
نیچه فیلسوفی عاشق موسیقی بود و اصلاً اندیشه اش موسیقیایی است و لذا اولین رساله فلسفی او در همین باب است که « زایش تراژدی از بطن موسیقی » نام دارد که اثری بدیع و حیرت آور است.
علاوه بر این او خود نوازنده و موسیقی شناسی خارق العاده بود و سالها دوست نزدیک و مشاور و الهام بخش هنری ریچارد واگنر بنیان گذار موسیقی اپرا در آلمان بود.
خود نیچه چند قطعه ای کوتاه در موسیقی نوشت که برای یکی از موسیقی دانهای عصر خود که از دوستانش بود فرستاد تا نظر دهد و احیاناً برای اجرای سمفونیک آماده کند.
دوستش در جواب نوشت:
« اثر تو جنایتی بر علیه موسیقی است »
این عبارت عجیب که میتواند دارای دو معنا و قضاوت متضاد باشد شامل حال کل فلسفه و آثار نیچه است که به راستی جنایتی بر علیه کل فلسفه و تمدن و اخلاق تاریخی بشر است و حتی جنایتی بر علیه اندیشه است
و لذا کل فلسفه او مجموعاً نیهیلیزم را به عنوان فلسفه اصالت نیستی پدید میآورد و گویی فلسفه او جنایتی بر علیه هستی است و زان جا که نیچه با خود خدای تاریخی بشر هم در افتاده و او را هم به قتل رسانیده و مرگش را هم اعلان داشته پس بایستی آثارش را جنایتی بر علیه خدا هم تلقی نمود.
بهرحال این جنایتکار بیگناه که در آثارش سیمایی قیصر وار و فرعون منش و چنگیزی و هیتلری دارد که تیغ بر حلقوم بشریت نهاده است یکی از رئوفترین و لطیفترین انسانهای تاریخ جدید اروپاست.
وی هر چند که زندگانی قدیس واری داشت چه تلاشی مینمود تا از خودش ملحد ترین سیما را عرضه نماید.
او در اخرین اثرش قبل از خموشی ده ساله اش تا مرگ ، حتی برای پیروان خودش هم آرزوی کمال بدبختی میکند.
چنین افکار و روحیه ای اینگونه دیالکتیکی تا سر حد مالیخولیا از هیچ متفکری در تاریخ جهان گزارش نشده است. این است که قضاوت درباره آثار و شخصیت او تا به امروز دریایی از آرای متناقض پدید آورده است:
نابغه ای بی نظیر ، دیوانه ای سفلیسی ، قدیسی با نقاب کفر ، دجّال ، عاشقترین فیلسوف ، تنهاترین فیلسوف ، موسیقیدانی که با فلسفه مینوازد ، پیامبر آخرالزمان و…
به هرحال نیچه پر خواننده ترین فیلسوف عصر پسا مدرنیزم است و طبق پیشگویی خودش هم دوران او صد سال پس از مرگش آغاز شده است.
نخستین احساسی که از آثارش به خواننده منتقل میشود قدرت عشق و شهامت اندیشیدن است او حامل هیچ اندیشه و آرمانی نیست بلکه آیینه اندیشیدن درباره اندیشه است و همین امر قلمرو پیدایش پوچی است که فرد را به جان خودش میاندازد تا خود را باطل کند.
او جنایتی بر علیه خود پرستی بشر است جنایتی بر علیه شقاوت و حماقت و بزدلی روح است. او انسان را از عالم صفات خلع سلاح میکند و آماده ظهور ذات میسازد یعنی ظهور « ابر انسان ».
نیچه فقط از منظر عرفان امامیّه قابل درک و تصدیق است. و بیهوده نیست که شاهکار جاودانش زردتشت نام دارد که ناجی آخرالزمان است.
نیچه بزرگترین فراهم کننده فلسفی ظهور انسان کامل است و از جمله برپاکنندگان قیامت میباشد.
نیچه بزرگترین دشمن دروغ فلسفی- اخلاقی است.
او بزرگترین فیلسوف مکتب ملامتیه است. و لذا نیچه در تمدن غرب منفورترین همه فلاسفه است.
دریافت هایدگر به عنوان بزرگترین نیچه شناس اروپا نیز دریافتی یک بعدی است بهترین نیچه شناس جهان ما اقبال لاهوری میباشد که نیچه را همردیف مولوی قرار داده است و «چنین گفت زردتشت» را بیان دیگری از مثنوی میداند همانطور که مثنوی مولانا نیز جنایتی بر علیه جهل بشریت است.
به لحاظی بایستی نیچه را متکبرترین فیلسوف تاریخ دانست که همه خدایان فلسفه را مورد نقد و نفی قرار داد و به سخره گرفت حتی سقراط را. و نیز همه قدیسین حتی مسیح را. بدین لحاظ گویی او همچون ابلیس هیچ انسانی را لایق پرستش نمیدانست.
ولی از آنجا که او همواره در هر مبحثی خودش را نیز به زیر سوال میبرد و به سخره میگرفت بایستی او را خود – براندازترین فیلسوف جهان دانست به معنای خداپرست ترین فلاسفه. که حتی خدای ذهن خودش را هم به قتل رسانید.

او با هر کسی که دوست میداشت و بر قلبش راه مییافت به جنگ میپرداخت و به همین دلیل همۀ منتقدین نیچه او را عاشق سقراط و مسیح میدانند.
گویی او قلبش را جز برای خدا نمیخواست منتهی نه خدای عاریه ای و فلسفی. میدانیم که در حکمت و عرفان جهان کمال یک انسان رسیدن به وادی سکوت و خموشی محض است
و نیچه ده سال آخر عمرش در چنین مقامی زیست که مقامیحقیقی و طبیعی بود و نه تصنعی. و هیچ متفکری در تاریخ جهان به چنین مقامی نائل نیامده است هر چند که بسیاری از روان شناسان احمق این دوران از زندگیش را غلبه جنون میدانند. و به قول مولانا:
آنکه را اســـرار حق آموختند
مُهر کردند و دهانش دوختند
نیچه جنایتی بر علیه خویشتن نیز بود.
نیچه معروفترین فیلسوف عصر پسامدرن و بزرگترین منتقد مدرنیزم در تاریخ معاصر جهان است. هر چند که به ندرت کسی کلامش را میفهمد ولی به طرزی حیرت آور کسی از افسون کلامش در امان نمیماند و نیچه ای میشود گویی از طریق آثارش جنبه ای از روح نیچه در مخاطبانش رسوخ میکند.
نیچه را بایستی سقراط عصر جدید اروپا دانست که با فلسفه اش خودش را مسخره میکرد و بدین طریق با دیگران رابطه ای عجیب برقرار مینمود.
نیچه بنیانگزار فهمی برتر و نگاهی دگر به انسان و جهان و خداست.
از هر سخن نیچه در آن واحد دو معنای متضاد قابل دریافت است و این بدان معناست که دارای پیامیتوحیدی میباشد و قلب پیام او در اثر معروف « چنین گفت زرتشت » حضور دارد که تماماً حدیث نفس است و گویی زرتشت به واسطه الهام با نیچه سخن گفته است و پس از هزاران سال یکبار دگر خیر و شر و اهریمن و اهورمزدا را به جان هم انداخته و نیچه را به فراسوی نیک و بد رهنمون کرده است.
نیچه به مثابه غایت خردگرایی و دیالکتیک در اروپاست که نهایتا خرد و منطق و فلسفه را به سخره گرفته و خود را هم برانداخته و نهایتاً برای همه پیروانش آرزوی بدبختی و نابودی میکند.
وی یکی از سلاطین قلمرو خودشناسی عقلانی محض است و لذا در این عرصه به غایت عدم و پوچی خود میرسد و همه ارزشهای اخلاقی و مذهبی و مدنی و علمیو فلسفی را باطل میسازد و بناگاه دچار یک خاموشی ده ساله شده که آنرا جنون نامیده اند؟
ده سال در سلامت کامل تن ،هیچ سخن نگفت و سلطان خموشی شد.
برای شناخت جهان مدرن ، شناخت نیچه امری ضروری است: قدیسی کافر ، نابغه ای دیوانه و سلطان خودبراندازی!
« چنین گفت زرتشت » معرّفی ناجی آخر زمان و انسان کامل و وعده ظهور اوست..[1]
1-خداوند فقط “مؤمن” نیست بلکه کافر هم هست. علی(ع) تا آنجا پیش رفت که خداوند را “مکفّر” نامید و من این گام را کامل می کنم و “کافرش” می نامم.
2-خداوند فقط “خیر” نیست بلکه شر هم هست. خودش گفته است که: بگو که خیر و شر همه از اوست.
3-فقط بهشت مال خدا نیست جهنم هم مال اوست.
4-اگر خیر و بهشت و رحمت و ایمان از خداست و شر و جهنم و عذاب و کفر از شیطان است پس تازه برگشته ایم به عرصه ثنویت که جهان هستی دارای دو تا خداست که این دو خدا با یکدیگر در نبرد هستند و انسانها هم قربانی این نبرد خدایان.
5-نخستین کفر خدا همان خلقت عالم و مخصوصاً آدم است که خلیفه خود ساخته و صورت و روح و علم و اراده خود را به او بخشیده و خود وادی فنا گزیده است.
این کفرش نسبت بخودش می باشد. تنها کسی که بر این کفر خدا شاکی است ابلیس می باشد و پیروان ابلیس در میان بشر که مقام الوهیت انسان را انکار می کنند و خدای نابوده را می پرستند.
6-نیچه نتوانست کفر خداوند را فهم و تصدیق کند. کفر خداوند فقط در عرفان اسلامی درک و تصدیق شده است و این همان مکتب وحدت وجود است.

7-چون نتوانست کفر و شر خدا را درک و تصدیق کند لذا خدا را منکر شد زیرا در جهانی می زیست که جز شر و کفر و دروغ و جنون و شقاوت نمی دید و لذا اصلاً کل جهان هستی را منکر شد و این همان نیهیلیزم نیچه است.
8-نیچه روحی بغایت لطیف و دلی بغایت رئوف و اندیشه ای بغایت رقیق و تنی بغایت شکننده و بیمار داشت و در مقابل جهانی غرق در شقاوت و خشونت صنعت و مدرنیزم تاب نیاورد و منکر هر حقیقتی شد تا بتواند عقل خود را حراست کند.
هر چند که با این انکار نهایتاً عقل خود را هم از دست داد و لذا افکارش را از دست داد و ده سال در سکوت و حیرت زیست و تبدیل به اسطوره عبرت آخرالزمان شد. کسی که از فرط عشق به خدا و مسیح، کافر شد و انکارشان کرد.
9-نیچه قدیسی بود که قصد نجات جهان را داشت و چون نتوانست حتی یک نفر را نجات دهد منکر خدا و حقیقت و انسان و عشق و هر معنائی شد و جهان هستی را مظهر اراده به قدرتی کور و خشن و مالیخولیائی دید که بر دوری باطل تا ابد در گردش است.
10-نیچه قدیسی عارف و عاشق مردم بود و با خدا بر سر مردم در افتاد و بر افتاد و در این بر افتاده گی بود که بسوی خدا بازگشت در سکوت مطلق.
11-نیچه می گفت:
این چه خدائی است این چه مذهبی است و این چه مسیحی است که پیروانش باید زجر بکشند تا رستگار شوند و به حق برسند.
این آئین ضد بشر است که دشمن ذاتی انسانیت است که از انسان کمتر از نابودی اش را نمی خواهد.
این خدا، عشق را نمی شناسد شقی و بیرحم است و دوستان خود را شکنجه میکند و از همه انتقام میستاند و فقط با منکرانش خوب است. و لذا این خدا و مذهب و مسیح را منکر شد و در آخرین جمله اش نوشت:
این ننگ را از دامن بشریت پاک کنید!
و سپس در درون خودش سرنگون شد و ده سال در خموشی زیست و مرد:
ده سال در تاریکی محض!

12-در تاریخ جدید جهان شاید هیچ انسانی به اندازه نیچه درباره خدا و مذهب و تاریخ و بشریت و اخلاق و معنای سعادت تا این حد جدی و عمیق و جسورانه نیندیشیده است و هیچکس چون او تا این حد به اعماق روح انسان سفر نکرده است.
او بزرگترین انسان شناس عصر مدرن است.
13- نیچه از مصادیق بارز سالکی است که بی پیر به ظلمات سفر کرده و در آن گم شده است.
14- هیچکس در دوران ما نمی تواند نیچه را دوست ندارد حتی پاپهای واتیکان که بر لبه تیغ حملات نیچه قرار داشته اند.
15- صدق نیچه صدقی علی وار است و لذا سخنان او نیز بطرز حیرت آوری علوی است، یک علی کافر!
16- فهم نیچه، فهم ایمان آخرالزمانی است و عرفان آخرالزمانی و انسان آخرالزمانی.
17- در میان سخنگویان تاریخ جدید جهان شاید هیچکس چون نیچه، انسانی نیندیشیده و سخن نگفته است.
عنوان کتابش بنام “انسانی بسیار انسانی” عین ماهیت خود نیچه است. نیچه بطرز هولناکی انسانی می اندیشد. او براستی اسطوره اومانیزم بمعنای حقیقی کلمه است.
18- هیچ متفکری در تاریخ چون نیچه اینگونه صادقانه و بی پرده و جسورانه با خدا در نیفتاده است، درافتادنی عاشقانه که:
ای خدا برای چه مرا آفریدی.
چرا از زجر کشیدن من لذت می بری.
چرا از اینهمه درد من خوشحالی.
چرا از اینهمه غربت و تنهائی من بصدا در نمی آئی.
چرا با من سخن نمی گوئی.
پس تو کجائی.
چرا حرف نمی زنی.
چه ریگی در کفش داری.
بیا و تکلیف مرا روشن کن و گرنه تکلیف تو را با خودم روشن می کنم: اینست نیچه!
19- همه آثار نیچه نعره و ضجه و فریاد است.
او از زبان کل انسان رنجور و دیوانه و تباه شده مدرن با خدا سخن می گوید و برای اینهمه فلاکت و جنون بشری پاسخ و معنائی می جوید و نمی یابد و عاقبت می گوید:
جهان همه هیچ در هیچ است و خدا هم مرده است. صلوات!
خدا مرده است
مرگ ِ خدا در آثار نیچه مرگ خدای ظن است و لذا نیچه را بایستی یک مؤمن خالص و حکیم موحّد دانست نه کافر .
همانطور که علی (ع) هم خدا را در جهان مادّۀ بیرون می بیند و می گوید
«خدای نادیده را هرگز نپرستیده ام و هر چه که می بینم جز خدا نمی بینم ».
و همه عارفان بزرگ چنین نگرشی داشته اند و همه امامان ما.
همانطور که امام سجّاد می فرماید :
«پروردگارا اگر آن حقّی را که به ما نمایانده ای بر مردمان آشکار سازیم مردمان ما را به جرم بت پرستی (ماتریالیزم) سنگسار خواهند کرد … »
مسلّماً این مردمان نه جاهلان و کافران بلکه مدّعیان اسلام و دین و ایمان ِ جاهلانه هستند
همانطور که امامان ما به دست کافران واقعی کشته نشدند همانطور که عارفان ما به دست به اصطلاح علمای جاهل دینی محاکمه وطرد و یا کشته شده اند .[2]
20- تنهائی، عشق، فراق، بیماری، نبوغ، جنون، دل شدگی، اشک و خون و التماس و نعره و فحش و لعنت و خودکشی: اینست روح پر تلاطم نیچه!
21- در سر آغاز جوانی به مقام پروفسوری دانشگاه میرسد و در همان دو سال اول به بطالت و مسخرگی دانش و دانشگاه پی می برد
و میخواهد استعفا دهد ولی مردد است که بناگاه بیماری به یاریش می رسد و واقعاً هنوز به سی سالگی نرسیده باز نشسته میشود و مستمری کوچکی هم برایش پدید می آید و خانه نشینی اش آغاز می شود و نوشتن.
22- او عاشق سقراط و مسیح است و دست آخر دشمنشان می شود و بر علیه آنها اعلان جنگ می دهد.
به سقراط می گوید آیا هذیان و فریبی بزرگتر از “خود شناسی” نداشتی که بشریت را به آن مبتلا کنی؟
به مسیح هم می گوید که:
اگر عاشق بودی پس چرا بنی اسرائیل را لعنت کردی.
23- می خواهد سقراط شود و می بیند که به چه دردی می خورد این سقراط برای انسان امروز.
می خواهد مسیح شود و بعد می بیند که مسیح در جهان امروز یک مضحکه است.
لذا هر دو را دست می اندازد و تخطئه می کند. این خود براندازی اوست.
و بدینگونه به خموشی ده ساله فرو می رود و یا بقولی دیوانه می شود منتهی دیوانه ای بی آزار و مهربان.
24- عاشق دخترکی روسی می شود که مرید اوست و از او خواستگاری می کند و دخترک در می رود. این دختر نیم قرن بعد می نویسد که:
نیچه همچون موسی و مسیح و سقراط بود و من نمی توانستم با چنین مرد بزرگی زندگی کنم.
او مثل روح بود و بیش از حد پاک بود و من خود را در مقابل او بسیار ناپاک و پلید می یافتم و لذا جز فرار چاره ای نداشتم.
25- این دخترک (سالومه) بعداً با دو نابغه دیگر بنام ریلکه و رودین دو تن از بزرگترین هنرمندان تاریخ مدرن غرب معامله مشابه با نیچه را صورت داد و در رفت. گوئی که زنی نابغه باز بود.
… 68- نیچه فقط یکبار عاشق شد و خواستگاری کرد که آن دختر هم فرار کرد. و زان پس نیچه تا به آخر عمرش به گرد زنان نگشت. و این زن اول و آخر زندگیش بود.
69- جالب اینکه این دخترک مذکور (سالومه) به نیچه پیشنهاد می کند که رابطه ای آزاد و دوستانه داشته باشند و بیهوده با ازدواج این رابطه را خراب نکنند و نیچه حاضر به ادامه چنین رابطه ای نیست.
و لذا دخترک می رود. اینست آن نکته ای که تمدن مدرن غرب را ناراحت و خدشه دار می کند و لذا آنچه را که خود مبتلاست به نیچه نسبت می دهد.
26- نیچه از پدری کشیش و مادری بغایت مؤمن و پاک بود. پدرش نیز کشیشی روستائی و بی آلایش و پاک بود و در جوانی مرد.
نیچه تحصیلات اولیه خود را در مذهب و الهیات و کتاب مقدس کامل کرد و در دانشگاه هم همین رشته را کامل کرد و در زبان شناسی دکترا گرفت.
لذا کل زندگی و تحصیلات او تماماً دینی بود و مرتاضانه هم زیست و لذا خودش در جائی می نویسد که:
می ترسم مرا بنام یک قدیس دفن کنند!
27- تنها یار و یاور او که یک دکتر موسیقی و مرید اوست در هنگام دفن او میگوید:
ای قدیسی که بنام کافر دفن میشوی.
28- نیچه قدیس و عارفی است که مطلقاً نمی تواند خود را در امور اعتقادی فریب دهد و دل خوش دارد.
او عاشق فهمیدن تا به انتهاست. او حتی مغز و احساسات خدا را هم می کاود و روانکاوی می کند.
او می خواهد خدا را به تمام و کمال بشناسد و نمی تواند. او این سخن علی(ع) را بر نمی تابد که:
من خدا را از این جهت شناختم که اصلاً نشناختم!
29- نیچه دیالکتیک را بر نمی تابد و وحدت اضداد را دغلبازی فلاسفه می داند و این حق است.
30- نیچه عاشق توحید و وحدت مطلق است و لذا در هم می شکند و هیچ و پوچ می شود و در واقع از فرط تفکر مغزش بناگاه از کار می ایستد در حالیکه قلبش ده سال دیگر می زند و سرپاست.
31- نیچه نیز مثل بسیاری از حکیمان تاریخ دل درد داشت و لذا تریاک مصرف می کرد مثل بوعلی و افلاطون و بسیاری دیگر.
ولی در آن ده سال آخر خموشی بناگاه بیماریش رفع می شود و به لحاظ جسمانی در سلامت کامل زیست می کند ولی سلامتی پوک. لااقل از چشم برون!
32- کسی نمی داند که ده سال آخر عمرش در او چه گذشت و او ده سال مات و مبهوت چه چیزی بود. آیا این همان وادی فنا و حیرت بود؟
33- نیچه از میان مذاهب و فرهنگهای ملل فقط اندیشه های اوپانیشادها و فرهنگ اسلامی را می ستاید و تا حدودی خردمندانه و درست و اصیل می داند.
او شقی ترین دشمن مسیحیت اروپا و تمدن اروپا و علوم و مدرنیزم اروپائی و فلسفه اروپائی است. او ویرانگر تمدن غرب است.
34- هایدگر آلمانی و اقبال لاهوری دو تن از بزرگترین نیچه شناسان جهان هستند.
هایدگر، نیچه را تجسم به پایان رسیدن متافیزیک در فلسفه غرب می داند. و اقبال هم نیچه را حکیم الهی و همطراز مولوی ما می خواند.

35- ولی براستی هنوز کسی نیچه را بعنوان یک انسان و نه یک نویسنده و فیلسوف، شناسائی نکرده و هویت او را درک ننموده است.
36- نیچه فیلسوفی ضد فلسفه، هنرمندی ضد هنر، موسیقی دانی ضد موسیقی، قدیسی ضد مقدسات و انسانی تماماً دشمن قسم خورده خویشتن است و همو می گوید:
انسان آن است که بر خویشتن فائق آید.
بدین ترتیب نیچه اسوه کاملی از نبرد انسان بر علیه خویشتن خویش و نفس اماره است یعنی اسوه ای مدرن از عرفان مدرن است و مظهری از جهاد اکبر در عرصه قلم و اندیشه و زندگانی.
یک خود- برانداز قسم خورده که در تمام آثارش به هجو و طنز و ابطال خود می پردازد. و بدینگونه حتی نبوغ خود را به سخره می گیرد و صدق خود را نیز.
او نمونه ای دیگر از حلاج است که می گفت:
ای مسلمانان داد من از خدا بستانید که بمن جانی داده که در من قرار نمی گیرد و دست هم از سر من بر نمی دارد و رهایم نمی کند.
37- نیچه مظهری از یک انسان “جان خسته” است و در تمام عمرش جان بر لب دارد و جان نمی دهد.
این یک ویژگی بارز همه قدیسین و عارفان عاشق است که به کمتر از خود خدا راضی نمی شوند و چون خدا را نمی یابند به جان خود می افتند و از خود انتقام می ستانند. اینست نیچه!
38- عجب نیست که نیچه در میان مردم مشرق زمین و مخصوصاً مسلمانان بیشترین پیروان و مریدان را یافته است. یعنی در میان جان شیفتگان خسته جان!
39- نیچه عاشق طبیعت و گل و عاشق زن و عاشق تفکر و نوشتن است. و این نیز ویژگی عارفان شیداست. همچون حافظ ما.
40- جستجوی ذاتی نیچه برای انسان کامل و ناجی موعود در برترین اثرش یعنی “چنین گفت زردتشت” کاملاً هویداست. این نیز ویژگی هر عارف صدیقی است که امام جوست و خدا را در انسان می خواهد.
41- از منظر ما نیچه یک عارف امامیه است و روح اندیشه و احساس او تماماً تشیع ناب است.
او در “چنین گفت زرتشت” باطناً امام زمان را درک و مشاهده می کند. وصف او از “ابر انسان” دقیقاً انسان کامل و امام مطلق در عرفان شیعی می باشد .
42- هیچکس نمی تواند اثری و یا حتی پاراگرافی از آثارش را بخواند و به نیچه مبتلا نشود و نیچه ای نگردد. البته اگر بتواند به آثارش راه یابد .
43- آنانکه از نیچه برداشت های فلسفی و اخلاقی می کنند به او راه نیافته اند و فقط از ظن خودشان یار نیچه اند.
44- نیهیلیزم نیچه هم یک فلسفه نیست مثل نیهیلیزم سازمان یافته و منطقی “جورجیاس”. بلکه یک شورش عاشقانه- عارفانه بر علیه کائنات است همچون خیام و حافظ و عطار خودمان و حتی بابا طاهر عریان.
45- در زیر پوست آثار و اندیشه ها و جملات نیچه، دریائی از اشک و خون موج می زند و مصداق آن شعر حافظ است که: کجا دانند حال ما سبک بالان ساحلها.
….
117- در جائی می نویسد (به گمانم نامه ای) که ساعتها و روزها و هفته ها چشم به در دارم تا شاید کسی بیاید و با او یک فنجان چای بنوشم.
بیکسی و غربت و تنهائی نیچه بصورت روحی بر کل آثارش مسلط است بی آنکه از آن سخن بگوید.
این حد از تنهائی و غربت تقریباً در هیچ نویسنده دیگری قابل درک نیست الا شاید کمی از این نوع تنهائی را در پو و کافکا و صادق هدایت و جک لندن و وان گوگ بتوان مشاهده کرد این پیامبران خودکشی!
118- و در ضمن همانطور که خودش می گوید عمری با ایده و وسوسه خودکشی هم مبارزه کرده و با اینحال فقط به امید اینکه فردا خود را خواهد کشت توانسته زندگی را تحمل کند.
119- او همه را عاشق است ولی هیچکس او را دوست ندارد و تاب تحملش را هم ندارد.
و اینست هسته مرکزی هویت و معنای نیچه و آثارش و رسالتش و انسانیتش.
120- فقط دکتر گاست استاد موسیقی است که گهگاهی به نیچه سری می زند و آخرین کتابش را می گیرد و به چاپخانه می برد و کارهای انتشاراتی اش را انجام می دهد.
هر چند که بالاترین شمارگان انتشار کتابهایش پانصد نسخه است که آنهم عاقبت به جای کاغذ باطله به بقالی سر کوچه فروخته می شود.
121- دوست و مراد دوره جوانی اش یعنی ریچارد واگنر معروف و همسرش هم در تمام عمر به فحاشی و تهمت زنی به نیچه مشغولند و “چنین گفت زردتشت” را هذیان یک بیمار جنسی می نامند.
و نیچه هم واگنر را فاحشه دربارهای اروپا می خواند که شرف موسیقی را به لجن کشیده است تا درباریان را خوش آید.
122- نیچه عاشق و مفتون موسیقی بود مخصوصاً موسیقی اپرائی واگنر که خود بانی مکتب نوینی در موسیقی بود و نیز در معرفی و تشویق واگنردر جامعه نقش مؤثری داشت و نیز نهایتاً واگنر را از عرش بر فرش کشانید و ساقط کرد و زندگی و هنر اشرافی او را به سخره گرفت و نهایتاً به فلسفه ای نوین از موسیقی رسید:
زایش تراژدی از بطن موسیقی و ظهور انحطاط و تباهی بشر از قلمرو موسیقی.
این یک پیش بینی پیامبرانه بود که یک قرن بعد از نیچه اتفاق افتاده است و شاهدیم.
123- خود نیچه نیز قطعه ای در موسیقی نوشت و به یکی از اساتید و موسیقی دانهای مشهور عصر خودش که دوست بود داد تا اجرایش نماید.
آن دوست در پاسخی به نیچه نوشت: این اثر جنابعالی جنایتی بر علیه موسیقی است!
124- بسیاری از هنرمندان و موسیقی دانان بزرگ قرن بیستم کتاب “چنین گفت زردتشت” را یک اثر کاملاً موسیقیائی می دانند.
یک شاهکار موسیقیائی که تبدیل به اثر فلسفی حیرت آور شده است.
چند تن از موسیقی دانان بزرگ قرن بیستم از این کتاب نیچه آثار سمفونیک پدید آورده اند از جمله اشتراوس.
125- “چنین گفت زردتشت” در یک کلمه رویاروئی نبوت و امامت است به زبان ما مسلمانان. یا رویاروئی موسی و خضر.
این اثر بنظر بنده اثری ناب در عرفان شیعی می باشد که نبوت را روی در روی ولایت وجودی و امامت قرار داده و نهایتاً نبوت را بطرزی دردناک ختم می کند و این پیامبری که نبوتش ختم می شود و تبدیل به آخرین پیامبر روی زمین می گردد همان نخستین پیامبر و بانی خیر و شر است
یعنی زردتشت که با ظهور “ابر انسان” یا امام زمان و انسان کامل روبروست و با رسالت خود در مردم به بن بست رسیده است.
اینست کل پیام این کتاب که تنها اثر فلسفی-عرفانی نیچه بعنوان یک مکتب مختص به وی می باشد که متأسفانه مطلقاً درک نشده است و این اثر را عموماً شعر میدانند و تفسیر هنری می کنند.
کتاب مذکور نابترین و ژرفترین اثر معرفت نفس و روان شناسی اعماق و روح انسان است که در علوم انسانی نظیر ندارد و در عین حال راز آخرالزمان و ختم نبوت را هم نشان میدهد که چگونه این نبوت در نفس انسان و نفس خود پیامبر زردتشت ختم شده است و او با خودش به بن بست رسیده است. این اثر را فقط عارفان شیعی می توانند فهمید و لاغیر.
نیچه در وادی معرفت نفس به ختم نبوت رسید و لذا با کل شریعت به بن بست رسید و بر آستانه امامت و ولایت وجودی خاموش شد و ده سال براین آستانه ماند تا وارد شد.

نیهیلیزم نیچه همان برزخ فاصله بین ختم نبوت و امامت است. بطالت ارزشهای نبوتی در آخرالزمان و بن بست حاکمیت شریعت و آستانه دین و ایمان ولوی و ظهور امام زمان و ناجی موعود.
نیچه با مسیح پیامبر به بن بست رسید و در انتظار ظهور مسیح امام بعنوان ناجی آخرالزمان به خموشی گرائید.
خدای مرده نیچه هم خدای آسمانی عرصه نبوت است که دیگر وجود ندارد و باید خدای عرصه امامت وجودی انسان رخ نماید. نیچه با مسیحیت تاریخی به بن بست رسید و بر آستانه اسلام علوی قرار گرفت.
کفر نیچه اساس پیدایش امامت است یعنی سرآغاز ظهور خدا از انسان.
نیچه انسانی است که در سیر و سلوک روحانی به ختم نبوت رسیده ولی هنوز امامت را در نیافته است.
ده سال خموشی و استغراق کاملش در خویشتن به معنای الحاق اوبه امامت و ولایت وجودی و اتصال او به ابر انسان است.
نیچه خداپرستی عاشق است که این ایمان و عشق را انکار می کند و این نهایت تقوی و تقیه است و نهایت عصمت در عشق و ایمان . آیا هرگز چنین عشق و ایمانی قبل از او ظهور کرده است.[3]
[1] 📘 کتاب: دائرة المعارف عرفانی | جلد ۳ | فصل پنجم | فردریک نیچه | اثر استاد علی اکبر خانجانی
[2] 📘 کتاب: رجعت شریعتی | صفحه ۵۸ | اثر استاد علی اکبر خانجانی
[3] 📘 کتاب: انسان کامل | جلد دوم | فصل ۲۲ | اثر استاد علی اکبر خانجانی