
هیچکس نگفت که مولوی چه بلایی بر سر شمس آورد و شمس چه خون دلی از مولوی خورد و نهایتاً بهواسطه سوءظنهای بی پایان مولوی به شمس بود که تیغ تردید و انتقام مولوی از آستین پسرش بیرون آمد و خون شمس را در منزل مولانا ریخت
و عزیرترین و عاشقترین میهمان تاریخ بدست فرزند میزبانش در خانه میزبان کشته شد آن هم میزبانی که با چه اصراری شمس را به خانه کشاند و شمس بارها گریخت و بازش گرداند وبلاخره خونش ریخت.
و آنگاه سالها مات و مبهوت ماند و به ناگاه به خود آمد که این میهمان که بود و او چه کرد. و آنگاه در فراق شمس و جنایتی که از نفسش آشکار شده بود به جنون آمد و شبانه روز بر دور خود میچرخید و شعر میگفت.
مولانا فیلسوف، ریاضیدان، ادیب، فقیه، مفسّر قرآن، شیخ شریعت و پیر طریقت و امام جمعه شهر چون به شمس رسید به خود آمد و غایت جهل و کفر و نفاق خود را دید ولی دست از میراث پدری نکشید و خواست شمس را با نژاد خود پیوند زند تا نژادش را جاودانه سازد.
لذا بجای اینکه به همراه شمس برود او را بزور زندانی خانه خود نمود تا ایل و تبارش را هم هدایت کند.
شمس قربانی نژاد پرستی مولوی شد. گویی که میبایستی خون شمس بدست نژاد مولانا و در خانه او ریخته میشد تا در رگهای مولوی جاری میگشت تا مولوی همه غزلیاتش را از زبان شمس بیان کند.
مولوی به ناگاه از آنهمه مقامات علمیو اجتماعی و دینی خود ساقط شد و هیچ راه گریزی از شمس نداشت. نه با او و نه بی او میتوانست زیست.
حتی دخترکی از خاندانش به عقد شمس درآورد تا به نژاد خویش ملحقش سازد ولی چندی نکشید که خون نو داماد پیر بدست پسر مولوی بر زمین ریخت و جسدش در چاه انداخته شد و این راز تا ابد سر به مُهر باقی ماند.
مولوی پسرش را قصاص نکرد چرا که میدانست پسرش مجری تردیدهای پدر بود. حافظ اسرار الهی کس نمیداند خموش!
و بدینگونه بزرگترین افسانه عشق و عرفان تاریخ بوقوع پیوست و جاودانه ترین اثر معنوی پدید آمد و نور هدایت عاشقان گردید.
منبع:
دائرة المعارف عرفانی، جلد ششم، فصل دوم، فلسفه عرفان | اثر استاد علی اکبر خانجانی:
استاد علی اکبر خانجانی مولف بیش از 179 جلد کتاب با موضوعات مختلف می باشند که همگی آثارشان بصورت رایگان در اختیار عمومی قرار دارد:
https://khanjany.org/product/theosophical-encyclopedia-6-audio/