بنیاد نشر آثار استاد علی اکبر خانجانی
بنیاد نشر آثار استاد علی اکبر خانجانی
خواندن ۵۲ دقیقه·۱ ماه پیش

دیدن خدا - شناخت خدا

دیدن خدا
دیدن خدا


فهرست مطالب

خدا

اللّه..

آیا خدا وجود دارد؟.

رابطه خدا و انسان.

چرا خدا هست ؟.

باور به وجود خدا

ايمان‌ به‌ خدا

كيست‌ كسي‌ كه‌ در ذات‌ خود بي‌ايمان‌ است‌؟.

عشق ورزی خدا

خدمت به خلق است..

خدا در جستجوی خویشتن.

براستی که خودشناسی ، خداشناسی است..

جریان خودشناسی خدا

من کیستم ؟.

خدای مدرن ، خدای سنّتی.

پرستش خداوند از طریق صفاتش..

چرا نمی توان خدا را دوست داشت ؟.

خدایی که انبیاء و اولیاء و عرفا توصیف کرده اند

ارتباط مستقیم با خدا

ابلیس شناسی.

ظهور آشکار ابلیس..

اول امام تو کیست؟.

مصاحبه ای با خدا

خداوندا چرا مرا آفریدی ؟.

جهان به مثابه قلمرو اخلاق خدا

هدف خلقت جهان.

آیا خدا کافیست ؟.

محک خدا پرستی.

آبروی خدا

از خودشناسی تا خداشناسی.

خدا با کیست؟.

خداوند با صابران و صادقان و متقین است . چرا؟.

خدای قدیم و خدای جدید

مطمئن ترین روش خداشناسی.

خدای وراثتی – تاریخی.

چگونه می توان به خدا رسید؟.

خداشناسی اجتماعی.

خدا: آیا من‌ پروردگار تو نیستم‌؟.

شرك‌ یعنی شریک قائل شدن در واقعه وجود

مقام‌ توحید

آیاعشق‌ مرا نسبت‌ به‌ انسان‌ می‌پذیری‌ یا نه‌؟.

راه از خود تا خودآ

هفت مرحله راه عرفان نفس..

معرفی کتاب خداشناسی.

فهرست منابع.

****

خدا

کسی را گویند که از خود آمده باشد و خودش باشد یعنی بی علّت و بی سابقه باشد و نیز بی معلول و بی مشابه.

پس در هر چیزی خدا حضور دارد و هر خودی نشانه ای از خداست و به میزانی که از پس و پیش پاک میشود خدایگونه میشود.[1]

اللّه

ال – لا – ه

که ال حرف معرفه است و لا به معنای نه و نفی است و "ه" هم مؤنث کنندۀ و محبوب کنندۀ نامهاست .

پس الله بدین معناست : آن نابودۀ معروفِ محبوب ! [2]

آیا خدا وجود دارد؟

انسان اگر بر خویشتن احاطه و نظارت داشته باشد بوضوح می فهمد که این خودش نیست که می اندیشد و خودش نیست که اراده می کند و خودش نیست که فعلی را بارز می سازد و خودش نیست که احساس را در خود پدید می آورد همانطور که خودش نیست که خود را به دنیا می آورد و پیر می کند ومی میراند.

پس این کیست؟ خداست! پس خودش چیست؟ مخلوق خداست! و آیا این مخلوق چه چیزی از خودش است؟ فقط وجود محض! بودن محض! و این نیز خود خود خداست ذات است.

پس انسان بخودی خود اصلاً وجود ندارد و عدم است. و اما این عدم هم که وضعی قبل از بوجود آمدن و خلق شدن است نیز خود خداست که قبل از آدم هم وجود داشته است و لذا درک می شود. و اما آنکه حتی عدم را هم درک می کند کیست؟ خداست! زیرا چیزی که وجود ندارد چگونه می تواند وجود نداشتن خود را هم درک کند!

پس می بینیم که در قلمرو خودشناسی به آنی می توانیم خدا را درک کنیم که جز خدا چیزی نیست. پس اگر جز خدا وجود ندارد و وجود همان خداست پس خدا برتر از آن است که نیازی به اثبات داشته باشد زیرا خود جریان اثبات یا نفی هم جلوه ای و نشانه ای از وجود خداست و خدا را در دو قلمرو به دو روش متفاوت درک می کند :

قبل از خلقت و بعد از خلقت!

و اصلاً چرا انسان باید ثابت کند که خدا وجود ندارد. چیزی که وجود ندارد چرا محتاج اینست که عدمش اثبات شود. آیا این اثبات خود دلیل وجود نیست : وجودِ عدم !

خدا عدمی است که وجود دارد و موجودی است که وجود ندارد. پس خدا در قلمرو بود و نبود نمی گنجد هر چند که بود و نبود تنها راهی است که ما را با خداآشنا می کند.

خدا برتر از بود و نبود است ولی اندیشه فیلسوفی که هنوز به سوفیا نرسیده و صوفی نشده است حداکثر قادر است که خدا را به وجود اثبات نماید که این غایت کفری است که میتواند مقدمه سوفیا گردد و حق یقین ببار آورد.

خدا، معرفت است و معرفت هم نور وجود است و نور وجود در قلمرو ادراک ذهنی بشر عین عدم است.

رابطه خدا و انسان

خدا و انسان جانشین یکدیگرند.

رابطه خدا و انسان عین رابطه بود و نبود است. اگر انسان وجود دارد خدا وجود ندارد و بالعکس. خدا در آن صوفی وجود دارد که کوس اناالحق میزند زیرا آن صوفی وجود ندارد. آنگاه که انسانی خود را نابود کرد خدا از وجودش عیان می شود و موجود می گردد. و انسان در جریان خودشناسی و نور معرفت نفس است که نابود می شود و خدا را بر جای خویشتن می نشاند وعیان می کند....

... انسان مظهر وجود خداوند است و جهان هستی بیرون هم مظهر عدم اوست.

انسان بمیزانی که عدم را یعنی جهان بیرون را از نفس خود می زداید وظلمت زدائی میکند نور خداوند از وجود انسان ساطع می شود و وجود او آشکار می گردد.

انسان کانون ذات خداست و مابقی جهان مظهر صفات اوست.

انسان موجودی بی صفت است و لذا عاجزترین موجود جهان است و کل تباهیها و بدبختی ها و کفر بشری حاصل تلاش او برای محقق ساختن صفات است که جملگی به شکست می انجامد وتراژدی می آفریند. انسان عاقل کسی است که از خود صفات زدائی کند تا ذات آشکار شود. زیرا انسان ذات خداست.

و دلیل آخر اینکه همین اراده به قدرت و خلاقیت مطلقه در جهان هستی که بارزترین صفت ذاتی انسان در جهان است نشان میدهد که خدا وجود دارد و آنهم فقط در انسان است و به همین دلیل انسان ذاتاً می خواهد خداشود با تمام قدرت مطلقه اش. اراده به خداشدن در انسان واضح ترین دلیل حسی و عقلی بر حضور خدا در انسان است.

ولی انسانی که طالب صفات خداست از خدا بیگانه و کافر می شود و غرق در جهان ماده که ظرف صفات است می گردد ولی انسان که از صفات تبری می جوید و وجود محض و ذات خدا را می جوید خدا را در خود حیّ و حاضر می یابد و در جهان بیرون هم جز او را درک و دیدار نمی کند.

آنکه به بودن محض میرسد و بودن را کافی می یابد به خدا رسیده است به خداوند در عرصه قبل از خلقت ، به ازلیت. و این تأویل خدا از خود است. و لذا کل جریان دین به معنای راه همانا راه رجعت تلقی شده است یعنی راه رسیدن به ازلیت قبل از خلقت. و این جز از طریق تزکیه نفس که همان صفات زدائی و جهان زدائی است ممکن نیست.[3]

چرا خدا هست ؟

1- اگر خودشناسی منجر به شناخت وجودی و باطنی خداوند می شود بدان دلیل است که آدمی برای تمامیت حیات و هستی خود در این جهان جز وجود خداوند دلیل دیگری نمی تواند یافت اگر جداً دربارۀ خود تأمل کند و بخواهد برای خود در این عالم معنائی ماندگار فهم نماید .

2- آدمی هر چه که در خود فرو می رود هر چه جز خود ، نفی شده و آنگاه که بخویشتن خود می رسد عین عدم و هیچی محض است که اگر معنای خدا را از آن و بر آن نیابد بی گمان دچار جنون یا انهدام و یا خودکشی می شود . به همین دلیل اندیشه های فلسفۀ اگزیستانسیالیستی در جهان مدرن عموماً بسوی جنون و تخدیر و عبث و خودکشی رفته است و نیهیلیزم حاصل آمده است .

3- آدمی چون بخود می نگرد جز خدا دلیلی برای وجود خود نمی یابد . و این دلیل هم دلیلی فوق منطق و استدلال و علم و فلسفه است همچون آفتاب آمد دلیل آفتاب می باشد . خود هر چه که از بی خود مبراتر شود و عدمیت آن محسوس تر شود خدائی تر فهم می شود و این فهم ذاتی است و روحانی . گوئی که آدمی در قهقرای باطن خود با خدا روبروست . و این یک رویاروئی جادوئی است و سخت سحرآمیز و ماورای طبیعی . دیداری در وادی فناست که فقط چشم ذات آنرا می بیند و بس .

4- چون من هستم پس خدا هست . چون چیزی هست پس خدا هست . چون کسی می میرد پس خدا هست . چون تغییر و تحول هست پس خدا هست . چون من اصلاً سر از کار خود و جهان و جهانیان درنمی آورم پس باید کسی باشد سر درآورد و آن خداست .

5- اتفاق و حادثه و بی معنائی و بخت و مهمل ترین مفاهیم هستند . هر ذره ای و هر جنبش کوچکی از هر سو با هزاران حساب و هنر و دقت چنان محاصره شده از درون و برون که اندکی اگر غیر از این می بود کل جهان غیر از این می بود که هست و اصلاً چیزی نمی بود .

6- آنچه که وجود و حیات و هستی نامیده می شود دربارۀ هر ذرۀ کوچکی مشمول هزار قانون وضع و حساب و مراقبت از درون و برون است . اگر همۀ اینها را هم اتفاق و عادت به حساب آوریم آن اتفاق خود خداست .

7- چون چیزی وجود دارد پس خدا وجود دارد . چون فهم وجود دارد خدا وجود دارد . چون احساس هست خدا هست . چون فعل و انفعال هست خدا هست . چون مرگ و زندگی هست خدا هست . چون جهل و جنون هست خدا هست . چون کفر و ایمان هست خدا هست . چون نیک و بد هست خدا هست . چون عده ای او را منکرند پس هست . چون عده ای او را تصدیق می کنند پس هست . هیچکس از او رهائی ندارد . هیچکس بی او و بدون او وجود ندارد و نمی تواند داشته باشد . چون عزت و ذلت هست خدا هست . چون عیش و عذاب هست خدا هست .

8- هستی خداست . نیستی خداست . با اینحال هستی و نیستی دو شعاع از حضور اوست .

9- تصدیق وجود خدا حداقل شناخت او و اساس بقاست . آدمی باید او را کاملاً بشناسد و این شناخت در حد کمالش واقعۀ لقاءالله است . دیدار بدون معرفت موجب ابتلای به دوزخ می شود که ابتلای به نابودی است و نه نابود شدن .

10- هیچکس در دل و ذات خود و در تنهائی خود قادر به انکار وجود خدانیست . انکار خدا نوعی کبر و انکار لجوجانه است مثل بچه ای که از والدینش قهر می کند و آنان را انکار می کند .

باور به وجود خدا

11- باور به وجود خدا قدیمی ترین باور بشر بوده است . و لذا باوری ذاتی است . یعنی ذات حیات و هستی به وجود او شهادت می دهد . اشهد ان لا اله الا الله شهادت ذات هستی است و این شهادت علت هستی است .

12- انسان تنها موجودی است که این شهادت را به نسیان می سپارد و لذا در این نسیان حیات و هستی خود را هم به نسیان می سپارد و دچار جنون و تباهی و فساد نفس می گردد و بسوی نابودی می رود و در آستانۀ نابودی او را به یاد می آورد و نجات می یابد .

13- عالم هستی و کائنات بی انتها چیزی جز یاد خدا و شهادت بر وجود او نیست .

کائنات جمال تسبیح خدا

14- هر چیزی به این دلیل هست که به یاد خدا هست و دمادم او را سجده و تسبیح می کند در ذات خویش . عالم هستی و موجودات عالم جملگی معلول این سجده و تسبیح هستند . بودن همان تسبیح کردن و سجده نمودن است . کائنات جمال تسبیح خداست .

15- انسان خلق شده تا او را بشناسد و بیابد و دیدار کند . کسی که اینکاره نیست انسان نیست و بلکه کمتر از حیوان و نبات و جماد است . [4]

ايمان‌ به‌ خدا

باوري‌ با كل‌ وجود و تا به‌ اعماق‌ جان‌ و دل‌ و انديشه‌ و تن‌ به‌ كسي‌ كه‌خود وجود ندارد و تو را از عدم‌ آفريده‌ است‌ و رزّاق‌ و باعث‌ و وارث‌ همه‌ اميال‌و اعمال‌ توست‌.

تو را آفريده‌ تا او را ناديده‌ و نافهميده‌، باور كني‌ و بپرستي‌.

اين‌ است‌ عصاره‌ي‌ معنا و حقيقت‌ ايمان‌ ديني‌. پس‌ انسان‌ فقط‌ به‌واسطه‌ي‌ جهل‌ و ناتواني‌ خويش‌ به‌ چنين‌ ايماني‌ مي‌رسد نه‌ به‌ واسطه‌ علم ‌و توانايي‌ خويش‌. انسان‌ به‌ ميزاني‌ كه‌ ابعاد و اعماق‌ و آفاق‌ جهل‌ خود راكشف‌ مي‌كند، به‌ ميزاني‌ كه‌ به‌ عدم‌ خود ايمان‌ مي‌آورد وجود خود را مي‌يابدو مجبور به‌ ايمان‌ مي‌شود. ايمان‌، جبر وجود است‌، قدر وجود است‌ در محاق‌عدم‌.

كيست‌ كسي‌ كه‌ در ذات‌ خود بي‌ايمان‌ است‌؟

و اما كيست‌ كسي‌ كه‌ در ذات‌ خود بي‌ايمان‌ است‌؟

انسان‌ بي‌ايمان‌ وجودندارد!

بيان‌ ايمان‌ به‌ تعداد افراد بشري‌ متفاوت‌ است‌:

بيان‌هايي‌ مؤمنانه‌ وبيان‌هايي‌ كافرانه‌!

ايماني‌ كه‌ تصديق‌ مي‌شود و ايماني‌ كه‌ انكارمي‌گردد:

وجودي‌ كه‌ تأييد مي‌شود و وجودي‌ كه‌ تكذيب‌ مي‌شود. و اين‌خداست‌ كه‌ ايمان‌ دارد به‌ وجود خودش‌ در عدم‌. مؤمن‌ جز خدا نيست‌ زيرادر وجودش‌ هيچ‌ شكي‌ ندارد و كافر هم‌ جز خدا نيست‌ زيرا وجودش‌ را كاملاًكتمان‌ نموده‌ و مخفي‌ داشته‌ است‌.[5]

عشق ورزی خدا

بسم اللّه الوکیل

1- توکل و رضا که کمال دین و خداشناسی و معرفت است بدان معناست که به خداوند چنان اعتماد کنی که هر بلائی که بر سرت آورد باز هم به او شک نکنی .

2- رسول اکرم می گوید که بلایا به مثابۀ دلجوئی و لطف و عشق ورزی خدا با بنده است . درک این نکته به مثابۀ درک ذات دین و خداشناسی است .

3- امتحان دعوی عشق و ایمان جز از طریق بلاپذیری ممکن نیست . در رابطۀ بشری هم چنین است .

4- عشق ورزی بنده با خدا اینست که

همه چیزش را برای خدا بدهد و عشق ورزی خدا با بنده اینست که از بابت این ایثار ، از وی تشکر هم نکند و بلکه او را مبتلا به گرفتاریهائی شدید سازد تا معلوم شود که ایثار بنده در رابطه با خدا از روی تجارت بوده یا عشق .

خدمت به خلق است

5- عشق ورزی بنده با خدا در رابطه با خلق خداست که هویدا می شود . و آن خدمت به خلق است جهت معرفی خدا به خلق . و آنگاه انتقام و شقاوت و خیانت خلق در قبال این خدمت . و آنگاه صبر و رضای بنده در این معامله . و خدا در چنین معامله ای است که شناخته می شود .

6- البته خداوند بمیزانی که خودش را به بنده اش شناسانیده است او را امتحان می کند . و لذا جاهلان و کافران را به حال خود وامی نهد تا در حیوانیت و عیش خود عمر بسر برند .

7- روزی پیامبر اسلام به منزل مردی میهمان شده بود و از احوال و زندگی آن مرد سئوال می کرد . و آن مرد می گفت :

من در تمام عمرم هیچ بلا و بدبختی و مرض و مصیبتی ندیده ام و خداوند مرا بسیار دوست می دارد .

پیامبر بلافاصله برخاست و خانۀ مرد را ترک گفت . آن مرد علت را پرسید و رسول خدا گفت :

در این خانه نشانی از نعمت و لطف خدا نیست و رزق این خانه حرام است .

8- مگر نه اینست که عاشق مقصودی جز وصال ندارد . و خداوند بندۀ مدعی عشق را به بلایا مبتلا می سازد تا از دنیا و اهلش و بلکه از خودش دل بکند و پاک شود تا بر دل این بنده وارد شود و مقیم گردد و اینست وصال .

9- آیا آدمی بغیر از طریق بلا و بدبختی پاک شدنی نیست ؟

اگر می بود که امامان ما که دارای نص امامت و عصمت ذاتی هستند از خدا طلب بلا نمی کردند .

10- هر که کاری را خالصانه برای خدا انجام دهد خدا به اجر این عملش بر او بلا نازل می کند . این سخن رسول نشان می دهد که کار کردن برای خدا بمعنای عشق به خداست و لذا خداوند با نزول بلایا نفس و دل و جانش را پاک می سازد تا بنده خدا را بیشتر یاد کند و طالب وصال با او و دیدارش گردد .

عمل عاشقانه

11- بنابراین عمل خالصانه همان عمل عاشقانه است و فقط کسی که عاشق به دیدار اوست چنین اعمالی انجام می دهد تا دلش را بدست آورد . و خدا هم با نزول بلا ، به دل مؤمن نزدیکتر می شود و دل او را بدست می آورد .

