یکی دیگر از تصورات عرصهی واژگونسالاری بشر این است که میپندارد زنان اسوهی عشق هستند و مردان هم مظهر عقل. چنین باوری مستلزم این است که انسان توانسته باشد واقعاً وارونه و کلهپا شده باشد و روان و ادراک و حواس خود را واژگون نموده باشد. درک جریان این وارونگی البته از اسرار وجود انسان است که اصلا چگونه چنین واژگون شدنی ممکن است و آدمیبا خود چه میکند که چنین میشود؟
مرد همواره عاشق است و زن تا ابد قدرت این عشق را ندارد، و لذا همواره در تدارک امتحان عشق مرد است تا شاید اثبات شود. زن جز اندیشهگری و مکر و تدبیر و محاسبه در قبال عشق مرد کاری ندارد و تمام همّ و غمّش این است که بتواند عشق مرد را فهم کند و خودش هرگز کمترین عشقی ندارد و فقط مجذوب عشق مرد است. این واقعیتی عینی و محسوس و معقول از این دو موجود و رابطهشان است. پس چگونه است که زن را عاشقِ اهل عاطفه و محبت میپندارند و مرد را هم موجودی خشک و بیعاطفه و صرفاً اهل عقل و حساب.
البته پر واضح است که علم و فن ربطی به عقلانیت ندارد و یک احمق هم میتواند یک دانشمند شود و همواره احمق باقی بماند که معمولاً هم احمقترین آدمها را میتوان از میان دانشمندان قلمرو تکنولوژی پیدا کرد.
درست است که عقل زن در قلمرو عشق، همواره در مدار مکرش عمل میکند و چنان لطیف و پیچیده است که برای مرد یک عمر به طول میانجامد تا کشف نماید و شاید هم هرگز. و این هم بدان معنا نیست که مردان مکار نداریم. ولی سخن از عمومیت بشر است. عقل در معنای واقعی کلمه - که همان احاطه بر اراده و تمرکز زندگی است - پدیدهای تمام دینی است و هر زن یا مردی در دین صاحب درجهای از عقل است. ولی سخن بر سر پیچیدگی اندیشه است که در روابط بشری و مخصوصاً روابط زن و مرد پدید میآید که پیچیدگیاندیشهی «علمی- فنی» در مقایسه با آن بس حقیر است؛ زیرا دارای حدود و قانونمندی است. ولیاندیشه گری در رابطهی زن و مرد لامتناهی میباشد.
اندیشهی زن در قبال مردِ عاشق، تماماً بر محور زیر سلطه کشانیدن ارادهی مرد و فرمانروایی مطلقه بر او است. باید گفت که این تعقل بر دیگری است؛ زیرا تعقل یعنی به بند کشیدن و مسلط شدن و سوار گشتن و راندن. عقل دینی تعقل بر خویشتن است. و زن در تعقل بر مردان، بهویژه مردان غیر مؤمن، موفق است و اگر این تعقل را دربارهی خودش به کار گیرد، یکشبه از قدّیسین و عارفان خواهد شد.
پس این تعقل در ذات زن حضور دارد و در رابطهی عشق مرد، به حرکت و خلاقیت درمیآید؛ همانطور که عشق هم در ذات مرد حضور دارد و در رابطه با یک زن عاقل به حرکت و جنبش درمیآید. زیرا آنچه که مردی را عاشق بر زن میکند، همین تعقل زن دربارهی مرد، جهت به دامانداختن او است.این تعقل، غریزی است؛ همانطور که آن عشق. این عشق و عقل، متقابلاً معلولِ یکدیگرند.
اصولاً عقل زنانگی، تمام بر مدار عاشق کردن مرد و مسلط شدن بر او است، و لذا تمام محصولات این عقل، مکرها و کیدها و حیلههای حیرتآور است که مبدل به افسانهها شده است. یکی از شگردهای عقلانی زن این است که با کرشمهای به مرد آری گوید و سپس تا مدتها از او روی برمیگرداند و او را انکار مینماید تا کاملا عاشق و تشنهاش نماید.
تعقل فاز دوم زن همان پدیدهی ناز او است که مرد را تا حماقت کامل به پیش میراند و گاه دیوانه میسازد. و آن تبدیل نیازهای خود به نیازهای مرد است تا مرد نیازهای زن را با منّت و التماس برآورده سازد. حال تصدیق کنید که کدامیک مظهر عقل است؟ عقل مردانه فقط در قلمرو دین و معرفت نفس پدید میآید و در قلمرو عشقش تحلیل میرود. عقل در مرد آخرین پدیده است؛ همانطور که عشق در زن آخرین پدیده است، اگر نوبتش برسد. زن اگر اهل دین باشد میتواند عقل مکارانهاش را تبدیل به عقل سلیم نماید و خود را رستگار سازد که آن فائق آمدن بر عشوه و ناز خویشتن است و بعد از این نوبت عشق زن است.
منبع:کتاب دایره المعارف عرفانی جلد اول،فلسفه آدم و حوّا ،اثر استاد علی اکبر خانجانی