معرفی کتاب : خاطرات حواس
The memory of senses
مؤلف : استاد علی اکبر خانجانی
تاریخ تألیف :1381
تعداد صفحه:97
فهرست عناوین
مقدّمه
فصل اوّل : اصول حواس
1- تجدید قدمت
2- صداها
3- بی معنائی
4- ذائقه
5- احساس گناه
فصل دوّم : خاطرات حواس
فردای ھر کس در گرو دیروز او است و اینگونه است که انسان ھمواره مجبور است مگر اینکه از ھوسھا و آرزوھایی که برای فردا در سر دارد بهکلی بگذرد. و اینگونه است که اھل اختیار میشود. آنچه که انسان در سر دارد ھمواره بستر استمرار دیروز است. و انسان بهمیزانی که نان دیروزش را میخورد فردایش نیز اسیر دیروز است. و این نوع زندگی چیزی جز یک زنجیر نیست که بر گردن صاحبش میباشد و او را به جبر میکشد. این زندگی مردگان است که در آن ھیچ معرفت و اختیاری نیست. معرفت و اختیار حاصل گذشتن از ھوسھا و آرزوھا است؛ یعنی حاصل تقوا. و این خلاصهی دین است و معرفت و آزادگی .
و اما اگر دشمنترین کسانت را دوست نداشته باشی و دوستترین کسانت را دشمن ندانی چگونه میتوانی حقیقت را و زندگی را و خدا را دوست بداری، و اصلاً دوست بداری چیزی را؟ و تا زمانی که چیزی را یا کسی را از آن خودت میدانی و میسازی و محدود و اسیر میکنی چگونه میتوانی دوستش داشته باشی و دوستت داشته باشد؟ و تا زمانی که خودت را در بند چیزی میسازی و عادات چیزھا میشود چگونه میتوانی آزاد باشی؟ چگونه زندانی میتواند دوستداشتنی باشد و چگونه زندانبانی میتواند زندانیانش را دوست بدارد؟ تا زمانی که حتی اندکی ھم حقیرتر از کل جھان و جھانیان ھستی اسیری و ناشادی. ھیچ مخواه تا ھمهچیز باشی. و دوست باشی.
بگذار و بگذر تا از تو بگذرند. و بگذار تا از تو بگذرند. اینگونه است که وسیع و رفیع میشوی و وصی کل جھان.
عربدهھا و احسنتھا و لعنھا و جایزهھا و موشکھا نمایشی بیش نیست. گریهھا و خندهھا نیز. پس آرام باش تا خورشید حقیقت طلوع کند. صبور باش تا نمایش به پایان آید و پرده فرو افتد و آنگاه که ھمگان سالن را ترک گفتند تو ھنوز بنشین تا از پس پرده درآید.
آری، ھر چیزی زیبا است اگر بر جای خودت باشی. و بدان که زیبایی جھان از پرتو جمال تو است. پس بنشین تا جھان بهسوی تو آید و اگر تو بهسویش روی زشت میشود و به ناگاه نابود میگردد. پس آرام باش تا پشیمان نشوی.
و نھایتاً با کمال تأسف باید گفت که انسان از فرط تکبرش در قبال نیازھایش دعوی عشق میکند و بهزودی این دعوی را باور ھم میکند. انسان بهجای آنکه در قبال نیازھایش صادق باشد عاشق میشود؛ یعنی اینکه: «من نیازمند نیستم بلکه عاشق جمال و کمال توأم». و بدین ترتیب قدیمیترین و رایجترین و بزرگترین دروغھا اختراع میشود که مادر ھمهی دروغھای دگر است و ھمهی خودفریبیھا و فریبکاریھا.
انسان بهجای اینکه نیازش را صادقانه و خاشعانه در میان نھد نعل وارونه میزند که: «من عاشق توام پس بگو چه نیازی داری تا جان نثار کنم». یعنی نیاز خود را مبدل به نیاز دیگری به خودش میکند. و این دروغ و تھمتی آشکار است. انسان بهمیزانی که در قبال نیازھایش خویشتنداری پیشه میکند بهتدریج بر عرصهی دوستی با انسانھای دگر وارد میشود. عشق واقعی حاصل ناکامی و خویشتنداری است و اینگونه نیاز تبدیل به عشق میشود.
این کتاب را بهمراه 176 جلد کتاب دیگر از همین مولف از لینک زیر رایگان دانلودکنید: