nejat akharzamain
nejat akharzamain
خواندن ۲۶ دقیقه·۱۰ روز پیش

ناجی موعود

ناجی و امام زمان همواره حاضر است
ناجی و امام زمان همواره حاضر است


فهرست مطالب

دربارۀ ناجی.

ناجی مذهبی-تاریخی.

ناجی مسیحیت..

ناجی بودائیان.

سنت فرانچسکو.

حلاج.

ابر انسانِ نیچه.

دٌن کیشوت..

مسئله نجات بشر.

راه نجات و منجیان ِ بشر.

ظهور ناجی آخرالزمان.

فلسفۀ انتظار ظهور ناجی.

ناجی موعود

فرهنگ نجات..

چه نباید کرد ؟

آیا بنظر شما مهدی موعود یا مسیح موعود واقعیّت دارد؟

ناجی آخرالزمان.

منابع:

دربارۀ ناجی

ناجی مذهبی-تاریخی

چند ناجی ادبی ــ افسانه ای مشهور داریم و چند تا ناجی مذهبی ــ تاریخی ِ معروف . نمونۀ دستۀ اوّل عبارتنداز "رستم دستان" که خالقش فردوسی حکیم است و "دُن کیشوت" که خالقش "سروانتس" حکیم اسپانیائی می باشد .

ناجی مسیحیت

و نمونۀ دستۀ دیگر یکی حضرت مسیح(ع)است که مسیحیان جهان در انتظار ظهورش می باشند و دوّمی حضرت مهدی(ع)است که مسلمانان جهان در انتظار ظهورش می باشند تا جهانیان را نجات دهد که این اعتقاد و انتظار در شیعه جدّی تر و معلوم و معرّفی شده است و در اهل تسنّن بصورت اعتقاد ضمنی و نسبی و نامعلومی وجود دارد و نام مشخصی هم ندارد .

در فرقه های مسیحی نیز مسئلۀ انتظار ظهور مجدد مسیح(ع) بعنوان ناجی عالم بشریت ، تفاوتهائی دارد که خود از دلایل بنیادین تفرقه در مسیحیت بوده است همانطور که مسئلۀ مهدی موعود در جهان اسلام . البته مشابه چنین انتظاری در مذهب بودا(ع) هم وجود دارد ولی هرگز به معنا و جدیِت مسلمانان و مسیحیان نمی باشد و مفهوم نجاتِ جهانی بشر را بهمراه ندارد و بلکه امری اساساً خصوصی و باطنی می باشد ویک واقعۀ تناسخی برای اهل معرفت نفس بشمار می آید و نجاتی فردی است نه اجتماعی .

ناجی بودائیان

عموماً بودائیان معتقدند که در هر عصری یک بودای زنده ای وجود دارد که مظهر روح همان بودای اوّلین است . یعنی روح بودا در هر عصری در کالبد یکی از عارفان و متّقیان لایق وارد می شود و این به معنای رجعت جاودانۀ بودا در میان بشر است و او را جز انگشت شماری نخواهند شناخت و آن انگشت شمار نیز کسانی هستند که به عطش و سعی کافی برای رستگاری و نجات خود رسیده باشند .

و البته چنین اعتقادی از نجات و انتظار منجیِ فردی ، مختص بودائیان نیست و در فرقه هائی از مسیحی و مسلمان بطور خصوصی وجود دارد که این واقعه را " تجلّی " می نامند که واژۀ خاص شیعی ِ آن " ولایت " و " خلافت " (جانشینی) است .

سنت فرانچسکو

در تاریخ مسیحیت قدّیسینی ظهور کرده اند که گویا محل ظهور مجدد حضرت مسیح بوده وحتّی آثار مصلوبیّت بر دستها و پاهایشان پدید آمده است که یکی از مشهورترین آنها " سنت فرانچسکو " است که گویا مربوط به حدود شش تا هفت قرن پیش می باشد که به زبانی محل تجلّی و ولایت و خلافت حضرت مسیح(ع) محسوب می شوند .

حلاج

مشابه این امر در جهان اسلام هم گزارش شده است که برخی مشهورترند و کسانی چون حلاّج یکی از آنهاست که ماسینیونِ فرانسوی اسلام شناس معاصر وی را مظهر مسیح موعود می داند و شعبه ای از تصوف اسلامی هم او را تجلّی مهدی موعود می دانند. در تاریخ اخیر جهان اسلام نیز افراد زیادی دعوی مهدویت کرده اند که یکی از مشهورترینش سید علی محمد باب است .

ابر انسانِ نیچه

بهرحال هر یک از این ظهورات راست یا جعلی فرقه ای را هم پدید آورده است و این بدان دلیل است که همواره مردم بطور آگاه و ناآگاه در انتظار ناجی هستند و این انتظار ، خاصّ فرقه و مذهب مشخصی هم نیست بلکه یک پدیدۀ عام بشری است.

در هندوستان همواره در آن واحد دهها نفر وجود دارند که خود را مظهر رجعت بودا می دانند و عده ای را گرد خود جمع آورده اند و برخی از آنها به شیّادی مشهورند . و این مسئله امری صرفاً عامیانه و خرافی هم نمی تواند باشد مثلاً نابغۀ ملحد منشی مثل نیچه که بنیاد مذهب را در آثارش برانداخته است وهر اعتقادی را خرافه و جهل می خواند نهایتاً یک ناجی جدیدی تحت عنوان " ابر انسان " در کتاب " این چنین گفت زرتشت " خلق کرده است که شباهت زیادی به شخصیت تاریخی مهدی موعود دارد و قرار است بزودی ظهور نماید و ریشۀ جهل و بدبختی را در جهان براندازد .

و هنگامی که نشانه های این " ابرانسان " را در کتابش مورد تأمل قرار می دهیم می بینیم که اندیشه و روحیاتش تا چه حد شبیه بودا نیز می باشد و شبیه اندیشۀ عارفان بزرگِ اسلام همچون شمس تبریزی .

شاید بتوان " ابر انسان " نیچه را هم در ردیف ناجیان ادبی - افسانه ای قرار داد زیرا ناجی نیچه نه تنها تاکنون تبدیل به اعتقادی هرچند اندک در میان پیروانش نشده است و اعتقاد راسخ شبه مذهبی ای را پدید نیاورده است بلکه یک ناجیبشدّت ضد مذهبی است (آن مذهبی که در نزد اکثر مردم جهان است) هرچند که این ضدیت با مذهب عوام از بزرگترین ویژه گیهای همۀ ناجیان در مذاهب گوناگون است.

همانطور که مثلاً در روایت آمده که حضرت مهدی(ع)در ظهور جهانی اش پیش از هر گروه دیگری، ازمسلمانان و سید آل محمد خواهد کشت . ضدیت بودا با کلیۀ مذاهب هندو نیز مشهور است . حضرت مسیح هم که خود از نسل بنی اسرائیل و ناجی بنی اسرائیل بود بدست روحانیت بنی اسرائیل محاکمه شد . همانطور که امامان ما نیز همه بواسطۀ مسلمانان محاکمه شدند و به قتل رسیدند .

به غیر از ناجیان مذهبی که بصورت اعتقادی تاریخی در میان مردم وجود دارند ناجیان دیگری هستند که ما دو نمونه از آن را از فردوسی و سروانتس معرفی کردیم که دوتا ادیب حکیم هستند یکی از شرق و دیگری از غرب. ناجی اندیشۀ فردوسی (رستم) سیمائی کهن و اسطوره ای دارد و در نزد بشر معاصر فقط به عنوان یک اثر ادبی و تفسیری و هنری مطرح است و مجذوبیتی عینی و حیاتی ایجاد نمی کند و بنظرمی رسد که یک ناجی منقرض شده است و چنگی به دل اکثریت نمی زند .

دٌن کیشوت

" دٌن کیشوت " هم هر چند که به لحاظی بی شباهت به رستم نیست (جنگ با غولها و دیوها و شیاطین و ارواح خبیثه) ولی ماهیت درونی اش شباهت شدیدی به ناجیان انقلابی و روشنفکر و اهل کتاب در قرون جدید دارد . یعنی یک ناجی روشنفکر مآب است که هنوز اسیر اوهام عصر اسطوره ها می باشد و اگر " دُن کیشوت " یک گام دیگر جلوتر بیاید و روشنفکرتر شود سیمائی مشابه مارکس و مائو و گاندی بخود می گیرد . یعنی " دن کیشوت " ناجیعصر انتقالی از اسطوره به واقعیت است .

سیمای مدرن تری از " دن کیشوت " را می توان در کسانی چون تولستوی درک نمود و به لحاظ زندگی ظاهری هم بین دن کیشوتِ خیالی سروانتس و تولستوی واقعی شباهت حیرت آوری وجود دارد .

هر دو ملّاک بزرگ هستند و بواسطه مطالعۀ کتابها انقلابی می شوند و املاک خود را به رعیّت ها می بخشند و میل به نجات بشریت پیدا می کنند .

انقلابیون عصر جدید جهان هر یک دن کیشوت واقعی اند : برخی موفق و برخی ناموفق که بر طیفی که یک قطبش تراژدی و قطب دیگرش کمدی است در حرکت می باشند .

و خود " دن کیشوت " کاملترین اسوۀ تراژِیک – کمیک جماعت روشنفکر انقلابی است که بین افسانه و واقعیت در جدالی جنون آمیز است .

" دن کیشوت " نخستین طنز سیاه در ادبیات جهان است و در عین حال طنزتر و سیاه تر از آن تاکنون هم پدید نیامده است و در کل تاریخ ادبیات غرب و شرق جهان بی نظیر و حیرت آور است .

مسئله نجات بشر

مسئله نجات بشر و میل به نجات دادن جامعه در هیچ اثر ادبی تا این حد عالی و عمیق و لطیف و واقعی آشکار نشده است . با اینکه هر قطعه و واقعه ای از این داستان به اندازۀ کافی خنده آور است ولی بندرت کسی جرأت می کند که بخندد . تا خنده ای می خواهد بر لب آید می پژمرد و تبدیل به اندوهی وصف ناپذیر می شود . خنده و اندوه حاصل از این اثر در نوع خودش منحصر بفرد و غیر قابل تکرار است . اگر بخواهیم مشابهی از این طنز سیاه در عالم هنر پیدا کنیم شاید سینمای چارلی چاپلین مناسب باشد ، با این تفاوت که سروانتس یک پیشگوئی بزرگ تاریخی کرده است :

پیشگوئی جهانی و نه قومی و فرقه ای . حال آنکه چارلی چاپلین فقط یک کُپی از واقعیت موجود برگرفته است .

رستم یک قهرمان و ناجی امّی و اُمّل است و در نزد بشر متمدن امروز محلی از اعراب ندارد و حتی به عنوان یک قصه هم جذابیتی ندارد . " دن کیشوت " هم پدر جدّ کل روشنفکری انقلابی در تاریخ معاصر جهان است با این تفاوت هر چه که از دن کیشوت دورتر شده و به این طرف می آئیم قهرمانان روشنفکر و کتابی هم قلّابی تر و حقّه بازتر از آب در می آیند همانطور که پهلوانان ِ ایران زمین .

خیلی آسان می توان دن کیشوت را اسوۀ حماقت روشنفکری دانست و ردّش نمود . دن کیشوت را می توان ساده لوحی دانست که با مطالعه کتب اسطوره ای و پهلوانی بکلی دچار تناسخ و استحاله روانی و اصلاً جنون گردیده و خود را قهرمان و ناجی جامعۀ خود یافته است و به همۀ اموال و املاک خود پشتِ پا زده ونوکر ساده لوح تر از خودش هم مریدش گردیده و برای نجات مردم از چنگال ستم قیام نموده و بازیچه تفریح دربار گردیده است و نهایتاً که متوجه این امر می شود از غصه دِق می کند .

در اینجا ارباب و نوکر هر دو یکی شده اند و می خواهند بنیاد ارباب – رعیّتی را از میان براندازند . پس می بینیم که دن کیشوت هم مثل رستم بغایت ساده لوح و امّل و در نظر همه مظهر بلاهت و حماقت است .

اگر دن کیشوت و رستم دستان در قیامشان شکست می خورند دلیلش آن است که مردم عصرشان بیسواد بودند و اهل کتاب نشده بودند و تنها کسانی که نظرشان به دن کیشوت جلب می شود و او را آدمی جذاب می یابند آن با سوادان مقیم دربار (کانون ستم) هستند که او را بازیچۀ جدیدی برای تفریح خود می یابند و با استفاده از وی یک تأتر واقعی و طولانی مدتی ترتیب می دهند تا لذّت ببرند .

قهرمانی و منجی گری اش را می پذیرند و می ستایند و طبق یک سناریو او را به بازی می گیرند هم او را در نزد خودش پوچ می سازند و هم در نزد مردم و هم کلی موجب تفریح است . مثل بسیاری از انقلابیون جدید که کمابیش نادانسته چنین نقش هائی را در سناریوهای پشت پردۀ امپریالیستی ، بر عهده دارند و قربانی می شوند .

آدمی به لحاظ عقل مادی به ریش دن کیشوت می خندد ولی به لحاظ درک وجدانی به حال او گریه اش می گیرد . کل انقلابیون و انقلابات مدرن عموماً همین وضع را دارند . درک این کمدی تراژیک مستقیماً مربوط می شود به درک مسئله کتاب و اهل کتاب. و همه فلاسفه و علمای قدیم که از نخستین باسوادان تاریخ جوامع محسوب می شوند کمابیش سرنوشت و سنتی چون رستم و دن کیشوت داشته اند . یعنی آنان که از اوضاع گذشتگان خود با خبر می شدند (بواسطه کتاب) به شور و انقلاب می آمدند و میل به نجات مردم پیدا می کردند در اسارت گروه قلیلی که آنها هم اهل کتاب و سواد و خبر بودند (شاهان و درباریان) یعنی نبرد بین اهل کتاب :

نبرد بین بانیان کتاب (سواد) و پیروان (مقلدان) کتاب . آنهائی که کتاب وجود خود را می خواندند و آنهائی که کتاب دیگران را می خواندند .

سلسله جنبان دسته اول انبیاء هستند و خاصه صاحبان کتاب که غایتشان به اولیاء می رسد و به مقام خموشی . و این خاموشان همان ناجیانی چون بودا و مسیح و مهدی(ع)می باشند .

و سلسله جنبان دسته دوم که در واقع پیروان و مقلدان انبیاء محسوب می شوند مصلحین می باشند که غایتشان به سیاست و ریاست و حکومت میرسد که اوج تبلیغات و نطق است .

و این دو دسته مرتباً از هم دور میشوند تا در نقطه مقابل و متضاد یکدیگر قرار می گیرند: کتاب آفرینان و کتاب خوانان .

دستۀ اول اهل هدایت و سلامت بودند و دستۀ دوم اهل سلطه و سیاست . دستۀ اول می خواهند که بشر را به وجود خودش رجعت دهند تا کتاب وجود خود را بخواند و دستۀ دوم می خواهند که بشر را به خودشان دعوت کنند و به پیروی از خودشان بکشانند و بر بشریت سلطه یابند و بشر را از وجود خود بیگانه سازند و لذا کتاب خوانی و سواد آموزی و تفسیر را رایج کردند .

دستۀ اول بانی خود– شناسی بودند و دستۀ دوم حامی دیگر – شناسی . دستۀ اول به خداشناسی می خواندند و دستۀ دوم به مردم شناسی (البته از طریق کتاب ِ منسوب به پیامبر) .

دستۀ اول و مؤمنان و رهروان حقیقی آنها که همواره انگشت شمارند ، آن راهی را که دستۀ دوم و پیروانشان در کل تاریخ طی می کنند ، در طول عمر خود طی می کنند . پس دستۀ اول شارع و خاتم امر سلامت و سعادت و هدایت هستند ودستۀ دوم شارح و باسط همین امر می باشند : نجات و هدایت سریع و طویل .

از هر پیامبر یا عارف کاملی یک تمدن پدید آمده است و این تمدن چند هزار ساله همان راهی را طی کرده و نهایتاً به همان غایتی رسیده است که آن پیامبر یا عارف در طول مدت عمر خودش طی نموده است . و از همین رو به مردان حق، "پیر" می گویند و به برخی پیر کامل نیز می گویند .

یعنی در طی یک عمر معمولی و گاه کوتاه به اندازه یک تاریخ کامل ره پیموده است . بنابراین هرچند که بر حسب ظاهر راه انبیاء و اولیاء و عرفا در تضاد با راه عام بشری است ولی در دید بلند مدت راه واحدی است و یک راه بیشتر وجود ندارد و بانیان و فاتحان و پیشگامان این راه مردان حق هستند و مابقی بشریت به کندی و در طی هزاران سال در این راه گام برداشته اند .

راه نجات و منجیان ِ بشر

بنابراین راه انبیاء و راه بشر نه تنها تضادی با هم ندارد حتی به موازات هم نیز نیست بلکه یکی است . و بشریت بواسطه مخالفتی که با راه انبیاء دارد جبراً در این راه میافتد . زیرا برای مخالفت و عداوت با کسی بایستی او را تعقیب نمود و از او پیروی کرد . و اینگونه است راه نجات و منجیان ِ بشر .

کل بشریت در راه واحدی ره می پیماید خواه ناخواه . و هر فرد و گروهی در مرحله ای از این راه قرار دارد در آن ِ واحد . و لذا در اینجا می توان معنای آنچه که تجلّی و ولایت و حتّی تناسخ نامیده می شود را بهتر درک کرد . یعنی هر کس که در بین راه به مرحله ای می رسد با انسانهائی محشور و همراه و رفیق می گردد برخی ظاهراً و برخی هم باطناً .

آن حالت حشر باطنی به معنای تجلّی و یا تناسخ است که هر دو یک امر است و فقط بیان ویژۀ خود را در چهارچوب فرهنگ ها دارد . مثلا ً وقتی سالکی در شرایط وجودی ِ یک پیامبر و یا امام و عارفی قرار می گیرد درواقع همو می شود . مثلاً اگر نردبان تکامل را به هزار پله تقسیم کنیم همۀ کسانی که به پلّۀ 700 آن می رسند شخصیت و ویژگیها و صفات واحدی را از خود بروز می دهند . و این قاعده در هر پلّۀ دیگری نیز مصداق دارد . همانطور که در قرآن آمده است مثلاً انبیای اولوالعزم همه یکی هستند . همینطوراست در مورد صدیقین، شاهدان، صالحین، متقیان، مخلصین، اصحاب اعراف و... .

هر یک از این گروه صاحب مقام و مرحله ای از این راه واحدند و نیز کافران ، مشرکین ، منافقین ، مذبذبین ،مسلمین و مؤمنین و ... و همین قاعده شامل حال پیروان کتاب ها نیز می باشد و در واقع " اهل کتاب " گروهی واحدند هر چند که در بطن این گروه بزرگ درجاتی وجود دارد . و اهل کتاب و سواد مقلدان پیامبرانند (و نه مریدان ) و همواره سعی کرده اند که جای ِ خالی انبیاء را درمیان مردم پُر کنند و جانشین آنها باشند که البته هرگز نتوانسته اند .

ولی خط کلی و تاریخی این اهل کتاب خواه ناخواه خط انبیاء است و به همان ماهیت می رسد . در تاریخ معاصر جهان کسانی چون مارکس ، نیچه ، سارتر، علامه اقبال لاهوری ، گاندی ، شریعتی و خمینی ، لنین و مائو و کاسترو و خلیل جبران و فانون و عرفات و پولپوت و... از این نوع می باشند که البته هریک از اینها ویژگی دورانی و فرهنگی خاص خود را دارا می باشند . و به زبانی به قول یکی از آشنایان سابق ، هریک از اینها به تنهایی یک " پیامبر نیمه تمام " محسوب می شوند برای قوم خود و هریک از این انسانها در حکم ناجی می باشند که گروهی از بشریت را از بن بستی خارج کرده اند : بن بست فکری ، سیاسی ، اقتصادی ، مذهبی ، روانی ، و... . و هر یک درجه خاص خود را نیز در این مرحله دارا می باشند و تکرار یک وضع واحد نیستند .

و علیرغم تصوّر برخی ، در تاریخ هرگز وضعی تکرار نمی شود. و حتّی مسئلُۀ تجلّی و یا تناسخ نیز به معنای تکرار نیست بلکه به معنای تعالی انسانی در انسان دیگر (یا با انسانی دیگر) است .

پس می توان گفت که این منجیانِ اهل کتاب در مجموعۀ تاریخی خود از اول تا به آخرش ، به مثابۀ شرح و بسط کل راه و روش و محتوای دین یک پیامبر اولوالعزم می باشند که آخر ِ آنها حضرت محمد (ص) می باشد که خاتم پیامبران هست.

و غایت نهضت رهائی بخش این " اهل کتاب " به مهدی موعود(ع) می رسد که در واقع همان "محمد(ص)" است همانطور که نامش نیز " محمد " است یعنی از محمد اوّل تا محمّد آخر ، دوران ظهور نهضت های رهائی بخش " اهل کتاب " میباشد. یعنی اهل کتاب بتدریج بواسطۀ شکستهای خود خواه ناخواه به حقیقت محمدی می رسند و برای ظهورش آماده می شوند . همان طور که امثال نیچه نهایتاً به این امر رسیدند: از طریق نبرد بنیادی و تا به آخر با مذهب، به حق مذهب (ابرانسان) رسید . پس بشریت خواه ناخواه به راه انبیاء می رود و جز این راه دیگری وجود ندارد لذا همه خواه ناخواه در خط نجات و هدایت هستند : اکثراً با عداوت و اندکی هم با حُب . انّالِلّه و انّا الیه راجعون

اعتقاد به ناجییک امر ذاتی است که در آخرین بن بست های وجودی انسان آشکار می آید . این اعتقاد همانا کامل شدۀ اعتقاد به خداست : خدایی خاکی : امام . [1]

ظهور ناجی آخرالزمان

ظهور ناجی آخرالزمان در اوج این رویداد جهانی بصورت یک نیاز وجودی و نه اعتقادی ، قابل فهم است که بشریّت را از این وضعیّت نجات دهد پس این نجات روحانی است و نه بیرونی .

و البته بشری که در اسارت مطلق شیطان تکنولوژی است بدون شک در اسارت ستم صاحبان جهانی تکنولوژی هم هست . و ماهیّت این ستم بکلی متفاوت است و بسیار برتر و پیچیده تر و باطنی تر از ستم اقتصادی – سیاسی می باشد . این روح است که در تسخیر شیاطین است . و در حقیقت ناجیآخرالزمان رسول نجات روح انسان از اسارت تکنولوژی است و ابلیسی که در ذات تکنولوژی نشسته است و نه صرفاً ابرقدرتها که خود نیز در اسارت این ابلیس دیوانه شده اند .[2]

فلسفۀ انتظار ظهور ناجی

آدمی فقط به امیدها و انتظارات و آرزوهایش زندگی می کند. انسان تنها حیوان در انتظار است. حتی در انتظار زنده شدن و هستی یافتن . گوئی که حیات و هستی خاکی بشر در جهان برای او هیچ احساس و دریافتی از حیات و هستی ندارد. مسئله و معنای رستگاری هم دقیقاً رستن از مرگ و نابودی است.

بنابر این می توان گفت که شدت و عمق این انتظار است که بهمان شدت و عمق به انسان حیات و هستی میبخشد. پس هستی انسانی بشر از جنس انتظار است یعنی انسانیّت چیزی جز انتظار نیست: انتظار انسانیّت!

پس از این دیدگاه که دیدگاه ویژه تشیع است هستی یعنی انتظار و خاصّه ظهور ناجی !

مولانا می فرماید

«گر در طلب لقمۀ نانی ، نانی ».

بر همین اساس آدمی در انتظار و طلب هر چه باشد بتدریج همان چیز می شود یعنی هر که خدا خواست خودش خدا شد. پس منتظر ترین انسان بر آستانۀ حق ، خود مظهر حق است و منتظرترین انسان دربارۀ امام و ناجی ، خودش امام و ناجی می شود. همانطور که ذاکرترین انسان به درگاه پروردگار ، خود مظهر جمال و کمال خداوند و خلیفۀ او در جهان است.

انسان چیزی جز آرزویش نیست. این معنا در قرآن نیز مذکور است که :

«براستی آیا انسان چیزی جز تمنّای خویشتن است.»

یاد و عشق و انتظار هر چیزی آدمی را مظهر همان چیز می سازد . آدمی مخلوق عشق خویشتن است. هر عاشق صادقی بالاخره خودش مظهر معشوق می شود و این راز توحید و تجلّی معشوق در عاشق است.

آنکه منتظرتر است هست تر است. حتی خداوند نیز در قرآن می فرماید: که او نیز در انتظار مؤمنین است و از منتظرین است. پس خداوند مظهر اشد و اکمل انتظار است. زیرا او خود عشق است و عشق یعنی انتظار یعنی تحت نظر بودن [3]!

نامه ششم:

ناجی موعود

164- افسانه ناجیموعود نیز همچون همه باورهای دینی بشر در طول تاریخ معجونی از جهل و جنون و مالیخولیاست و تا آنجا رفته است که خود تبدیل به عنصری ضد نجات شده است و خصم هر نجاتی راستین است و مهد دجّالیت .

165- بنده تمام عمرم را بلاوقفه مشغول اندیشه و تحقیق درباره چند موضوع کلیدی بوده ام: مسئله آدم و حوا (رابطه زن و مرد)، تکنولوژی و نجات و امام زمان و ناجی موعود . و لذا همه آثارم بر محور این سه امر بسیج شده است .

166- ولی مسئله ناجیموعود و امام زمان غایت و کمال همه آثار من است و ترجیع بند همه اندیشه ها و آرای بنده محسوب می شود بطوریکه مجموعه آثارم را بایستی دائرة المعارف امام شناسی نامید .

167- و این مسئله صرفاً امری تئوریک هم نبوده است بلکه پا به پای تفکرات و تألیفاتم مشغول خدمت به مردم و نجات آنها از انواع بدبختی ها بوده ام . و ادعا می کنم که در این دوران کسی چون بنده با دردهای بشر مدرن دست و پنجه نرم نکرده است و بزرگترین طبیب و حبیب هفتاد و دو ملت و مذهب بوده ام و هیچکس انسان مدرن را چون من نمی شناسد از اشراف تا عوام ، از غنی تا فقیر ، از روستائی تا شهری ، از بیسواد تا دکتر و متخصص و از کافر تا مؤمن ، از زن تا مرد و کودک و از قاضی تا مجرم و از حاکم تا محکوم . و در این راه تمام هستی ام را قربانی کرده ام و کسی چون من چنین نکرده است .

168- پس طبیعی است که هیچکس چون من درباره نجات و ناجی موعود و امام زمان تفکر و تأمل نداشته باشد و با این معنا با تمام وجودم عجین هستم .

169- ادعا می کنم که هر کسی که از من طلب نجات نمود نجات یافت . بی هیچ رنج و هزینه و مزد و منّتی .

170- ولی تا به امروز اغلب قریب به اتفاق کسانی که بواسطه بنده نجات یافته اند پس از مدتی دوباره به جهل و جنون و مفاسد گذشته خود بازگشته اند و به عذابهائی برتر مبتلا شده اند و هیچکس هم از دیگران عبرت نگرفت .

171- یعنی بنده خود ناجیموعود همه روابط اجتماعی خود بوده ام به معنای کامل کلمه .

172- هر کسی از هر عذاب و ناکامی و بدبختی و مرض و فساد و مصیبتی که داشت به آنی نجات یافت و به وضعی رسید که به اعتراف خودش عین بهشت موعود بود که در تصورش هم نمی گنجید . ولی قدر این نجات را ندانست و بزودی از دستش داد . این یعنی چه ؟

173- این بدان معناست که بشریت هنوز لایق نجات نشده و استحقاق رستگاری نیافته است .

174- این بدان معناست که بشریت هنوز بایستی عذابها بکشد و عذابهای شدیدتر و غلیظ تر و لاعلاجتر و سوزاننده تر و نابود کننده تری را باید تجربه کند تا آنجا که آرزوی نابودی کند . و این آستانه نجات است .

175- این بدان معناست که بشریت نیازمند معرفتی بیشتر و عمیق تر است درباره خودش و زمانه اش و جهانی که در آن زندگی می کند و درباره همه خوشبختی ها و بدبختی هایش . و درباره معنای خیر و شر و سعادت و شقاوت و عذاب و نجات و راست و دروغ . و نیز درباره ماهیت علم و جهلش و کفر و ایمانش .

176- و مجموعه آثارم مهیا کننده روان و اندیشه بشر برای رسیدن به استحقاق نجات است . و این آثار چون بدست بشریت برسد و تبدیل به یک فرهنگ واحد جهانی شود آنگاه آماده ظهور جهانی ناجیموعود خواهد بود .

فرهنگ نجات

177- آثار بنده فرهنگ نجات جهانی را فراهم می آورد . این فرهنگ امام زمان است : فرهنگ نجات !

ناجی و امام زمان همواره حاضر است

178- در هر دوران و به هر زمین و زمانی ناجی موعود وجود دارد ولی مردمان آماده نجات نیستند و هنوز به جهل و جنون و جهنم خود دلخوش هستند . تا از تمامیت خود و علم و عقل و دین و سعادت و طرز فکر خود مأیوس نشوند و از زمانه خود و هر آنچه که پیشرفت و سعادت و خوشی نامیده می شود دل نکنند هنوز آماده نجات نیستند . ناجی و امام زمان همواره حاضر است این مردمند که غایب هستند .

179- با اینحال هر فردی در هر کجای عالم که به این استحقاق نجات رسیده باشد بواسطه یک ناجی زنده نجات خواهد یافت و هیچ تبعیضی در کار نیست و قرار نیست که کسی به آتش جهل و مفاسد دیگران بسوزد زیرا خداوند عادل و مهربان است . آنچه که از نجات دادن برتر و مقدم بر آن است بیدار کردن است از خواب جهل و جنونی که نامش پیشرفت و دیانت است .

دجال جهانی

180- امروزه دو دجال جهانی داریم دجّالی که در لباس علم و تکنولوژی و پیشرفت و رفاه پنهان است و دجّالی که در لباس دین و عرفان و معنویت و آزادی و برابری و عشق پنهان است . و بنده این هر دو دجّال را در سراسر جهان رسوا کرده ام .

181- بنده با قلم خویش دجّال را به قتل رسانیده ام و مدتی بطول می کشد تا خونش کاملاً بریزد و بمیرد تا بشریت بیدار شود .

استحقاق نجات
استحقاق نجات


مسیح و مهدی با هم ظهور می کنند

182- می دانیم که مسیح و مهدی با هم ظهور می کنند . مهدی بیدار کننده عقول و قلوب است و مسیح هم شفاعت کننده بدبختی هاست . و بنده در این عصر این هر دو رسالت را برای برخی از مردمان به انجام رسانیده ام . ولی رسالت ماندگار من رسالت مهدوی من است که عرفان من است که جهان را برای مسیح و مهدی آماده می کند . این هر دو با من و در من بوده اند : مسیحیت و مهدویت ! این مصداق و تعبیر آن رؤیای پانزده سال پیش من است یعنی واقعه تداخل ماه و خورشید و وحدت این دو در وجود بنده : مسیح و مهدی ! من در کمال و جمال مظهر وحدت این دو هستم .

183- بنابراین اگر بشریت آماده می بود این ماه و خورشید یعنی مسیح و مهدی از وجودم پا به عرصه ظهور می نهادند و نجات جهانی آغاز می شد . بهرحال ظهور بسیار نزدیک است و مسیح و مهدی از آسمانهای برتر پا بر زمین نهاده اند و وجودم زمین این دو است . و خداوند هر گاه اراده کند این ظهور محقق می شود و من به پای ظهور این دو قربانی خواهم شد . [4]

چه نباید کرد ؟

 بایستی تا حد امکان از تکنولوژی و فرآورده هایش پرهیز نمود .

 بایستی تا حد امکان از جهان دانش و صنعت پزشکی فاصله گرفت .

 بایستی رسانه ها را باور نکرد و تبعیت ننمود .

 بایستی تا حد امکان از بانک و بیمه دوری نمود .

 بایستی از ریاکاری در دین توبه کرد .

 بایستی از فاسقان برید و با پاکان دوستی نمود .

 بایستی قناعت و ساده زیستی پیشه کرد .

 بایستی تلویزیون را چشم شیطان دانست و کورش کرد .

 بایستی چشم و گوش را بر وعده های دانش و فن و تمدن بست .

 بایستی راه و روشهای خود شناسی و خود کفایی و خود درمانی را جستجو نمود .

 بایستی عقل خویش را باور کرد و بارور نمود .

 بایستی از خداوند جز ایمان و معرفت نخواست .

 بایستی با مؤمنان بیعت نمود و در انتظار ظهور ناجی ماند .

 بایستی شدیداً از دین فروشان و تاجران معجزه و کرامت بر حذر بود .

 بایستی شدیداً از داروهای مسکن اعصاب و روان دوری نمود .

 بایستی از سه شیطان مشهور به عشق و آزادی و برابری پرهیز کرد .

 بایستی هر چه بیشتر از صنعت و فرآورده های صنعتی دوری کرد و به طبیعت و فرآورده های طبیعی روی نمود .[5]

565 – ایران ، مهد اوّلین و آخرین ظهور توحید است . [6]

سئوال :

آیا بنظر شما مهدی موعود یا مسیح موعود واقعیّت دارد؟

جواب:آری . ولی نه در آسمانها و نه در چاه . بلکه مثل یک آدم عادی در میان مردم زندگی می کند ولی فقط انگشت شماری او را درک و تصدیق می کنند. هر گاه تعداد شان به سیصد و اندی رسید ظهور جهانی می یابد.[7]

ناجی آخرالزمان

ظهور مهدی موعود و ناجی آخرالزمان فقط بر زمینه عرفان مردمی و امی و جهانی ممکن می آید و لاغیر . جامعه هدایت یافته و رستگار و بهشتی که تحت عنوان جامعه امام زمانی یا مدینه فاضله مطرح می باشد یک جامعه عارف بر حیات و هستی و جهان خویش است که اساس آن بر همت عارفان در سراسر جهان و از همه مذاهب فراهم می آید و آنچه که ما در مجموعه آثارمان بر آن پای می فشاریم همین امر است که عمر خود را به تمام و کمال بر آن وقف نموده ایم و خداوند هم ما را در این امر یاری و هدایت نموده است و مصداق این کلامش که یاری کنید مرا تا یاری کنم شمارا .

منابع:

از کتاب مجموعه مقالات عرفانی،صفحه 114،برای دانلود این کتاب کلیک کنید.

[1] کتاب کندوکاوی در اصول،جلدسوم،صفحه72،اثر استادخانجانی،برای دانلود این کتاب کلیک کنید.

[2] از کتاب حق بودن،صفحه 106،اثر استادخانجانی،برای دانلود رایگان این اثر کلیک کنید.

[3] دائرة المعارف عرفانی ،جلد دوم،صفحه 59،اثر استاد خانجانی

[4] از کتاب نامه های عرفانی،صفحه 31

[5] دائرة المعارف عرفانی ،جلد سوم،صفحه 44

[6] حق الیقیقن،صفحه 25

[7] دائرة المعارف عرفانی؛ جلد چهارم،اثر استاد علی اکبر خانجانی،صفحه 12

دن کیشوتمهدی موعودناجی
استاد علی اکبر خانجانی،عرفان،زندگی درمانی،شناخت درمانی،نزول و عروج روح در خلق جدید آخرالزمان،کتابهای عرفانی،تناسخ،جهان های هم ارض،جهان های موازی،اسرار جهان هستی،مالیخولیای پزشکی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید