فهرست مطالب
انسان کامل کیست؟
انسان کامل.
انسان خدایگونه.
انسان کامل در جهان مدرن.
انسان کامل در قرآن.
جانشین خدا
پیر.
نخستین انسان کامل.
مؤمن کامل.
انسان ققنوسی.
ققنوس نماد انسان کامل.
احساس مسئولیت..
زن بعنوان انسان کامل.
کمال زن.
انسان کامل یا انسان یگانه.
چگونه انسان همان می شود که هست..
انسان حقیر.
معرفی منابع بیشتر برای مطالعه:
فهرست منابع.
حکمت جاوید
*انسان کامل کسی است که از پیروز شدن دل کنده و گذشته باشد و بلکه پیروزی را در هر شکستی درک نماید .
* انسان کامل کسی است که هیچ حسدی از گذشته و آرزویی درآینده نداشته باشد .
* انسان کامل کسی است که خداوند را در هر واقعه ای از زندگیش درک کرده باشد .
* انسان کامل کسی است که هر آن بی نفرت از زندگی ،آماده و راضی به مرگ باشد .
* انسان کامل کسی است که به هیچ کسی عقده و کینه ای نداشته باشد .
* انسان کامل کسی است که جز دوست داشتن از راه دور، وظیفه ای نداشته باشد .
* انسان کامل کسی است که بودن محض را بی هیچ فعالیتی و بی هیچ همراهی، عاشق باشد .
* انسان کامل کسی است که شقی ترین دشمنان مشهورش نیز از او نومید نباشند .
* انسان کامل کسی است که در فقر کامل بی نیاز باشد و در تنهایی کامل ، عاشق باشد و در بدنامی کامل عزیز خویشتن باشد و جانبازی تنها تفریح سالم او باشد .
* انسان کامل کسی است که از مرگ و زندگی و نیز از بود و نبود خود، برتر باشد .
* انسان کامل کسی است که خداوند را بخاطر ناکامیهای خود، دوست داشته باشد .
* انسان کامل کسی است که هیچ اراده ای از خود سراغ نداشته باشد جز خدا .
* انسان کامل کسی است که در دل و جانش حضور همه انبیاء و اولیاء و عرفا و صدیقین کل تاریخ بشر را درک کند و نیز حضور همه انبیای بشر را از آغاز تاریخ تا پایانش .
* انسان کامل کسی است که سپر بلای خداوند در مقابل کفار است .
* انسان کامل کسی است که همه عالم و آدمیان را مسلمان کامل بیابد .
* انسان کامل کسی که محالات را ادعا و اثبات می کند .[1]
1-انسان کامل را مترادف و مشابه هویت الهی قرار دادن نه تنها ادعائی علناً مشرکانه است بلکه اثبات این ادّعا هم ناممکن و مهمل است الا بواسطه ایجاد توهمات و ابداع خرافات و انتساب دروغهائی حیرت آور به یک مخلوق که اتفاقاً یکی از ضعیف ترین موجودات روی زمین است و هیچ صفت و فعل خدایگونه ای در او دیده نمی شود و بلکه بعنوان یک بشر هم از جمله ضعیفترین آنهاست. همۀ اولیای الهی بر روی زمین اینگونه اند.
2-همین تصوّر غلط درباره کمال انسان و انسان کامل منبع اصلی خرافات در تاریخ بشر بوده است که خود از عوامل درجه اول ایجاد نفاق در مذاهب بشمار می رود که بخش عمده ای از فرقه های ضاله محصول این نگرش می باشند.
3-انسان کامل انسان خدایگونه دارای صفات و خصائل و قدرتهای خدائی نیست بلکه انسانی است که خداوند از وجودش معرفی می شود به شیوه و روش و منطقی که مطلقاً قابل بیان علیّتی و قیاسی نیست و توضیح علمی ندارد. آفتاب آمد دلیل آفتاب!
4-انسان کامل ، انسان کامل است نه خدای کامل . پس باید انسان را فهمید و اصول و ارکان وجودی اش را درک کرد و آنگاه کمالش را هم بر همین مبنا، تعریف نمود.
5-انسان چگونه موجود و جانداری در جهان است و ویژگی او چیست و نیازها و مسائل او چیست و دردها و دغدغه های او چیست و عشق ها و هراسهای او چیست و نقاط قوّت و ضعف او چیست و نهایتاً فرق بود و نبود او در نظام هستی چیست. بر همین چیستی ها می توان کمالش را توصیف نمود.
6-انسان خدایگونه بعنوان انسان کامل ، تعریفی کاملاً کافرانه از انسان است که در طول تاریخ برخی از شاهان و فراعنه دعویش نموده اند و در تقلید از قدرت خداوند دست بهر جنون و جنایتی زده اند.
7-«انسان خدایگونه» اصطلاح کاملاً کافرانه و به لحاظ عقلانی معنائی بغایت مهمل و خلاف واقع است. یعنی نه عقلی است و نه دینی . این معنا از فرهنگ اساطیری یونان باستان وارد فرهنگ ما شده و ما هم نادانسته و بطور شاعرانه و غافلانه آنرا حتی در معارف دینی و عرفانی بکار می بریم بدون آنکه درباره اش جداً فکر کنیم که چه می گوئیم.
8-خدائی ترین صفات خدا همان قدرت خلاقۀ اوست در پیدایش جهان از عدم و احاطه و علم و قدرت او در ذرّات و کرات و حیات و ممات هر موجودی. و جاودانگی و بی نیازی مطلق او از مخلوقاتش. آیا براستی حتی جزئی بسیار اندک هم از این صفات او در هیچ انسانی تا کنون گزارش شده است، چه در شاهان و چه پیامبران و امامان و عرفا ؟ هرگز ! و اینست معنای پرستش و تسبیح و تقدیس پروردگار. و هر ادعائی در تشبیه بشر به خداوند عین شرک و اصلاً احمقانه و جنون آمیز است و گمراه کننده.
9-آدمی کمترین شباهتی در صفاتش به خداوند ندارد و نه می تواند داشته باشد و اتفاقاً مردان بزرگی که در قلمرو عبودیت به کمال رسیده اند بسیار کمتر از سائر مردم از قدرت برخوردار بوده یعنی ناشبیه ترین انسانها به خدا بوده اند زیرا در نهایت ضعف دنیوی زیسته اند و سائر مردمان با اقتدار بیشتری زیسته اند یعنی شراکت بیشتری در قدرت خدا داشته اند تا این انسانهای کامل. زیرا یکی از صفات خدا قدرت و اختیار در طبیعت است و مالکیت جهان . و مردان خدا بدین لحاظ در نهایت ضعف بوده و درست در نقطه مقابل این قدرت بوده اند و لذا در اشدّ استضعاف و مظلومیت زیسته اند . و با اینحال خداوند را بیش از همۀ مردم دوست داشته و به رضای او راضی بوده و او را ستایش کرده و مردم را به پرستش و شناختن او دعوت کرده اند و مردم بواسطه وجود آنان، خداوند را شناخته و پرستیده اند. یعنی در اشد ضعف منشأ قدرت یعنی خداوند را یافته و تبعیّت نموده اند. و اینست مسئله!
10-مردم، خداوند را با صفت قدرت مطلقه می شناسند و اقتدارش را می پرستند و این محور خدا شناسی و خدا پرستی بشر در تاریخ بوده است. و اما چگونه است که از وجود ضعیفترین، فقیرترین، بیمارترین، مظلومترین انسانهاست که خدا شناخته می شود . اینست مسئله!
11-اگر در اعصار کهن انگشت شماری از پیامبران بزرگ با به نمایش گذاشتن معجزات خارق العادۀ خود، قدرت خداوند را به مردم می نمایاندند که اکثر این پیامبران هم از قوم سامی بوده اند ولی در سراسر جهان و تاریخ بشری، خداوند از وجود انسانهائی بدون معجزه و قدرت محسوس شناخته شده است. هر چند که اکثر پیروان پیامبران صاحب معجزه مثل قوم بنی اسرائیل از کافرترین پیروان مذاهب بوده اند و به محض از میان رفتن پیامبران خود روی به کفر نهاده اند. یعنی هرگز بواسطه نمایش اقتدار خدا از بشر نبوده که مردم ایمان آورده و خداوند را شناخته و پرستیده اند. اینست مسئله!
12- انسان کامل آنست که در نهایت ضعف و ناتوانی و بیماری و فقر و مظلومیت خویش، قدرت و عظمت خداوند را و حضورش را به مردم معرّفی کند و آنها را به پرستش خدا بکشاند.
13- به همین دلیل مخلص ترین خدا پرستان از دین محمّد (ص) برخاسته اند که بی معجزه ترین پیامبر و مهربانترین و مظلومترین و گرسنه ترین پیامبران بوده است و امامان دین او که اسوه ضعف بشری بر روی زمین بوده اند و بهترین خدا پرستان را تربیت کرده اند و عارفان دین محمّد ص . اینانند انسانهای کامل!
14- به تجربه می دانیم که مردم معجزه پرست هرگز خدا پرست نمی شوند و بلکه به اشدّ نفاق دچار می شوند که پلیدترین کفر است.
15- انبیاء و اولیای الهی یعنی انسانهای کامل مظهر صفات خدا نیستند و بلکه بی صفت ترین موجودات در جهان می باشند. آنها مظهر ذات خداوند هستند یعنی خدای بی صفات. و این همان خداوند است که در وجودشان به کمال تسبیح و تنزیه رسیده است و ذات وحدانی او آشکار شده است و محل حضور او در میان مردم شده اند. مظهر ذات او که همان عشق است و جلال عشق که کمالش همان جمال اوست و جمالش همان جمال عشق است.
16- زیرا عشق خداوند همان گوهره ای است که موجب خلق عالم و آدم است و لذا آدمی بواسطه عشق اوست که به ذات هستی خود پی می برد که همان اوست.
17- انسان کامل کسی است که می تواند عشق خداوند را به مردم عرضه کند زیرا خداوند همان عشق است و همه قدرت او از عشق است که اوج این قدرت همان خلاقیّت اوست از عدم.
18- پس «بودن» همان عاشق بودن است و وجود حقیقی خداست که حضور عشق است و آنکه عاشق است وجود دارد همچون خدا . ولی نه در کنار خدا یا در قبال خدا بلکه بر جای خدا که حاصل فنای در اوست، فنای در عشق ! اینست انسان کامل که در نهایت ضعف و بر آستانه فنا ، خدا را و وجود را از خود به عرصه ظهور می رساند.
19- انسان کامل ، ظهور عشق است و لذا ظهور حق در میان مردم است و مردم چون او را می بینند و می یابند و می شناسند گوئی که خدا را می بینند و می یابند و می شناسند و می پرستند . « هر که مرا ببیند خداوند را دیده است.» علی ع[2]
انسان کامل در عرفان اسلامی همواره به لحاظ ماهیت باطنی و معنوی تعریف شده است و تقریباً هیچ نشان و آدرس بیرونی ندارد که انسان کامل اصولاً در جامعه به لحاظ اقتصادی و اجتماعی چگونه زیستی دارد.
انسان کامل انسانی است که در هستی نقد ، غنوده و آسوده و راضی است .
انسان کامل مظهر احدیت در میان مردم است پس یگانه و تک رو است . و نیز مظهر بی نیازی حق است بنابراین از منظر اقتصادی انسانی کاملاً فقیر است .
و از قلمرو بستگی های تاریخی و نژادی خارج است پس تنهاست . و بی نیاز از آینده و آتیه پرستی است لذا پیرو هیچ ایدئولوژی و حزب و گروه آرمانگرا نیست زیرا خودکفاست و راضی به هستی خویش است . و در مرحله آخر بی همتاست و لذا انگشت نما و یگانه و غیر قابل تقلید است همانطور که تقلید هیچ چیزی و کسی را هم نمی کند . و در عین حال در قلمرو معرفت با کل جهان و جهانیان در صلح است و با کسی جدالی ندارد و لذا در جمع است و منشأ صلح و محبت عامه می باشد و حلال مشکلات و حامی هر کسی که بخواهد از یوغ ستم و بندگی رها شود .
بنابراین انسان کامل در جامعه مدرن مثل موجودی مابعد از تاریخ است که در تاریخ جامانده است و لذا تاریخ را زیر نظر دارد و عواقب جامعه بشری و هر حرکت اجتماعی را می بیند . و لذا در میان مردم به لحاظی آدم بدشگونی تلقی می شود . انسان کامل به دلیل صفات مذکورش انسانی فوق علمی و ماورای تکنولوژی و خارج از گود اقتصاد و سیاست و دموکراسی و هنر و ایدئولوژیهاست . انسان کامل همان انسان آرمانی است که واقع گردیده است . و لذا مورد بخل و انکار و عداوت عامه مردم نیز می باشد .
سوره توحید (اخلاص) ، سوره بیان انسان توحید و خالص است که انسان کامل هم نامیده می شود همانطور که پیامبر اکرم(ص) ، این سوره را بیان وجود علی (ع) خوانده است در حالیکه ظاهراً بیان وحدانیت پروردگار است .
اگر انسان کامل همان جانشین خداست بنابراین بایستی بیانگر و معرف ذات وحدانی او باشد زیرا انسان کامل بایستی جانشین ذات وحدانی خدا باشد و نه صفات او . صفات خداوند در کل جهان هستی متجلی است ولی ذاتش در خلیفه او . و اینست که در قرآن می خوانیم که :
کل جهان هستی در وجود امام آشکار ، متمرکز و متحصّن است
همانطور که هر چیزی موجود به ذات خویش است لذا انسان کامل هم ذات جهان است همانطور که مولوی می فرماید که :
هستی از ما هست شد نی ما از او .
و اما سوره توحید بیانگر چهار رکن کمال است :
یگانگی (احد)، بی نیازی (صمد) ، استقلال از گذشته و آینده (لم یلد و لم یولد) و بی تایی( و لم یکن له کفواً احد) .
به بیان دیگر یعنی :
تنهایی، اتکاء به نفس، مبرا بودن از وراثت و آینده ( مقیم در حال) و شباهت نداشتن به هیچکس که به معنای اهل قیاس و تقلید نبودن و دارای معنا و ارزشی منحصر به فرد خود بودن و غیر قابل تکرار .[3]
به معنای سالخورده گی می باشد ولی در مفهوم دینی و عرفانی به معنای انسان کامل است و جمله عارفان را "پیر" نامیده اند هر چند که به لحاظ سن جوان باشند . علی (ع) خود را فقط دو سال کوچکتر از خداوند خوانده است . پس پیر کامل همان خداست . وانسان به میزانی که پیرتر می شود به لحاظ باطنی جوانتر می شود و به سوی کودکی می گراید تا آنجا که میل به فنا می کند که همان میل به خداست که پیر کامل است . [4]
حدود هفت هزار سال از خلقت آدم تا خاتم بطول کشید هفت هزار سال فراق و تنهایی اهل عشق و عرفان که نخستین انسان کامل و اکمل موجودات پا به عرصه خاک نهاد که او محمد مصطفی جمال رحمت حق بود . و لذا نبوت ختم و کامل شد . نبوت خبر وجود بود و امامت اثر وجود است که قلمرو خلق جدید عرفانی است . در شهر وجود محمدی به نور جمال حقیقت محمدی .[5]
ترس از مرگ ، ترس از فقر ، ترس از بی آبروئی ، ترس از تنها شدن و ترس از نابودی ملاکهای اساسی در تشخیص ایمان خویش است .
مؤمن کامل کسی است که همۀ این امتحانات را با سربلندی پشت سر نهاده است و در مقابل این نوع تهدیدها و مصائب ایمانش را از دست نداده است یعنی متوسل به غیر خدا نشده است و تن به خودفروشی ها و حرامی ها و گناه و فسق و دریوزه گی نداده است و صبر و متانت و عزت نفس و پاکدامنی را حفظ کرده است . و هر که همۀ این مراحل و امتحانات را با سربلندی بگذراند به کمال ایمان که مقام عصمت و امامت وجودی است می رسد و این مقام انسان کامل است . [6]
1- در افسانه های شرقی ، ققنوس پرنده ای است بس خوش صدا که حدود سیصد سوراخ بر منقارش وجود دارد که بواسطۀ آن انواع اصوات و موسیقی سحرآمیز تولید می کند .
این پرنده با نام دیگری در تمدّن غرب هم با اندک تفاوتی وجود دارد که فنیکس نامیده می شود . ققنوس حدود هزار سال عمر می کند و چون مرگش فرا رسید هیزمی فراهم می آورد و برآن می خوابد و با گرمای بالهایش آنرا می افروزد و در آن می سوزد و چون سوخته شد تخمی از خاکسترش پدید می آید که ققنوس بعدی از آن سر برمی آورد . زیرا ققنوس جفت ندارد و از خودش زائیده می شود و همواره بر روی زمین تنهاست و یگانه است . یعنی همواره یک ققنوس بر روی زمین است .
2- ققنوس معنای تنهائی انسانهای عارف و عاشق و حق پرست است که مظهری از خودکفائی و خود – زائی هستند و استمرار آنها بواسطۀ نژاد و فرزند نیست و خود در آتش عشق و تنهائی خود می سوزند و از خاکستر این آتش بیضه ای باقی می ماند که هر کسی که بر روی آن بخوابد ققنوس جان خود را می زاید .
3- ققنوس مظهری از احدیت و صمدیت ذات انسانهای موحد است و مظهری از لم یلد و لم یولد . و بی تائی . و نیز با آواز عشق و عرفان خود جهانیان را زنده می سازند و همواره بیکس و بی یار و بی جفت هستند .
4- انسان تا تنها نشود و بر تنهائی خود نیارامد و آنرا نپذیرد خودجوش و خودخروش و خودزا نمی شود . خودزائی همان خودکفائی نفس است . و انسان برای چنین مقامی آفریده شده است که خود با خویشتن دوستی و معاشقه کند و آدم و حوای خویشتن باشد .
5- ققنوس نماد انسان کامل است . تخمی یا بذر و بیضه ای که از خود باقی می نهد خاکستر عشق خویشتن است که هر کس که دمی در این خاکستر بیارامد عاشق و خودزا و ققنوسی می شود .
6- انسان ققنوسی نمادی از انسان کامل یا امام است در عرصۀ غیبت . زیرا غیبت او از تنهائی است .
7- خاکستر عشق ققنوسی همان اندیشه و آراء و آثار و اصوات و آواز و موسیقی روح اوست که از سیصد و اندی زبان و دهان می خواند که چه بسا این سیصد و اندی منفذ منقارش همان سیصد و اندی یاران امام زمان هستند که امام از دهان آنها در هر عصری با مردمان سخن می گوید .
8- افسانۀ ققنوسی که یک افسانۀ چند هزار ساله است گوئی در دوران ما همچون بسیاری دیگر از اساطیر ، تحقق عینی می یابد . این همان افسانۀ ظهور ناجی موعود است بهمراه سیصد و اندی یارانش که سخن گویان او در سراسر جهانند .
9- انسانی که از اسارت نژاد و نژادپرستی و فرزندپرستی و جامعه پرستی و زمین و زمان پرستی پاک و رها شد و خود خودش شد آنگاه خودزا می شود و در آتش خود می زاید خود را در آخرین لحظات حیاتش در خاکستر ولرمی که از او باقی می ماند همچون حلاج و عین القضاة و ابراهیم و ژاندارک و ژوردانو و قرة العین و میرزا آقاخان کرمانی و دکتر شریعتی و من . آتشی که در آن می سوزند چنان است که گاه آتش هیزم و نفت چون آبی است که آتش جانشان را فرو می نشاند و سرد می کند چون حلاج . و لذا آنگاه که می سوخت برای همگان دعا می کرد .
10- انسان ققنوسی حاصل وصال با خویشتن است . و این آتش در آغوش کشیدن خویش است . این آتش حاصل این خود – آغوشی است در غایت تنهائی.
11- شعلۀ آتشی را که در تمثال برخی بزرگان نقش کرده اند بر واقعیتی است از چشم آن نقاشی که آن آتش را به چشم دیده است . آتشی که عاشقی در آن می سوزد . اینان ققنوس های تاریخ بشرند . همچون شعلۀ آتشی که بر دور سر تمثالی از محمّد (ص) در حال معراجش در مینیاتورهای ایرانی شاهدیم . این آتش بود که او را به معراج برد .
این خود – زائی آخرالزّمان که خداوند علناً همۀ پسرانش را از او گرفت تا در عالم خاک ابتر بماند و خود را بزایاند و بیضه اش از دل خاکسترش برای زایش ققنوس های دگر باقی بماند . این همان بیضۀ فاطمی است که تا به امروز ققنوس های تاریخ را زایانده است . [7]
1. احساس مسئولیت در قبال آشنایی های مستقیم و آگاه ، حداقل مسئولیت انسان بودن انسان است .
2. انسان کامل آنست که خود را مسئول سرنوشت کل بشریت از آغاز تا پایان تاریخ می یابد و این یک امر تعارفی و شعاری هم نیست بلکه کل بشریت را در وجود خودش احساس و حاضر می یابد . واین معنای امام است که : همه موجودات جهان متحصن هستند در وجود امامی آشکار !و این مسئولیتی حتی ماورای بشری و بلکه مسئولیت در قبال کل کائنات عالم وجود است . این همان معنای جانشین خداست . این همان «امانت »الهی است که کائنات بر نتافتند و آدم پذیرفت ولی ندانست که چه چیزی را پذیرفته است .
3. این همان مسئولیت «بودن » است زیرا بودن یک چیز نیست بلکه چیزیت است و آنکه هستی می پذیرد کل بار هستی موجودات عالم هستی هم با آن هست. هستی انسان یعنی همین ! این همان مقام جانشینی خداست .
4. انسان کامل حتی مسئولیت خدا را هم پذیرفته است زیرا بر جای اوست و این ادعائی به گزاف و شعار نیست .
5. کسی که با خدا آشنا شد مسئول او هم هست بمیزان آشنائی . دوستی با خدا یعنی همین . و اینست معنای «یاری کنید مرا تا یاری کنم شما را» . یعنی مسئولیت مرا بپذیرید تا مسئولیت شما را بپذیرم . این جانشینی متقابل است یعنی انسان بر جای خدا و خدا هم بر جای انسان !همانطور که خداوند درباره عباد المخلصین می فرماید که «آنها مسئول اعمال خودشان نیستند بلکه خداوند مسئول اعمال آنهاست .»زیرا مسئولیت خدا را پذیرفته اند و مسئول اعمال و اراده خدا در جهان هستند و این همان مسئولیت در قبال خلق خدا در جهان است . یعنی امام جانشین مردم است در نزد خدا . و باید پاسخ گوی همه کفر و گناهان و جهل و جنون و جنایات بشری در طول تاریخ باشد و لذا در قیامت کبری این امامان هستند که باز خواست می شوند نه مردمان .
6. از این دیدگاه می توان آن سخن معروف و مشکوک علی ع را درک کرد که : من مقسّم بهشت و دوزخم و دست در دوزخ می کنم و هر که را بخواهم نجات می دهم و در بهشت می نهم .... .[8]
سخن بر سر« انسان کامل » در اکثر مکاتب فلسفی و عرفانی جهان اساساً مرد را مخاطب قرار داده است و به یاد نداریم که هرگز از زن کامل سخنی به میان آمده باشد. گوئی که زن ذاتاً ناقص است و قرار بر کمال ندارد!؟
با همه انتقادات تیز و تلخی که در این نشریه به زنان عزیز که همه مادران و خواهران وهمسران ما هستند روا داشته ایم که تماماً از عشق و مسئولیت است اینک نظریه « زن کامل» را طرح می کنیم تا مقدمه ای برای سائر مقالات باشد. هر چند که در کتاب «ماده وجود» طرح اولیه این نظریه را درافکنده ایم و زن را علت العلل و غایت کمال بشر قرار داده ایم و علاقه مندان را به مطالعه کتاب مذکور توصیه می کنیم.
اگر کمال مرد در رابطه با زن رخ می دهد همانطور که انحطاط او ، کمال زن نیز همینطور است. زن بمیزانی که بر ناز هزاران توی خود معرفت یافته و بر آن فائق می آید بسوی کمال می رود. نازی که جوهره همان چیزی است که مکر یا کید عظیم زن نامیده می شود که موجب هلاکت خود اوست که مرد را هم بهمراه خود هلاک می کند زیرا مرد عاشق است از هر نوع و درجه ای. و از زن رهائی ندارد.
زن بمیزانی که با خودش در رابطه با مرد به معرفت رسیده و نیاز وجودی اش به ولایت مرد ( حکومت محبت) را تصدیق و اعتراف می کند بر نازش احاطه می یابد و در مسیر کمال قرار می گیرد تا آنجا که به مقام عاشقیت میرسد و معشوقیت را زیرپا می نهد. بدینگونه هر دو جلوه از عشق را در خود می یابد: عاشقیت و معشوقیت. زیرا معشوقیت وجلوه غریزی و کور عشق در زن است و دارای هیچ هنر و ارزشی نیست همانطور که عاشقیت در مرد. همانطور که مرد کامل هم آنست که از عاشقیت در گذرد تا به مقام معشوقیت برسد که مقام عارف کامل یا امام است که به مثابه فائق آمدن بر غریزه عاشقیت خویش است که همان غریزه شهوت و مالکیت بر زن است.
و فقط در چنین مقامی است که دوستی بین آدم و حوا ممکن می شود که این کمال بشریت است که جنگ ازلی آدم و حوا را پایان می دهد. این تماماً قلمرو معرفت نفس و تزکیه نفس است. خود شناسی مرد تماماً جهل و جنون شناسی اوست و خودشناسی زن هم تماماً ناز و مکر شناسی اوست. و این از آن است. معرفت مرد و صدق زن این راه را هموار می کند. [9]
بسم اللّه الکامل
1-کل سیر تکامل انسان گردش از خود تا به خود است .
2-این گردش دارای چهار مرحلۀ کلی است در دو قوس عروج و نزول .
3-قوس اول قوس عروج است و آن دو مرحله دارد : سیر از خود تا به همسر. و سپس سیر از همسر تا به خداوند.
4-قوس دوم که قوس نزول است و آن دو مرحله دارد : سیر از خدا تا به خلق و سیر از خلق تا به خود .
5-پس این چهار مرحله بدین ترتیب است : از خود به مردم ، از مردم به خدا ، از خدا بسوی مردم و از مردم بسوی خود . و این کل سیر از خود تا خود است که خدا و خلق او در این مسیر حضور دارند .
6-این سفر چهارگانه و چهارمرحله ای که فلاسفه آنقدر مشکلش کرده اند به همین سادگی است که اینک شما تماشا میکنید:
7-آدمی با بدنیا آمدنش " خود " می شود یعنی موجود می گردد و این موجودیّت تا سن عقل و بلوغ به کمال می رسد که یک جوان عاقل بالغ یک موجود کامل است یعنی یک " خود " است چون خدا . ولی خود را نمی شناسد فقط و فقط احساس می کند . وجود یک حس کور و ظلمانی است یک احساس محض .
8-تا اینکه عاشق می شود یعنی از خود بدر می شود و بی خود میشود یعنی دگر می شود و به محاق عدم می افتد تا اینکه برای نجات از این آستانۀ عدم چاره می اندیشد و آن ازدواج است. و این سیر از خود تا به همسر (خلق) است: از خود تا دیگری!
9- چند صباحی در وجود همسرش احساس وجودی دگر می یابد : وجودِ عدمی : بودِ نبود !
10- ولی بناگاه همسرش او را از وجود خودش بدر می کند و می گوید برو به خانۀ خودت . و باز آدم بی خود و بی وجود می شود و از فرط نابودی به جستجوی یک خانۀ خیالی از وجود برمی آید و خودِ دگر و برتری کشف می کند و آن ایدۀ خدا می باشد . و این سیر از مردم بسوی خداست که سفر دوم است .
11- ولی این وجود و من خیالی بر حس نابودی اش می افزاید و این حس را به اوج کمال می رساند و او روی به خلق برتر و بزرگتر یعنی طبیعت می کند و در آغوش طبیعت است که با خدایش دیدار می کند و این صورت جهانی همان حوا میباشد . حوای قدسی و آسمانی و مقدس . و این سیر از خدا به خلق است .
12- در دیدار با این خدای طبیعت و حوای جهانی خود برای مدتی احساس وجودی برتر دارد ولی باز در فراق می افتد و این حوای جهانی هم همچون آن حوای زمینی او را ترک می کند و دیگر روی نشان نمی دهد .
13- تا اینکه آدمی بالاخره مجبور می شود که به همان خانۀ وجود اولیۀ خود یعنی کالبد خودش بازگردد و این سفر از خلق به خود است .
14- این چهار مرحله که از خود در جستجوی خود برتر آغاز می شود و باز به همان خود ازلی و اولیه می رسد و این انسان کامل است .
15- و آنگاه در این سفر چهارم بر خود وارد می شود و در خود می نشیند این خود دیگر آن خود اولیه در سرآغاز سفر اولی نیست بلکه خودِ جهانی و خدائی است . خودی که در همه جا هست و در هر مخلوقی حضور دارد و خلیفۀ خدا و خلق خداست .
16- این اسفار اربعۀ " من " است که سفرهائی عمدی و بشری است و هر بشری آنها را در حد و توان و ظرفیت و فهم خودش تجربه می کند که عالیترین و کاملترین تجربه را یک عارف کامل دارد .
17- اسفار اربعۀ ملاصدرا سفرهائی جعلی و صرفاً تخیّلی است که فقط سفر اول و آخرش تا حدودی با واقعیت وجودی انسان نزدیک است آنهم در چهارچوب کلی اش .
18- اینگونه است که انسان همانی می شود که هست و باید باشد. اینگونه است که انسان خودش میشود یعنی موجود میگردد . [10]
1- آنرا که خدا برای خودش گزید عاشق بر هر که شد خصم جانش شد . و هر که غیر خدا را خواست بر سرش شکست و تحقیر و ذلیلش نمود . و انسان خلیفه خداست .
2- آدم حقیر را چون محبّت کنی احساس حقارتش دو چندان می گردد زیرا حقارتش مورد رحمت قرار گرفته است و تشدید شده است لذا عقده و کینه می کند و انتقام می گیرد . پس حقیران را یا محبّت مکن و یا از خود بگذر .
3- ظرفیت و میزان حقارت یا عظمت وجود آدمی حاصل زاویه دیدش به جهان و زندگیست . آنکه کل جهان هستی را فقط از منظر تأمین نیازهای حقیر جانوری خود می بیند در مقابل جهان و جهانیان احساس حقارت و بخل و عداوت می کند و میل به نابودی جهان دارد تا از این حقارت نجات یابد .
4- فقط وجود خدا و شناخت اوست که روح انسان را که روح خداست اغنا و ارضا می کند و به کمتر از این روح آدمی دچار حقارت و ذلت و قحطی و پوچی می شود و به جهانیان به چشم خصم می نگرد و موجودی مخرب می گردد . و این معنای کفر است .
5- انسان خدانشناس موجودی حقیر و بخیل و ذلیل و شقی است و حتی در قبال طبیعت و حیوانات و نباتات احساس حقارت و وحشت دارد و دشمن آن است و لذا روی به اسباب بازیها می کند و تکنولوژی پرست می شود تا در قبال آن احساس بزرگی کند . ولی در این احساس بزرگی دیوانه و نابود می شود بدست تکنولوژی . [11]
کتاب اینست انسان،اثر استاد علی اکبر خانجانی.برای دانلود کتاب اینست انسان کلیک کنید.
کتاب اَبَر انسان، اثر استاد علی اکبر خانجانی.برای دانلود کتاب اینست انسان کلیک کنید.
[2] از کتاب انسان کامل جلد اول،صفحه4،اثر استاد علی اکبر خانجانی.برای دانلود انسان کامل کلیک کنید.
[5] از کتاب اخلاق عرفانی،صفحه 50،اثر استاد علی اکبر خانجانی. برای دانلود کتاب اخلاق عرفانی کلیک کنید.
[6] از کتاب بارانداز حکمت،صفحه 75،اثر استاد علی اکبر خانجانی.برای دانلود کتاب بارانداز حکمت کلیک کنید.
[7] از کتاب بارانداز حکمت،صفحه 104،اثر استاد علی اکبر خانجانی.برای دانلود کتاب بارانداز حکمت کلیک کنید.
[8] از کتاب حق بودن،صفحه 51،اثر استاد علی اکبر خانجانی. برای دانلود کتاب صوتی حق بودن کلیک کنید.