12- پس واضح است که انسان عاشق چون با بلائی روبرو می شود تازه با عشق و دعوی خود روبرو می شود که آیا عاشق است یا تاجر . خداپرست است یا بهشت پرست ؟

13- و خداپرست به بهشت می رسد و بهشت در قالب خاک صورتی مطلوب ندارد و بلکه مردم جاهل را فراری می دهد زیرا انسان بهشتی در حیات دنیا اسوۀ بدبختی می نماید در اذهان عامۀ مردم .

امتحان عشق

14- وقتی آدمی بداند که با عمل خالصانه اش که خدمتی به مردم است حتماً با یک بلای جدید و بدتر روبرو خواهد شد اینجا مقام امتحان عشق است .

15- این قانون اخلاص در دین است که هیچ توجیهی هم ندارد . و عدم درک و تصدیق این قانون علت العلل همۀ شرک و نفاق ها در مردمان دین دار است . یعنی کسی که کار خیری انجام می دهد تا خداوند به او سلامت و ثروت و برکت و آبرو و امنیت بیشتری بدهد اصلاً دین را نفهمیده است و این نوع آدمها بسرعت منافق می شوند .

16- هر چند که خداوند عموماً بنده اش را بیش از توانش نمی آزماید ولی گاه بنده ای که آزمایش های خود را بخوبی پاسخ داده و به ادعا و ایمان و اخلاص خود غرّه شده است را در امتحانی سرنگون می سازد بگونه ای که بنده دیگر نتواند دعوی عشق و اخلاص و بلکه حتی ادعای ایمان کند .

کمال عشق

این سرنگون سازی نشان عشق برتری است و دلجوئی و لطف برتر خدا به بنده است که بنده را به خلوص عاشقانه تری می کشاند و به وادی فنا در ذات وارد می کند که مقام توحید است . عاشقی که حتی جرأت ادعای عشق هم ندارد . و این کمال عشق است ، تقیّۀ عشق !

17- بنابراین آنکه در بلایا ، گلایه می کند و کفران نعمت می نماید آدم احمقی است و خداشناسی ندارد .

18- آنکه سلامت و ثروت و عیش و کامروائی را به معنای لطف و دوستی خدابخود می داند بزودی منکر خدا خواهد شد قلباً . چنین کسی یا علناً کافر می شود و یا منافق .

بلاشناسی

19- خداوند در ذات بلایا حضور دارد و بلاشناسی مغز خداشناسی عرفانی است و بستر معرفت نفس و عرفان عملی . پس وای به حال کسانی که در عرفان به جستجوی عیش و کامروائی هستند حتی اگر معنوی باشد .

20- پس عاشق آنست که در اوج بلا و مصیبت و فقر و بیماری و عدم امنیت و آسایش باز هم قمار عشق ببازد به خدا در خدمت به خلق جهت معرفی خدا با آنکه می داند که بلائی دگر در راه است .

21- من عاشق آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من بستانم .

و این جام بلائی برتر است در حین غرق بودن در بلاهای بیشمار . زندگی اولیای خداتماماً بر این قاعده استوار است و اینگونه قابل فهم است . این قانون ولی شناسی است . [6]

منظور خدا از خلق انسان
منظور خدا از خلق انسان


خدا در جستجوی خویشتن

انسان خودش معنای زندگی است . نه تنها معنای حیات و هستی خویشتن است بلکه به حیات و هستی جهان نیز معنا می بخشد . آدمی پا به حیات و هستی می گذارد تا بیندیشد و ببیند که موضوع چیست .

آدمی هست شده است تا هستی را بفهمد .

بنابر این هستی را جز در کارخانۀ هستی ِ خویشتن نمی تواند فهمید و نیست می شود و می میرد تا مرگ و نیستی را نیز بفهمد . از همین جا می توان گفت که خود انسان به خودی ِ خود برتر از مرگ و زندگی و با ارزش تر از هستی و نیستی است .

یعنی این مرگ و زندگی و هستی و نیستی است که به سراغ انسان می آید تا ببیند که انسان چیست ، آیا اینطور نیست ؟

براستی که خودشناسی ، خداشناسی است

و امّا انسان فقط یک کار بیشتر ندارد و آن این است که ببیند که خودش چیست .

و جز اینکار مابقی همۀ کارهای انسان غیر انسانی و بیکارگی اوست . آنکه اندکی به کار انسانی خویش مشغول شده است کمترین معنائی که یافته است این است که انسان بسیار برتر از کلّ حیات و هستی است .

برای همین است که از حیات و هستی درمیگذرد و میل به مرگ و نیستی می یابد . و در این وادی است که خدا را می شناسد . و به این شعار می رسد که :

« براستی که خودشناسی ، خداشناسی است » .

این بدان معناست که انسان بی نیاز از حیات و هستی می باشد ، همانطور که خداچنین است . بلکه این حیات و هستی است که دریوزۀ انسان است . یعنی حیات و هستی وقتی به انسان می رسد شرف می یابد ، در اینجا شرف یافتن به معنای کمال یافتن و به مقصود رسیدن است و جاودانه شدن و مقدّس گردیدن است . یعنی حیات و هستی در انسان است که حیات و هستی می یابد . یعنی اینکه هستی خودِ انسان است و بی نیاز از خویشتن است . پس می توان گفت انسان تنها موجودی است که مطلقاً بی نیاز است از اینکه باشد .

آیا هرگز شنیده اید که کسی اینگونه انسان را معنا کرده باشد ؟

معنای مذکور را اگر به وادی منطق بکشانیم چیزی جز عبث حاصل نمی آید . وقتی می گوئیم که انسان موجودی است که از بودنش بی نیاز و مبرّا است یعنی در نظر او بود و نبود یکسان است . و انسانی که به این معنا دست یافته باشد و آنرا حس کند در حقیقت خدا را شناخته است . وچنین انسانی خدایگونه است. یعنی این تعریفی که از انسان ارائه می دهیم در حقیقت توصیف خداست .

جریان خودشناسی خدا

پس این خودِ خدا است که در مراتب و صور گوناگون حیات و هستی دربدر در جستجوی تعریف و معنایی برای خود می باشد و چون به انسان رسید به کمال این جستجو و سیر و سلوک خود رسیده است . یعنی این خداست که در جستجوی خویشتن است .

و در انسان است که خویشتن را می یابد و با خود دیدار می کند . و این کلّ معنای این کلام معروف خدا به پیامبرش می باشد که فرمود :

« گنج پنهانی بودم و چون دوست داشتم که خودم را بشناسم دست به کار خلقت زدم » .

در این کلام خدا آشکار است که آنگاه که خداقصد نمود که خود را بشناساند جز او هیچ کس و چیز دیگری نبود ، پس معنای دقیقتر این کلام خدا این است که او می خواست که خودش را بیابد و با خودش حضور بهم رساند و این واقعه در انسان امکان یافت .

به بیانی دیگر انسان محصولِ جستجوی خدا جهت شناخت خویشتن است .

یعنی انسان شدن ِانسان یا جریانِ خلقتِ انسان همان جریان خودشناسی خداست .

من کیستم ؟

پس « من کیستم ؟ » یک سئوال خدائی است . یعنی سئوال خدا از خویشتن است . یعنی هر انسانی که به این سئوال مبتلا شد ، خلقت انسانیش آغاز شده است و قرار است خدا از وجود او معرّفی شود .

پس انسان کسی نیست که روی دوپا راه برود بلکه کسی است که به درد خودشناسی مبتلا شده است و مابقی ِ دوپایان همانطور که خودِ خدا گفته است حیوانات هستند و بلکه بسیاری از این دوپایان به قول خدا هنوز حیوان هم نشده اند و از حیوان هم پائین تر می باشند . [7]

خدای مدرن ، خدای سنّتی

بنظر می رسد عصر مدرنیزم که عرصۀ ظهور تکنولوژیها و لذا رشد فزایندۀ تولیدات صنعتی و کشاورزی و رفاه روز افزون و تأمین فرایندۀ معیشت و فراهم آمدن سازمانهای رفاه و تأمین اجتماعی و بیمه ها و باز نشستگی ها که جملگی بشر مدرن را از خداوند به عنوان رزّاق بی نیاز و بیگانه ساخته است . و این امر مهمترین علت نزول باورهای مذهبی و رشد کفر آشکار در عصر جدید است زیرا مهمترین موضوع و نیازی که بشر را بسوی خدا می کشانید و خدا را می خواند و می پرستید نیازهای مادی و معیشتی بود . یعنی بشر در طول تاریخ اساساً خدای رزّاق را می پرستیده است و اینک آن پرستش قدیمی متوجّه حکومتها و تکنولوژیها و بیمه ها و سازمانهای تأمین اجتماعی شده است و لذا خدای رزّاق را منتفی و بی خاصیت کرده و از گردونۀ مذهب و تاریخ بیرون انداخته است .

و لذا خدای مدرن بشر، بانکها و بیمه ها و دولتها هستند . و این مهمترین دلیل ظهور کفر مدرن است که محور تناقض بین سنت و مدرنیته می باشد .

پرستش خداوند از طریق صفاتش

علی(ع) می فرماید که پرستش خداوند از طریق صفاتش همان شرک است . قرآن هم شرک را معصیت بر خدا و دلیل ابطال اعمال می داند و مشرکان را هم نجس خوانده است .

در واقع پرستش خدای رزّاق و مهربان و بخشنده پرستش هوای نفس است نه خداوند واحد و خالق .

این پرستش نیازهای خویشتن است . پس باید گفت که مدرنیزم و تکنولوژی و دموکراسی موجب از بین رفتن مذهب شرک و نفاق گردیده و لذا کفر پنهان عصر سنت را عریان ساخته است زیرا بشر مدرن دیگر نیازی ندارد تا برای رزق آتیۀ خودش دست به دامان خدا شود زیرا حقوق بازنشستگی و بچه ها و دولتها و سازمانهای مربوطه جای چنین خدائی را گرفته اند .

پس در واقع دیگر نمی توان خداوند را مشرکانه پرستید و خود را به جای خدا قرار داد . یعنی زین پس جز پرستش خالصانۀ خدا ممکن نیست یعنی پرستش خدابرای اینکه او لایق پرستش است ، پرستش خودش و نه مخلوقش . و اینگونه است که امروزه اکثریت مردم علناً کافرند و عده ای بس اندک و انگشت شمار هم دارای دین خالص و برحق هستند . این تنها خیر معنوی و دینی مدرنیزم و تکنولوژی و دموکراسی و سوسیالیزم است که خود بخود پدید آمده است.

فقط خدای مدرن می تواند خدای واقعی باشد و دین مدرن می تواند دین خالصانه و مؤمنانه باشد هر چند که بسیار کمیاب است .[8]

چرا نمی توان خدا را دوست داشت ؟

ایدۀ خدا همچون یکی از هزاران ایدۀ دیگر در ذهن بشر کمابیش حضور دارد مثل ایدۀ خوشبختی ، عشق ، عدالت ، انسانیّت ، قدرت ، روح ، بهشت ، نسبیّت ، آزادگی ، جاودانگی و غیره . این ایده ها جملگی مخلوق ذهنیّت و نیازهای ما در زندگی هستند و به همین دلیل هر یک از ایده ها در نزد هر فرد و قومی دارای احساس و تعریف و خواص متفاوتی است .

ایدۀ خدا در نزد بشر دارای ماهیتی کمابیش واحد است و هر گاه که بخواهد این ایده را به میدان فعالیت های فکری و عملی یا اجتماعی خود وارد می کند و هر گاه هم نخواهد آن را در آرشیو ذهن خود بایگانی می نماید و گاه حتی آن را پاک می کند .

این خدا براستی یک مخلوق است مخلوقی فانتزی و توجیهی و مصلحتی . ولی خدایی که خالق و رزّاق و حافظ و محاط و محیط و ظاهر و باطن و حائل و واصل و حاضر و ناظر و ابدی و روح و حیات و هستی انسان باشد خدای ایده ها و مصلحت ها و محاسبات و خواستن و نخواستن بشر نیست .

چنین خدایی اگر باشد مسلماً اکثر ما را با او هیچ ارتباط و آشنایی در زندگی نیست و جدّی ترین باورمان درباره اش در بیمارستانها و قبرستانها آشکار می شود این خدای مرگ و نیستی است و محلّی از اعراب در حیات و هستی ما ندارد و در واقع همان نابودگی و عدم است .

پس ما را با خدای حی و حاضر و فاعل و موجود هیچ کاری نیست و آنگاه هم که هست خدای رحمان و رحیم نیست بلکه میرغضبی شکنجه گر و انتقام جو است که از زجر دادن و میراندن ما لذت می برد که هر چه که بیشتر ما را زجر می دهد بیشتر بیادش می افتیم و درست به همین دلیل ما را زجر می دهد .

این خدایی بس مخوف و مهلک است و از او هولناکتر موجود نیست چنین خدایی را چگونه می توان دوست هم داشت و بلکه عاشقانه پرستید ؟

آیا آدم می تواند از شکنجه گر و عزرائیلش ممنون باشد و او را پرستش نیز بنماید و بدون او لحظه ای تاب ماندن نداشته باشد ؟

خدایی که انبیاء و اولیاء و عرفا توصیف کرده اند

پس ما را با آن خدایی که انبیاء و اولیاء و عرفا توصیف کرده اند هیچ آشنایی نیست پس آیا بهتر نیست نام این خدای خیالی را همان دیو و یا شیطان بگذاریم .

خدا در پشت آسمان
خدا در پشت آسمان


خدای واقعی

لااقل بیاییم آن خدای واقعی را که هیچ ارتباطی با او نداریم اینقدر نابخردانه نخوانیم و بقول نیچه بهتر است او را مرده پنداریم تا به او کمتر تهمت بزنیم .

بیاییم از امروز چنین کنیم و آن نامی را که از آن او نیست و از موجود دیگری است از ذهن خود بزداییم تا شاید از جایی دیگری از وجودمان او را بیابیم و خود را به ما معرفی کند .

بیاییم این خدای منفور و دوست نداشتنی و مخوف را از ذهن خود پاک کنیم تا خدای رحمان و رحیم و دوست داشتنی و حی و حاضر پیدایش شود .

بیاییم از این شیطانی که نامش را در ذهن خود خدا نهادیم فاصله بگیریم و لعنتش کنیم تا خدای واقعی به ما روی نماید و پناهمان دهد .

دیو چو بیرون رود فرشته درآید و ابلیس چو رود خدا آید .

ایدۀ خدا

ایدۀ خدا همانا نام مستعار ابلیس در ظنّ ماست که ما را بازی می دهد همانطور که ما او را بازی میدهیم همانطور که قرآن کریم خدای ظنّ را هوای نفس بشر خوانده است .

ذهن آدمی قلمرو ادراک لا اله می باشد و کاملترین اله هایی که شاه همۀ اله ها بود که با خدا بر سر خلقت آدم به انکار افتاد ابلیس بود لذا عالیترین اله های ذهن که کاملترین مکاشفۀ ذهن است همان ابلیس می باشد که با لعنش از ذهن به قلمرو الا الله که دل است و درب جاودانگی است می توان وارد شد .

خدای ذهنی

در واقع آنکه ما در ذهن خود خدامی نامیم ابلیس است که بقول قرآن تنها دشمن انسان و عزت و عظمت اوست در حقیقت ما این یگانه دشمن خود را بجای خدا می پرستیم که جز زجر دادن ما و بازیچه کردن ما و خوار و خفیف نمودن ما کار دیگری با ما ندارد . بیاییم از این دشمن روی برگردانیم تا خدای واقعی را که خانه اش دل ماست درک کنیم. [9]

ارتباط مستقیم با خدا

ابلیس شناسی

می دانیم که طبق معارف قرآنی تبدیل مَلک مقرب خدا به شیطان که مظهر کبر و فتنه و ستم و فریب و دشمن قسم خوردۀ انسان است با انکارش نسبت به آدم بعنوان خلیفۀ خدا آغاز شد و ابلیس ، حقِّ آدم بعنوان خلیفۀ خدا را تصدیق نکرد و دعوی ارتباط مستقیم با خدا نمود و کاسۀ داغتر از آش شد و گفت: خدایا من غیر تو را سجده نمی کنم، فقط تو !؟

و بدینگونه ملعون درگاه خدا شد و نهایتاً او که یک موحّد بظاهر دو آتشه بود به خداوند اتهام فریبکاری زد: خدایا تو مرا فریب دادی !؟

غرض از طرح چندین بارۀ این امر، معرفی مکاتب جدید شبه عرفانی در عصر ماست که جملگی با انکار رسولان و امامان و مردان حق ، مدعی ارتباط مستقیم با خدا هستند و می گویند: فقط خدا !

ظهور آشکار ابلیس

و این ظهور آشکار ابلیس و مذهب ویژۀ اوست که با نام خدا به جنگ با او آمده است . و این توجیه انکار دین و فضائل اخلاقی و عین کفری منافقانه است که تئوسوفی های مدرن نیز از این دسته اند که معتقدند که با خود خود خدا سروکار دارند و بس. و کم کم ادعا دارند که به آنها هم وحی می شود که البته درست است و آن وحی شیطان است که در قرآن هم ذکرش رفته است که البته با مصرف مخدرات و داروهای روان گردان کم کم به معراج هم می روند !؟[10]

اول امام تو کیست؟

در روایات مکرّری از پیامبر آمده است که در شب اول قبر فرستاده ای از جانب خدا می آید و نخستین سئوال و جواب آغاز می شود که از همین امر سرنوشت متوفّی تعیین می شود. و آن سؤال اینکه : اول امام تو کیست؟

به همین دلیل از کودکی بهر مسلمان شیعه ای می آموزند تا نامهای امامان را از بَر شود تا در قبر دچار مشکل نشده و از درب رحمت بر آخرت وارد شود. کسی خاطره ای عبرت انگیز را برایم تعریف کرد که بواسطۀ گازگرفتگی در حمام دچار موتی خفیف شده بود و مرگ را کاملاً احساس کرده و مشغول ادای شهادت بوده که بعد از شهادت بر رسالت پیامبر اسلام چون نوبت به ذکر علی(ع) به عنوان امام اول می رسد با کمال حیرت نام علی(ع) از ذهنش می رود و هر چه که زور می زند به یاد نمی آورد.

بهرحال این فرد شانس آورده و نمی میرد ولی بهرحال می فهمد که آن از حفظ نمودن شهادتین و نام امامان هیچ خاصیتی ندارد و مسئله در جای دیگری نهفته است . مسئله اینست که امام اول هر مسلمان شیعه ای علی(ع)و یا حتی امام زمان در عرصۀ غیبت نیست بلکه یک امام زنده ای است که اصلاً خدا و نبوت و امامت را به او معرفی می کند و نور ایمان و امام را در دلش بر می افروزد و او را به شفاعت امامان متصل می کند.

اینست که گفته شده که « آدم بی امام کافر است» و گرنه که همه شیعیان و بلکه مسلمان به لحاظ وراثت و عادت نام علی را می دانند پس همه در بهشت هستند؟!

سخن بر سر امام زنده و حیّ و حاضر است نه امام مرده یا غایب.[11]

مصاحبه ای با خدا

خداوندا چرا مرا آفریدی ؟

ج:برای اینکه همین را بپرسی !

****

خداوندا مرا از چه آفریدی ؟

ج: از خود ِخودم !

****

خداوندا چرا اینسان کافرم ؟

*ج:زیرا بر جای من نشسته ای و خودت را با من اشتباه گرفته ای. از جای من برخیز !

****

خداوندا از من چه می خواهی ؟

ج:خودِخودت را !

****

خداوندا وعده نموده ای که دعاهایم را مستجاب نمائی، پس چرا نمی نمائی ؟

ج:نموده ام . تو در نسیانی !

****

خداوندا اینهمه تضاد از چیست ؟

ج:از جهل توست!

****

خداوندا آیا مرا دوست می داری ؟

ج:این سئوالی است که هرکس از محبوب خود دارد!

****

خداوندا پس کی و کجا تو را خواهم دید؟

ج:هم اکنون و همین جا ![12]

جهان به مثابه قلمرو اخلاق خدا

خداوند جامع جمیع همه صفات در کمال مطلق است و عالم هستی عرصه ظهور اخلاق اوست و آدمی مأمور است تا اخلاق او را بشناسد و از این اخلاق تبعیت کند تا همچون او شود که فرمود : از من اطاعت کنید تا همچون من شوید !

هدف خلقت جهان

اخلاق الله هدف خلقت جهان است و خلق کردن همان اخلاق خداست و اخلاق خدا همان خلق کردن است تا معرفی شود .

او به همان میزان که مهربان است قهار است . همانقدر که بخشنده است منتقم است . به همان میزان که لطیف است خشن است . به همان میزان که آفریننده است مخرب است . به همان میزان که صبور و گشاده دست است غیور و متعصّب است . به همان میزان که عاشق است عادل است . به همان میزان که جدید است قدیم است و به همان میزان که هست گوئی که اصلاً نیست و انسان باید بتواند که این مطلق ها را دریابد و تجربه کند و به نسبتی به اخلاق او خلق شود .

و اینست خلقت انسانی این حیوان دوپا . آنانکه فقط یک وجه اخلاق او را گرفته اند بالأخره انکارش می کنند و بدینگونه خود را انکار کرده و از اخلاق و خلاقیّت ساقط می سازند . هستی تماماً اخلاقی است . به قول قرآن :

خیر و شر همه از اوست .

غیرت و خشم و قهر خدا

آنانکه خیر را از او می دانند و شر را از ابلیس می دانند مشرکند و نهایتاً او را انکار می کنند . انسان بایستی در انتظار غیرت و خشم و قهر خدا هم باشد و آنرا درک کند وگرنه خلق نمی شود و او را نمی شناسد . اتفاقاً کمال مهرش در قهرش محقق می شود و جمال هستی اش از نیستی اش رخ می نمایاند .

آیا خدا کافیست ؟

آیا براستی کدامیک از ما داعیان خداپرستی خداوند را در زندگی خود و مخصوصاً در گرفتاریهای خودمان کافی می دانیم و جز از او یاری نمی طلبیم و مغز سورۀ حمد را در زندگی بکار می گیریم که : خدایا فقط از تو یاری می جوئیم !؟ اگر چنین نیست پس نمازهایمان ریائی و کذّابانه است و مصداق این آیه است که :

وای بر نمازگزاران ریائی !

دین و مسلمانی فقط در کلمۀ « خدا کافیست » خلاصه می شود و مابقی تعارف است .

کدامیک از ما به هنگام بیماری فقط از خدایاری می جوئیم ؟

کدامیک از ما به هنگام نداری فقط از خدا یاری می جوئیم ؟

کدامیک از ما به هنگام اضطرار و درماندگی فقط خدارا یاد می کنیم و می نشینیم تا او به دادمان برسد ؟

و ......البتّه می گویند که :

درست است که همه چیز از خداست ولی بایستی تلاش کرد و به این در و آن در زد و .... تا خدابه دادمان برسد و ....؟ این ولی ها و امّاها اساس شرک و نفاق ماست .

محک خدا پرستی

اگر چنین است پس مرز بین شرک و دین کجاست و محک خداپرستی چیست جز الفاظ و توجیهات توخالی و ادعاهای نمایشی . آدمی تا لااقل فقط یکبار هم که شده اگر در مواقع گرفتاری بر سر جای خود ننشیند و دست یاری بسوی کسی دراز نکند و یاری خدا را نبیند کلّ دینش ریا و نفاق است و خدایش مردمند و ایمانی بوجود خداندارد .[13]

آبروی خدا

آبروی هر انسانی در مواقع ضعف و فقر و بیکسی و بیماری در معرض خطر قرار می گیرد .

آبروی هر کسی در نزد دیگران است دیگرانی که در صف دوستان قرار دارند دوستان در واقع دوست آبروی آدمی هستند همانطور که دشمنان هم خصم آبرو محسوب می شوند . همۀ نبردها و تلاش ها برای آبروست و امّا خداوند هم آبروئی دارد و آبروی او در نزد انسان است زیرا جمال و روح خود را به انسان بخشیده و انسان را جانشین خود در جهان ساخته است .

و امّا انسانی می تواند آبروی خداوند را درجهان حفظ کند که بتواند در مواقع ضعف و بحرانها و فقر و تنهائی و شکست هایش عزّت نفس و صمدیت ذات و شرافت جان و قداست روح خود را حفظ کند و نفروشد .

عاشقان همانا آبروی خدا در جهانند . یوسف در زندان ، هاجر در صحرای عربستان ، عیسی بر صلیب ، حسین در کربلا ، زینب در شام ، و ... پرچمداران آبروی خدا بر روی زمین هستند .

و امّا آیا البتّه و صد دریغ بر من و تو که حتّی آبروی سگ و خر و گاو و خوک و حشرات را هم برده ایم و درختان را شرمنده ساخته ایم و زمین را به رعشه انداخته ایم . [14]

از خودشناسی تا خداشناسی

وقتی گفته می شود که خودشناسی همان خداشناسی است و یا به خداشناسی می رسد بسیاری با شنیدن این سخن بلافاصله احساس خدائی می کنند و خود را عارف بالله می دانند و کوس انالحق می زنند زیرا با خود می گویند

« من اگر هیچ چیزی را نشناسم بدون شک خودم را می شناسم و هیچکس مرا بهتر از خودم نمی شناسد پس خدا هستم.»

اگر در جامعه شاهد موجی عظیم و مجنون از کسانی هستیم که احساس می کنند که هرچه که هوس می کنند همان اراده خداست و لذا همه اعمالشان برحق است بایستی درک کنیم که از کجا دچار چنین مالیخولیائی شده اند.

با چند بیت شعر یا حدیثی بناگاه خدا شده و خود را اهل عشق و حال می دانند و در هر امری خود را علامه دهر و نابغه می پندارند. این جنون البتّه به یاری مواد محرک و روان گردان و مخدرات دو صد چندان شدیدتر بروز می کند.

دکانهای درویشی مملو از چنین بیمارانی خطرناک است و در محافل هنری و ادبی و شعر خوانی نیز ولی راز ماجرا در اینست که اتفاقاً آدمی هرچیزی را بهتر از خودش می شناسد و از خودش بیگانه تر از هرچیزی است و حقیقت دیگر اینکه 999 منزل از هزار مقام معرفت همانا شیطان شناسی در درجات می باشد و منزل آخر حریم حق است و تازه آنانکه به این حریم رسیده اند اسوه تقوا و پاکدامنی می باشند و نه بولهوسی و نکته دیگر اینکه هیچکس به خودی خود بر وادی معرفت نفس وارد نشده است وگرنه همه خدایان بودند و نه شیاطین و مجنون و آدمخوار.

خدا با کیست؟

خدا با کسانی است که باورش دارند .

در واقع کسانی که باورش دارند حضورش را می یابند وگرنه خداوند با هر موجودی در جهان هست و هیچ چیزی بی او نیست حتی نیستی. به قول علی(ع) ، خداوند باطن و ظاهر هرچیزی است همانطور که قرآن نیز چنین می گوید.

خداوند با صابران و صادقان و متقین است . چرا؟

در قرآن می خوانیم که خداوند با صابران و صادقان و متقین است . چرا؟

زیرا تقوا و صدق و صبر حاصل نبرد انسان با منیّت و نفس امّاره و خودکامه خویشتن است و انسان بمیزانی که منیّت را از نفس خود می راند خدا را در خود می یابد زیرا بین انسان و خدا جز منیّت او حاصل نیست و لذا کسی که منیـّت را در خود نابود کند وجودش تماماً عرش خداست و محلّ ظهور اراده اوست و در او جز خدا نیست.

علی (ع) می فرماید که برعلیه خودم زیستم و به خدا رسیدم. و هیچکس نمی تواند به خودی خودش بر علیه خودش باشد الّا اینکه خودش را می فریبد و اینست که انسان بدون یاری یک پیر عارف قادر به این عمل کبیر نیست و لذا گفته شده که « بی امام، کافر است» یعنی بی امام همان بی خداست زیرا امام کسی است که به تو یاری می دهد تا بر منیّت خودت فائق آئی و نفس خود را مغلوب سازی و عقل و ایمان را سلطان وجود نمائی.

کسی که از خودش فرمان می برد با خدا نیست

آدمی به خودی خود، عافیت طلبی و بزدلی خود را به حساب صبر می گذارد و وقاحت و افسارگسیختگی خود را صدق می نامد و جانماز آب کشیدن را هم تقوا می پندارد. کسی که از خودش فرمان می برد با خدانیست. البتّه این معنا کاملاً در تضاد با معنای آزادی و استقلال در مکتب لیبرالیزم است. درحالیکه آدمی اسیر نفس خویش و لذا بردۀ صاحبان قدرت است.

خدای قدیم و خدای جدید

خدای مذاهب و باورهای دینی یک خدای به غایت قدیمی و ازلی است و لذا خدائی بسیار دور و بیگانه است و لذا هرگز نقد و حاضر در زندگی ما نیست. یا در قدیم و ازلیت حضور دارد و یا بعد از مرگ و ابدیت ولی هرگز در حال ما نیست.

و امّا خدای معرفت نفس است که خدای حیّ و حاضر و نقد و شاهد و فاعل در لحظه به لحظه اعمال و احوال ماست. در واقع انسان بواسطه خودشناسی می تواند خدا را از اعماق تاریخ هستی به قلمرو و حال آورد و زندگیش را خدائی کند و این همان جریان به یاد آوردن مستمر خداست تا آنجا که این یاد تبدیل به حضور می شود و تا آستانه ظهور به پیش می آید که واقعه لقاء الله است و این کمال عرفان است . خدااز طریق یادش به سوی انسان می آید و در انسان حاضر می شود .

انسان در این طریق نه تنها خدا را از قلمرو نیستی به هستی می آورد بلکه خودش را از عرصه نابودی نجات می دهد و در اکنونیت حیات زنده و حاضر می کند و این خلقت جدید و کار انسانی انسان در جهان است تا آنجا که بجز خدا نبیند.

این خلقت انسان بدست خویشتن است و بدینگونه است که انسان از اسارت گذشته و توهم آینده نجات می یابد و این همان مقام اخلاص و توحید است . آدمی به دو شقه در گذشته و آینده تقسیم شده که هیچکدامش وجود ندارد و با معرفت نفس این دو شقه در حال ، یکی می شود.

و هستی واقعی انسان و نیز خدای واقعی در این توحید رخ می نماید :

انسان زنده و خدای زنده ![15]

مطمئن ترین روش خداشناسی

همه ما خداوند را از طریق تعالیم وعرف وآموزه های اجتماعی می شناسیم ولی این یک شناخت صرفاً ذهنی و ناکجائی است که گوئی به هرحال خدائی هست ولی این خدا بسیار به ندرت بکار می آید و در تجربه روزمره زندگی احساس و فهم نمی شود . این خدا فقط یک ایده است یک نظریه محض .

پرستش این خدا در فرهنگ قرآنی پرستش مشرکانه و کافرانه می باشد زیرا خدای ظنّ (ذهن) است درحالیکه خداوند فقط در قلوب قابل پرستش حقیقی می باشد و خدای ذهنی همان هوای نفس و خیالات ماست و عین خود پرستی است .

خدای وراثتی – تاریخی

این خدای وراثتی – تاریخی است که به ما به ارث رسیده است مثل نامی که والدین بر ما نهاده اند . این خدای خودی نیست خدای بیگانه است و لذا در آسمان بسر می برد .

کافران می گویند: «خداوند درجائی بسیار دور است» قرآن .

و امّا خدای واقعی که حیّ و حاضر است و با ماست آن خدائی است که به تجربه آید و امتحان شود که آیا براستی هست یا نیست .

امتحان کردن خدا

علی (ع) به ما می آموزد که خدای خود را مراقب باشیم و امتحان کنیم همانطور که خدا مراقب ماست و ما را امتحان می کند . در حکایتهای عرفانی می خوانیم که روزی کسی خواست خدا را امتحان کند که آیا در هر شرایطی رزق او را می دهد یا نه . لذا بی هیچ توشه ای خود را در بیابانی گم و گور نمود تا اینکه از فرط گرسنگی به ضعف افتاد و بالأخره کاروانی که مثل او راه را در بیابان گم کرده بود او را یافت و از گرسنگی نجات داد .

بسیار لازم است که آدمی در موارد مهمّ و واجب زندگیش مثل امور معیشت خداوند را امتحان کند و وعده هایش را به محک بزند تا او را بشناسد درغیراینصورت همواره کافر یا منافق می ماند و دینش عاریه ای و بی ریشه است .

این روش برای آغاز خداشناسی امری واجب است هرچند در مراحل پیشرفته امری مشرکانه می آید و از عدم خلوص است . خداوند را بایستی در مادیّات و امر دنیوی امتحان کرد تا شناخت و به او ایمان آورد .

نخستین مراحل خداشناسی بدینگونه کاملا ًتاجرانه است . خداوند هم به مؤمنانش این تجارت متقابل را پیشنهاد کرده است . آنگاه که این شناخت تبدیل به یقین شد بدون شک بایستی او را بی حساب و کتاب پرستید و اطاعت نمود و در امتحاناتی که از ما به عمل می آورد صبور بود و او را خالصانه وعاشقانه پرستید . به هرحال هر رابطه با تجارت و معامله آغاز می شود و اگر صادقانه ادامه یابد به عشق و اخلاص می انجامد . عبادات نیز همینگونه اند .

پس اساسی ترین و مطمئن ترین روش خداشناسی اینست که از او چیزی واضح از روی یقین و نیاز طلب کنیم و برآن اصرار ورزیم و صبور بمانیم و به غیر او رجوعی نکنیم بدون شک او را خواهیم یافت .[16]

چگونه می توان به خدا رسید؟

1- بسیاری از من می پرسند که چگونه می توان به خدارسید و با او دیدار کرد لطفاً برنامه ای برای این کار ارائه دهید.

2- و پاسخ من اینست که

از طریق خوب بودن می توان به مظهر کمال خوبی ها یعنی خدا رسید . از طریق دروغ نگفتن و ریا نکردن و مکر ننمودن و تهمت نزدن و دزدی نکردن و کلاه برنداشتن و دین فروشی نکردن و حرام نخوردن و هیزی و هرزه گی نکردن و ... .

3- آنگاه با نفرت و خشم تمام در پاسخ بمن می گویند : این را که مادر بزرگ من هم می گوید . پس شما چه عارفی هستید؟

4- پاسخ من اینست که : من از همین طریقی که گفتم به خدا رسیدم بنابراین راه و روشی را پیش روی شما می نهم که درباره اش شکی ندارم و خودم آزمایش کرده ام .

5- باز می گویند : من در تمام عمرم نه دروغی گفته ام و نه دزدی کرده ام و نه زنا نموده ام و نماز و روزه ام را هم انجام داده ام ولی نه تنها بخدا نرسیده ام بلکه به کل دین او و خود او شک کرده ام .

6- و پاسخ من اینست که :

من هر چه می نگرم جز دروغ و دغل و هرزه گی و فساد و ظلم در خود نمی بینم و نماز و روزه درست حسابی هم نداشته ام و با اینحال همواره شرمنده خود و خدا بوده ام و خدا را هم دیدار کرده ام .

اشکال کار شما اینست که اصلاً گناهی در خود سراغ ندارید و لذا دلتان متکبر و کافر است . اینست مسئله ![17]

خداشناسی اجتماعی

جامعه بعنوان قلمرو تمدن و تاریخ بشری در آن واحد هم می تواند عرصه گمشدگی فرد باشد و هم رشد و هدایت. قرآن کریم مؤمنان را از پیروی از اکثریت جامعه یعنی روح حاکم بر مردم، منع نموده و این پیروی را منجر به ضلالت می داند. جامعه یکی از مهمترین زمینه های از خود بیگانگی افراد و نیز یکی از جبرهای حاکم بر فرد می باشد. هر فردی در رابطه با سائر افراد جامعه تجزیه و تحلیل می رود و بدینگونه مسخ و بی هویت می گردد و این همان ضلالت است. مؤمنان بایستی در حین حضور در جامعه مراقب این تناسخ روح خود باشند.

در یک ضرب المثل فارسی به زبان ساده راز مصونیت فرد در جامعه بیان شده است:

خدا یکی، یار یکی، دل یکی، دلدار یکی.

و این راز خداپرستی در جامعه است. کسی که می خواهد به همه دل بدهد و بقول معروف با همه باشد و دل همه را بدست آورد محکوم به گمشدگی و تباهی و تناسخ روح است.

فقط کسی که دل به یکی دارد که آن یکی هم بی شک کسی جز امام هدایت و یار صدیق نیست می تواند در جامعه بماند و رشد کند و بی هویت و پوچ نشود. جامعه بزرگترین دشمن دل و دین و هویت و سعادت فرد است مگر اینکه فرد در جامعه در جستجوی یک یار صدیق به مثابه امام هدایت خود باشد.

و فقط تحت الشعاع نور وجود او می تواند گم نشود.

همه گمشده ظلمت جامعه و مدنیّت هستند الا کسی که دل و اعتقاد و اراده به یک نفر دارد. چنین کسی می تواند خدا را در میان خلق درک کند و در میان مردم دل و دین و اراده از کف ندهد.

مخلصین و عارفان و صدیقین به مثابه نور خدا و یگانگی در میان مردم هستند و مظهر «هو» در روابط من– توئی می باشند و قلمرو هویت فرد در جمع.[18]

خدا: آیا من‌ پروردگار تو نیستم‌؟

خداوند اوّلین‌ سئوال‌كننده‌ از انسان‌ است‌ كه‌ این‌ سئوال‌ را مكرراً هرچند وقت‌ یكبار پیش‌ روی‌ هر فرد بشری‌ می‌نهد تا پاسخ‌ بشنود. و آن‌سئوال‌ اینست‌: "آیا من‌ پروردگار تو نیستم‌؟".

این‌ سئوال‌ هر چند وقت‌یكبار بصورت‌ بلایا پیش‌ روی‌ انسان‌ نهاده‌ می‌شود آنگاه‌ كه‌ در صورت‌رحمات‌ و هدایا پاسخی‌ داده‌ نشود و گوش‌ كر شده‌ باشد و فرد خود را بفریبدو بخود بگوید "من‌ خود پروردگار خویشتنم‌". و در قبال‌ بلایا مجبور است‌كه‌ حرفش‌ را پس‌ بگیرد و به‌ خداوند جواب‌ مثبت‌ دهد ولی‌ این‌ جوابی‌ بس‌جاهلانه‌ و ظالمانه‌ است‌ بقول‌ قرآن‌. جاهلانه‌ است‌ زیرا كه‌ به‌ لطف‌ و رحمت‌پروردگار جواب‌ منفی‌ داد و آن‌ را به‌ حساب‌ خودش‌ آورد و خدا را انكار كرد واجازه‌ نداد كه‌ الطاف‌ خداوند مستمر و فزاینده‌ گردد و كار به‌ بلا و مصیبت‌ وزجر نكشد. ظالمانه‌ است‌ زیرا اینك‌ فقط‌ بلا و بدبختی‌ و قهر و غضب‌ را به‌حساب‌ خدامی‌نهد با پاسخ‌ مثبتی‌ كه‌ به‌ وی‌ می‌دهد در واقع‌ وی‌ را متهم‌می‌كند كه‌ فقط‌ شرّ از جانب‌ خداست‌. به‌ همین‌ دلیل‌ خدایا خدایای‌ ایام‌ بلاهیچ‌ از عذاب‌ نمی‌كاهد و بلكه‌ می‌افزاید. "آیا منم‌ یا تو": این‌ است‌ جان‌سئوال‌ خداوند از انسان‌. اگر پاسخ‌ انسان‌، "من‌" باشد حقیر و تاریك‌ ودیوانه‌ می‌شود و به‌ دست‌ خود به‌ شرارت‌ می‌افتد و برخود عذاب‌ می‌آفریند وآنگاه‌ فقط‌ این‌ عذاب‌ را به خدانسبت‌ می‌دهد در حالی‌ كه‌ اگر این‌ عذاب‌ راهم‌ مثل‌ رحمت‌ها، بخودش‌ نسبت‌ بدهد لااقل‌ از عذابهای‌ بدترپیش‌گیری‌ كرده‌ است‌.

پس‌ انسان‌ باید تكلیف‌ خودش‌ را یكسره‌ كند كه‌ آیا خودش‌ است‌ و یانیست‌ بطور كلی‌ و كاملاً و نه‌ در برخی‌ امور و مشركانه‌.

شرك‌ یعنی شریک قائل شدن در واقعه وجود

شرك‌ كه‌ به‌ لحاظ‌ دینی‌ نابخشودنی‌ترین‌ وضعیت‌ بشر است‌ همین‌ است‌ كه‌ انسان‌ برخی‌ ازامور را به‌ خدا نسبت‌ دهد و مابقی‌ را بخودش‌. و این‌ یعنی‌ شریك‌ قائل‌شدن‌ در واقعه‌ وجود. آنهم‌ خیرها را از خود بداند و شرها را از خدا.

هر فعل‌ و انفعال‌ درونی‌ و برونی‌ بشر در حكم‌ همان‌ سئوال‌ خداوندپیش‌ روی‌ بشر است‌ و از وی‌ سئوال‌ می‌كند كه‌ آیا "این‌ از تو است‌ یا ازمن‌؟" آیا این‌ توئی‌ یا من‌؟

هر احساس‌ و اندیشه‌ و برنامه‌ و سخن‌ و عمل‌ ورابطه‌ و حادثه‌ای‌ بطور واضح‌ و محسوسی‌ یك‌ وارده‌ برانسان‌ است‌ ولحظه‌ای‌ از خلقت‌ انسان‌ بدست‌ خداوند است‌. و انسان‌ در هر موردی‌ باید باصدای‌ بلند در گوش‌ خودش‌ پاسخ‌ دهد كه‌:

براستی‌ این‌ همه‌ از توست‌ وتوئی‌.

زیرا بقول‌ قرآن‌ كریم‌، انسان‌ در حال‌ خلق‌ شدن‌ بر خلقت‌ خویشتن‌ شاهد و ناظر گرفته‌ شده‌ است‌. پس‌ می‌داندكه‌ تن‌ و روان‌ و نفس‌ وی‌مستمراً در حال‌ خلق‌ شدن‌ است‌ و خودش‌ خالق‌ خود نیست‌.

ولی‌ انسان‌عموماً با انكار آگاهانه‌ مدعی‌ می‌شود كه‌ "این‌ همه‌ خود من‌ هستم‌" (كفر).و بعد بتدریج‌ بواسطه‌ عذاب‌ها وجود خود را شقه‌ می‌كند و نیمه‌ شرّ آن‌ رامحول‌ به خدا می‌كند و خدا را مسبّب‌ آن‌ می‌خواند و نیمه‌ خوب‌ را خودمی‌داند (شرك‌).

مؤمن‌ كسی‌ است‌ كه‌

و امّا انسان‌ مؤمن‌ كسی‌ است‌ كه‌ درست‌ به‌ عكس‌ مشرك‌است‌ یعنی‌ نیمه‌ خیرِ وجودش‌ را از آن‌ خدا می‌داند و نیمه‌ شرّ را از آن‌ خودمی‌خواند و خود را مسبّب‌ آن‌ می‌داند. و امّا آن‌ كه‌ كل‌ وجود را از خدا می‌داندو به‌ خدا محول‌ می‌كند مخلص‌ است‌ و از اولیای‌ اوست‌ و هموست‌ كه‌خداوند در قرآن‌، خود را مسبّب‌ و مسئول‌ كلیه‌ اعمال‌ وی‌ می‌داند و چنین‌انسانی‌ را از هر حسابی‌ مبرا می‌سازد. او مظهر اراده‌ و فعل‌ خداوند است‌ وخداوند وی‌ را "دوست‌" خود ساخته‌ است‌ زیرا وی‌ همه‌ افعال‌ و اوامر و كل‌اراده‌ و وجود پروردگارش‌ را در خویش‌ پذیرا شده‌ است‌ و به‌ خداوند پاسخی‌كامل‌ و خالصانه‌ و صادقانه‌ داده‌ است‌ و تكبّر و انكار و مكر نكرده‌ است‌.

پس‌ خداوند بواسطه‌ هر دم‌ و بازدمی‌ كه‌ به‌ انسان‌ می‌دهد از انسان‌همان‌ سئوال‌ واحد را می‌نماید و پاسخ‌ می‌طلبد كه‌:

آیا این‌ كیست‌ كه‌تنفس‌ را در تو ممكن‌ می‌كند؟
آیا تو به‌ اراده‌ خودت‌ نفس‌ می‌كشی‌؟

آیاقلب‌ تو به‌ اراده‌ تو می‌زند؟

آیا این‌ تو خودت‌ هستی‌ كه‌ زنده‌ای‌؟

آیا توئی‌ یامن‌؟

و نیز نهایتاً ادامه‌ كامل‌ شده‌ آن‌ سئوال‌:

و آیا آن‌ كه‌ پاسخ‌ می‌دهدكیست‌؟ توئی‌ یا من‌؟ مُسلّماً جواب‌ درست‌ همواره‌ و تا به‌ آخرش‌ "تو"است‌.

به‌ لحاظ‌ معارف‌ قرآنی‌، "زنده‌" (حَی‌ّ) و "وجود" از اسماء و صفات‌خداست‌ و خدا در هیچ‌ چیزی‌ شریك‌ و شبیه‌ ندارد.

مقام‌ توحید

و انسانی‌ كه‌ به‌ تمام‌ و كمال‌ و با دل‌ و جان‌ و تن‌ خویش‌ و در لحظه‌ به‌لحظه‌ حیات‌ خویش‌ مشغول‌ پاسخ‌ مثبت‌ دادن‌ به خداست‌ و غرق‌ در "تو"می‌شود بدان‌ معنا نیست‌ كه‌ "خدا" می‌شود. چنین‌ انسانی‌ نه‌ "من‌" است‌ ونه‌ "تو" بلكه‌ به‌ مقام‌ "او" (هو) می‌رسد كه‌ مقام‌ توحید است‌:

یگانگی‌ِ من‌ـتو! یگانگی‌ خالق‌ و مخلوق‌!

و "او" مقصود خداوند از خلقت‌ جهان‌ وجهانیان‌ است‌ و محبوب‌ خداست‌.

"او" (هو) محصول‌ "آری‌" گفتن‌ كامل‌به خداست‌. "او" محل‌ِ آری‌ گفتن‌ كامل‌ِ خدا به‌ خویشتن‌ است‌. او مظهركمال‌ رحمت‌ و عشق‌ خداوند در عالم‌ خاك‌ است‌. خداوند، "او" را بر خودترجیح‌ داده‌ است‌ یعنی‌ جانشین‌ خود نموده‌ است‌ و از خود گذشته‌ است‌ و لذا زین‌ پس‌ از همه‌ افراد بشری‌ درباره‌ "او" سئوال‌ می‌كند نه‌ درباره‌ خودش‌:"آیا او حق‌ است‌ یا نه‌؟"

هر كه‌ با دل‌ و جان‌ پاسخ‌ مثبت‌ دهد از الطاف‌ "او"برخوردار می‌شود و رستگار می‌گردد و هر كه‌ جواب‌ منفی‌ و یا مذبذب‌ دهدبه‌ عذاب‌ مبتلا می‌گردد. این‌ سئوال‌ در بیان‌ واضح‌تری‌ چنین‌ است‌:

آیاعشق‌ مرا نسبت‌ به‌ انسان‌ می‌پذیری‌ یا نه‌؟

بیان‌ مستقیم‌تر این‌ سئوال‌چنین‌ می‌شود:

"آیا تو هم‌ حاضری‌ چون‌ او برجای‌ من‌ قرارگیری‌ یا نه‌؟

"یعنی‌ "آیا عشق‌ مرا نسبت‌ به‌ خودت‌ می‌پذیری‌ یا نه‌؟"

یعنی‌

آیا عشق‌ رامی‌پذیری‌ یا نه‌؟

یعنی‌ نه‌ من‌ و نه‌ تو فقط‌ "او". "او" (هو) همان‌ "عشق‌است‌.

فقط‌ "عشق‌" است‌ كه‌ همواره‌ مورد سئوال‌ است‌ و لاغیر. مترادف‌ِ دیگرِ"عشق‌" در وادی‌ منطق‌ همانا "سرنوشت‌" است‌ كه‌ معنائی‌ جز جانشینی‌خدا بر جای‌ انسان‌ ندارد و بالعكس‌.

آن‌ كه‌ حق‌ِ سرنوشت‌ خویشتن‌ را عین‌عشق‌ پروردگار نسبت‌ بخود می‌یابد و می‌فهمد و می‌پذیرد و شكرش‌ رابجای‌ می‌آورد به‌ آن‌ سئوال‌ پاسخ‌ مثبت‌ داده‌ است‌ و خدارا پذیرفته‌ است‌یعنی‌ سرنوشت‌ را، عشق‌ را. و عذاب‌ را دفع‌ نموده‌ است‌. زیرا معنای‌ "جبر"را مبدّل‌ به‌ "عشق‌" نموده‌ است‌ یعنی‌ حق‌ِ جبر یا سرنوشت‌ را درك‌ كرده‌است‌. و این‌ یعنی‌ سرنوشت‌ خود را تبدیل‌ نموده‌ است‌ بواسطه‌ معرفت‌،معرفت‌ بر نفس‌ خویشتن‌!

پس‌ آن‌ سئوال‌ نهایتاً به‌ این‌ بیان‌ در می‌آید:

ای‌ انسان‌ آیا بالاخره‌نمی‌خواهی‌ بفهمی‌ كه‌ چرا چنین‌ محكوم‌ به‌ سرنوشت‌ هستی‌ و تا این‌ حدبیچاره‌ و مجبوری‌؟

ای‌ انسان‌ آیا بالاخره‌ نمی‌خواهی‌ خودت‌ را بشناسی‌؟

آیا نمی‌خواهی‌ حق‌ این‌ بی‌خودی‌ات‌ را درك‌ كنی‌؟[19]

راه از خود تا خودآ

كل راه دين و راه وجوديابي انسان در جهان همان راه از خود تا خداست. و خداوند وجودي از خود و بخود و در خود است يعني خودآست. پس اين همان راه از خود تا خودآست.

يعني

راه وجوديابي جز راه به خود آمدن و خود آئي نيست كه همان راه عرفان نفس مي باشد.

و خداوند همان خودآي ازل و مطلق است و لذا اين راه سراسر رجعت است در دو قوس صعود و نزول و در دو خلقت تشريعي و تكويني. و اين حركت سراسر جوهري است يعني باطني و روحاني و ذاتي و غير عليّتي!

هفت مرحله راه عرفان نفس

و ما اين حركت را در هفت مرحله تقسيم نموده ايم:

سير در خود

سير از خود به سوي خلق

سير از خلق به سوي حق (امام– انسان كامل)

سير از حق به سوي خدا (قيامت– لقاءالله)

سير از خدا در خدا (فناي از خود عدمي و بقاي در خودآ– خلافت انسان بر جاي خدا)

و دوباره سير از خدا به سوي خلق (رسالت)

و سير از خلق به سوي خود (امامت– خلافت خدا بر جاي انسان)

كه اين مقام خودآئي انسان و مقام انسان كامل است كه مظهر وجود ميباشد.

ولي بين اين مراحل تفكيكي قائل نشده ايم. زيرا اين تقسيم بندي ارزش اجرائي و برنامه ريزي ندارد و فقط بكار معرفت شناسي مي آيد و در عرفان عملي بيشتر گمراه كننده است تا هدايت بخش!

درست مثل هفت زمين و آسمان كه ارزش نجومي ندارد ولي ميزان كبيري در خودشناسي است كه آدمي در كجاي اين راه لامتناهي است در آغازش، ميانه اش و يا در آستانه اطلاق حق!

من عمري در جستجوي كسي بودم كه لااقل اندكي بهتر، عاقلتر، عاشقتر و پاكتر از من باشد كه تا به ابد پرستنده و خادمش باشم و در او احساس وجود كنم. هيچكس در خودش بخودي خود هيچ هم نيست و اين سرّ جستجوي امام است!

خدا در پشت بام آسمان

ولي متأسفانه اكثر آدمها خدا را در پشت بام آسمان و امام يا محبوب را در قبرستان مي خواهند تا بتوانند از شيطان در ذهن خود يك فرشته، خدا يا امام بيافرينند و تا ابد عزاداري كنند تا شفاعت شوند شايد! [20]

معرفی کتاب خداشناسی

کتاب خداشناسی امامیه،اثر استاد علی اکبر خانجانی.برای دانلود کلیک کنید.

کتاب خداشناسی طبیعی،اثر استاد علی اکبر خانجانی.برای دانلود کلیک کنید.

کتاب خداشناسی اجتماعی، اثر استاد علی اکبر خانجانی .برای دانلود کلیک کنید.

کتاب خداشناسی عرفانی، اثر استاد علی اکبر خانجانی. برای دانلود کلیک کنید.

کتاب خداشناسی ربوبی، اثر استاد علی اکبر خانجانی. برای دانلود کلیک کنید.

****

فهرست منابع

[1] از کتاب فرهنگ خان جانی،صفحه30،اثر استاد علی اکبر خانجانی. برای دانلود کتاب صوتی فرهنگ خان جانی کلیک کنید.

[2] از کتاب فرهنگ خان جانی،صفحه4،اثر استاد علی اکبر خانجانی

[3] از کتاب فلسفه جهانی دین، صفحه 11و16، اثر استاد خانجانی. برای دانلود کتاب فلسفه جهانی دین کلیک کنید.

[4] از کتاب بارانداز حکمت،صفحه 90،اثر استاد علی اکبر خانجانی. برای دانلود کتاب صوتی بارانداز حکمت کلیک کنید.

[5] از کتاب محاق،صفحه58،اثر استاد خانجانی. برای دانلود کتاب محاق کلیک کنید.

[6] از کتاب بارانداز حکمت،صفحه 17،اثر استاد علی اکبر خانجانی.

[7] از کتاب خلقت دوباره،صفحه 15،اثر استاد علی اکبر خانجانی. برای دانلود کتاب خلقت دوباره کلیک کنید.

[8] از کتاب دائرة المعارف عرفانی،جلد دوم،صفحه 84،اثر استاد علی اکبر خانجانی. برای دانلود دائرة المعارف عرفانی کلیک کنید.

[9] از کتاب دائرة المعارف عرفانی،جلد دوم،صفحه 116،اثر استاد علی اکبر خانجانی

[10] از کتاب دائرة المعارف عرفانی،جلد دوم،صفحه 126،اثر استاد علی اکبر خانجانی.

[11] از کتاب دائرة المعارف عرفانی،جلد دوم،صفحه 207،اثر استاد علی اکبر خانجانی.

[12] از کتاب دائرة المعارف عرفانی،جلد چهارم،صفحه 174،اثر استاد علی اکبر خانجانی.

[13] از کتاب دائرة المعارف عرفانی،جلد چهارم،صفحه 215،اثر استاد علی اکبر خانجانی.

[14] از کتاب دائرة المعارف عرفانی،جلد چهارم،صفحه 233،اثر استاد علی اکبر خانجانی.

[15] از کتاب دائرة المعارف عرفانی،جلد چهارم،صفحه 244،اثر استاد علی اکبر خانجانی.

[16] از کتاب دائرة المعارف عرفانی،جلد چهارم،صفحه 263،اثر استاد علی اکبر خانجانی.

[17] از کتاب نامه های عرفانی،نامه پنجاه و یکم،صفحه143،اثر استاد علی اکبر خانجانی. برای دانلود کتاب نامه های عرفانی کلیک کنید.

[18] از کتاب دائرة المعارف عرفانی،جلد پنجم،صفحه 274،اثر استاد علی اکبر خانجانی.

[19] از کتاب معماهای عرفانی،صفحه67،اثر استاد علی اکبر خانجانی. برای دانلود این کتاب کلیک کنید.

[20] از کتاب از خود تا خودآ،صفحه4،اثر استاد علی اکبر خانجانی. برای دانلود کتاب از خود تا خودآ کلیک کنید.

خداخداشناسی
استاد علی اکبر خانجانی،آخرالزمان شناسی،قیامت شناسی،انسان شناسی، ابرانسان، انسان کامل،ناجی موعود،امام زمان،علائم ظهور،عرفان،زندگی درمانی،شناخت درمانی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید