چراغ سی و ششم: رزق
چون وجود آمد عیان موجود گشت
اندرین موجودیت محدود گشت
لاتناهی در تناهی شد نمود
بی حد آمد در نمود اندر حدود
مطلق اندر قید و زنجیر آمده
پس صمد در بند تحقیر امده
پس نباشد این حقارت بلکه عشق
عشق آمد در خشوعش بهر صدق
چون وجود اندر حدود آمد عیان
آمده محتاج رزقی در جهان
رزق باشد بهر مافات حدود
تا حدود بی حد شود اندر نمود
پس تمام رزق باشد از حدود
تا که حد در بی حدش آرد سجود
حدّ، فقیرِ بی حدّ و مرزوق اوست
چونکه حد بی حد نماید خود هموست
پس یکی شد بی نهایت در صفت
بی نهایت شد یکی در معرفت
گر نباشد رزق بهر هر حدود
پس حدود نابود گردد در نمود
جمله موجودات نابود می شوند
گر نباشد رزق در این قید و بند
رزق آید بهر تقدیر حدود
تا که حد چیزها آید نمود
رزق آدم پس بود حداد او
حدّ آدم چیست ای آدم بگو
حدشناسی راز رزق آدمست
رزق آدم هم ز حد آدمست
هر حدی بر جای بی حدش بود
حدّ هر چیزی همان رزقش شود
جمله موجودات عالم در صفات
گشته اند محدود اندر سوی ذات
لیکن آدم حد بی حدی بود
ذات این هستی به سرمدی بود
پس که رزق جمله محدوداتِ هست
آید از بی حدی انسان بدست
لاتناهی بودن حد صفات
باشد از بی حدی انسان به ذات
پس بود حد جهان هم رزق آن
جز به انسان کو ندارد حد جان
چون حدود است دربهای هر وجود
رزق هر چیزی در آید زین حدود
رزق بی حد بی حد است این را بدان
بی حدود رزقی ندارد در جهان
رزق هر حدی ز بی حد آمدست
رزق بی حدی نمی آید بدست
آدمی باشدجمال بی حدش
هردمش باشد دمی از سرمدش
حد بی حد از حدودش شد جلی
آن جمال بی حدش آمد علی
چون وجود آدمیش بی حد است
رزق او بیشتر ز کل عالم است
گر نگردد وصل با بی حد جان
پس وجودش می خورد کل جهان
زین سبب آدم جهانخواری شود
عاقبت خود خوار بس هاری شود
پس بباید وصل شد با بی حدود
تا به قحطی در نیاید در حدود
آدمی همچون درختی در هوا
بایدش ریشه دواند در فنا
آنکه اندر خود ندارد ریشه ای
می فروشد حدش اندر گیشه ای
بشکند حد و حدود جان خود
بی حفاظ آید درین حدان خود
هر دد و دیوی درونش می خزد
قدر حد او بغارت میرود
آنکه وصل بی حدش شد در حدود
پس حدودش می شود ذات وجود
بی حد از حد منجلی گردد ز جان
می شود درب ورود آسمان
می درد اقطار هستی از حدود
می شود قطب دو عالم در سجود
حدشناسی ذات شرع و دین بود
پس حراست از حدودت این بود
آنکه از حد وجود آمد برون
لانه جن گشت و آمد در جنون
گر نشینی در حدود بود خویش
رزق بی حد می رسد از جود خویش
گر صبوری و قناعت باشدت
رزق هر دم می رسد از بی حدت
رزق تو در جستجویت می دود
چون نباشی در حدودت می رود
رزق تو از ذات تو آید بکام
در برون از حد تو آید حرام
حضرت بی حد بدادی این ندا
در گرسنگی ببینی تو مرا
مکتب الفقر فخری باشد این
مذهب آخر زمانت آید این
خودشناسی، حدشناسی آیدت
خوب شناسی ،بدشناسی آیدت
جمله اعضاء و حواس این بدن
دربهای رزق تو باشد ز من
پس ببند این دربها را بهر غیر
تا نیاید سارقی از بهر سیر
هان مرو از بهر دزدی ای گدا
پس نشین بر تخت بی حد همچو شاه
کرسی سلطان هستی توست
این حدودت، نی که از پستی توست
دستهای عالم هستی به راز
باشد اندر سوی حد تو دراز
چشم و گوش و دست و پای بی حدی
گر ندانی قدر خود را ملحدی
پس گدائی می کنی تو از گدا
این بود راز همه جور و جفا
گر خوری یک لقمه از دست خدا
تا ابد سیری تو اندر این بقا
لقمه گر بی حد دهد به حد جان
حد آدم بر شود از آسمان
چونکه بی حدی گدائی می کند
بین که شیطانش خدائی می کند
نیست رزقت اندکی هم بیش و کم
زین یقین آدم شوی تو دم به دم
هیچ حیوانی جز آدم نی دهد
جان خود از بهر نانی کی دهد
رزق حیوانی،گیاهی و جماد
بهر آدم میرسد بی هیچ یاد
این نباشد آدمیت را غذا
رزق آدم آید از سوی خدا
هر که بهر رزق حیوانی دود
زین دویدن آدمیت کم شود
هر عذابی بهر رزق عیش و نان
از گناهان کبیره ست این بدان
آنچه هضم و جذب جانت می شود
از برای کار کردن نی بود
چیست فرق رزق هر شاه و گدا
چیست شغل این دو از بهر غذا
کی خورد شاهی ز تو بیشتر غذا
نیست غذای شاه لذیذتر از گدا
هر که گوید رزقم از کار من است
احمقی باشد که در نار تن است
رزق انسان از دل انسان بود
از جهاد عشق و فکر و جان بود
پس غذای روح باشد از جهاد
کو برآید عاقبت از راه یاد
گر به ذات خود شوی سوی خدا
از دهان او خوری آب و هوا
گر کنی کاری برای رزق بیش
پس حرامت می شود آن رزق خویش
این بود آن شرک مزمن در بشر
آفت اندیشه است و ذات شر
معصیت زین فکر گردد تمشیت
هر دروغی زین دروغست مصلحت
نام کم جو شو گرسنه یکدمی
تا بدانی چیست رزق آدمی
آنکه بهر آتیه جان می دهد
رزق خود را دست شیطان می دهد
فکر نانت فکر شیطانی توست
درب غفلتها و نادانی توست
آنکه پندارد که رزاق خودست
ظالمی باشد که دباغ خودست
حد بی حد چون گذشت از حد خود
بازیابد بی حدی را حد خود
گر تو فهمیدی پیامم زین ندا
پس شکم سیر می کند یاد خدا
منبع:کتاب چهلچراغ معرفت اثر استاد علی اکبر خانجانی
دانلود رایگان این اثر از لینک زیر:
www.khanjany.org