی هم با این غیبت آغاز شده است همانطور که همۀ امامان اربعۀ اهل سنت هم از شاگردان امامان شیعه مخصوصاً امام باقر و امام صادق بودند .

8- در حقیقت با غیبت امام دوازدهم سیر و سلوک عرفانی که فرزند امامت است متوقف گردید و اسلام و شیعه بسوی دو افراط و تفریط حرکت نمود : عرفان گرائی و فقاهت گرائی !

9- این دو گرایش متناقض و خصمانه موجب مرگ علوم اسلامی شد یعنی علومی همچون اقتصاد اسلامی ، جامعه شناسی اسلامی ، روانشناسی اسلامی ، طب اسلامی ، حکمت ، رهبری و مدیریت و حقوق پویا و خلاق به محاق افتاد .

10- پیدایش مدرسه ( حوزه ) و خانقاه بمعنای این نفاق و طلاق تاریخی است .

11- با این طلاق تاریخی بود که فرقه گرائی از هر دو نوع عرفانی و فقهی اش آغاز گردید و دستگاههای جور همچون خلفای عباسی هم بر این نفاق افزودند و به آن دامن زدند و فقه را تبدیل به علم حدیث کردند و عرفان را هم تبدیل به فلسفۀ یونانی .

12- علم حدیث تحت تأثیر یهودیت و فلسفه هم تحت رهبری یونانی گری قرار گرفت و از محتوا تهی شد . و لذا فقاهت ما ربائی و عرفان ما هم مشائی گردید و هر دو ابزار توجیه ستم و کفر شد و بخدمت حاکمیت های جور درآمد .

اقتصاد و سیاست و حکومت اسلامی در حکومت پنج سالۀ علی (ع)

13- کمترین درسهائی که دربارۀ اقتصاد و سیاست و حکومت اسلامی از حکومت پنج سالۀ علی (ع) بوضوح قابل استنباط هستند عبارتند از :

1- ممنوعیّت انباشت سرمایه در دست افراد و گروهها ، و در صورت چنین وضعی ، دخالت مستقیم حکومت اسلامی و بازگردانیدن این ثروت کلان به منابعی که از آنجا حاصل آمده است و یا به بیت المال مسلمین جهت هزینه های عمومی .

2- برابری حقوق و دستمزد آحاد مسلمین اعم از حاکم و سرباز و رفتگر و عمله و قاضی و دانشمند و دهقان و وزیر .

3- تقسیم اقتدار سیاسی و اداری و رهبری و ولایات شهرها بین همۀ طبقات مردم و نه فقط بین طبقات ثروتمند و یا حتی افراد سیاستمدار و دانشمند و ملایان . همانطور که علی (ع) ولایت برخی از شهرهای بزرگ را به دهقانان بیسواد محول نمود که مطلقاً سابقۀ سیاست و حکومت نداشتند و مردمی امّی و عامی بودند .

14- یعنی میزان درآمد اقتصادی و قدرت سیاسی نه جایگاه طبقاتی و نژادی است و نه جایگاه فرهنگی و علمی و اداری است و نه حتی قدرت بازو و استعداد تولید و تجارت است بلکه موجودیت انسانی است و فقط قدرت سیاسی و رهبری از آنجا که مربوط به سرنوشت عمومی جامعه می شود بسته به میزان تقوا و معرفت و اخلاص در دین و فضیلت است و آنهم نه علم و تقوای کلاسیک و کلیشه ای که برآمده از اشرافیت است .

15- در حکومت و اقتصاد علوی میزان حتی کار هم نیست بلکه موجودیت انسانی و عزت و شرف بشری است و حکومت اسلامی موظف است که همۀ شهروندان خود را از حداقل معیشت برخوردار سازد و این مسئله شامل حال غیرمسلمانانی که با جامعۀ اسلامی در نبرد نیستند هم می باشد .

16- حکومت علوی حق دارد و باید که حتی ثروت های بادآوردۀ حاصل از میراث را که موجب استثمار و تبعیض می شود مهار نماید و حتی این نوع ثروت را به نفع جامعه مصادره کند چرا که ثروت انباشته شده یا حاصل دزدی فرد است و یا دزدی پدر و اجدادش .

17- در حکومت علوی هر کاخی بی تردید حاصل دزدی و ربا و حرامخواری است و هیچ توجیه دیگری ندارد . این همان حقی از فقه علوی است که در تاریخ فقه اسلامی و شیعی بکلی محو گردیده است و دریائی از توجیهات فقهی غیراسلامی وارد فقه اسلامی شده تا دزدی را توجیه کند و استثمار را تقدیس نماید .

ربا

18- بقول قرآن کریم هر کجا که سلطنت و اشرافیت پدید آید فساد پدید آید و هیچ سلطنتی بی انباشت ثروت پدید نیاید . اینست که در اقتصاد علوی انباشت سرمایه هیچ توجیهی ندارد و بهر وسیله ای که باشد حرام است به لحاظ علم اقتصاد هم جز از طریق ربا و استثمار انباشت سرمایه ممکن نمی آید .

19- در اقتصاد اسلام ، اگر ربا و رانت خواری و غارت اموال عمومی و استثمار نباشد خمس و زکات و انفاق هیچ جائی برای انباشت سرمایه پدید نمی آورد .

20- پس واضح است اگر در جامعه ای انباشت سرمایه و اختلاف طبقاتی و فساد رخ نمود بدان معناست که اقتصاد آن جامعه ، اسلامی نیست و اصول اقتصادی و فقه اسلامی رعایت نمی شود . [13]

فهرست منابع

[1] از کتاب فرهنگ خان جانی، صفحه 34،اثر استاد علی اکبر خانجانی،برای دانلود کتاب صوتی فرهنگ خان جانی کلیک کنید.

[2] از کتاب فرهنگ خان جانی، صفحه 30،اثر استاد علی اکبر خانجانی،برای دانلود کتاب صوتی فرهنگ خان جانی کلیک کنید.

[3] از کتاب فرهنگ خان جانی، صفحه 129،اثر استاد علی اکبر خانجانی،برای دانلود کتاب فرهنگ خان جانی کلیک کنید.

[4] از کتاب فرهنگ خان جانی، صفحه 63،اثر استاد علی اکبر خانجانی،برای دانلود کتاب صوتی فرهنگ خان جانی کلیک کنید.

[5] از کتاب دائرة المعارف عرفانی،جلد دوم،صفحه 115،اثر استاد علی اکبر خانجانی. برای دانلود دائرة المعارف عرفانی کلیک کنید.

[6] از کتاب دائرة المعارف عرفانی،جلد دوم،صفحه 122،اثر استاد علی اکبر خانجانی. برای دانلود دائرة المعارف عرفانی کلیک کنید.

[7] از کتاب دائرة المعارف عرفانی،جلد دوم،صفحه 105،اثر استاد علی اکبر خانجانی. برای دانلود دائرة المعارف عرفانی کلیک کنید.

[8] از کتاب دائرة المعارف عرفانی،جلد دوم،صفحه 69،اثر استاد علی اکبر خانجانی. برای دانلود دائرة المعارف عرفانی کلیک کنید.

[9] از کتاب کندوکاوی در اصول جلد سوم، صفحه 19،اثر استاد خانجانی. برای دانلود این کتاب کلیک کنید.

[10] از کتاب فلسفه جهانی دین، صفحه 103،اثر استاد علی اکبر خانجانی. برای دانلود کتاب فلسفه جهانی دین کلیک کنید.

[11] از کتاب پدیده شناسی گناه،صفحه 42،اثر استاد علی اکبر خانجانی . برای دانلود کتاب پدیده شناسی گناه کلیک کنید.

[12] از کتاب دائرة المعارف عرفانی،جلد دوم،صفحه 64،اثر استاد علی اکبر خانجانی. برای دانلود دائرة المعارف عرفانی کلیک کنید.

[13] از کتاب :بارانداز حکمت،صفحه 28،اثر استاد علی اکبر خانجانی. برای دانلود کتاب بارانداز حکمت کلیک کنید.

اسلاماصول دیناقتصاد اسلامی
استاد علی اکبر خانجانی،آخرالزمان شناسی،قیامت شناسی،انسان شناسی، ابرانسان، انسان کامل،ناجی موعود،امام زمان،علائم ظهور،عرفان،زندگی درمانی،شناخت درمانی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید